ماهنامه شماره 130 - صفحه 5
 

» چاپ عکسهاي ذات مبارک شاهانه با لباس شنا

 

جلال فرهمند

       

زندگي سلطنتي هم به رغم ظاهر پر زرق و برقش زندگي سختي است. همه چيز تقريباً کنترل شده و تحت نظارت است. ملاقاتها، تفريحات، سفرها، ديدارهاي رسمي و غيررسمي و همه و همه طبق يک پروگرام مشخص و حساب شده قرار دارند. آن هم بيشتر به خاطر حفظ جان شاه و دودمانش و البته بسياري اوقات براي مزاحم نشدن اغيار.

 

دوره سلطنت محمدرضا پهلوي هم مستثني از اين امر نبود. تا قبل از آمدن اسدالله علم ساير وزراي دربار شاهنشاهي بر اين امور به شکل معمول رسيدگي مي‌کردند. ولي با انتصاب علم اين روال درباري شکلي دقيق و حساب شده‌تري به خود گرفت. دوره‌اي که علم به وزارت دربار رسيد، دوره عظمت شاهانه بود. از سال 1345 تا 1356 شاه ديگر به معناي واقعي شاهي افسانه‌اي شده بود. خود را با کوروش و داريوش مقايسه مي‌کرد و جانشين شاهنشاهي باستاني ايران کهن مي‌دانست. پول فراوان و نفوذ منطقه‌اي چنين حسي در وي ايجاد کرده بود. همين امر موجب مي‌شد علم ــ که مي‌توان وي را از ورزيده ترين وزراي دربار تاريخ معاصر ايران و از سوي ديگر رفيق‌ترين دوست خصوصي شاه در سفر و حضر دانست ــ به برنامه ريزي دقيق براي حفظ و حراست شاه دست يازد.

 

صفحه اول روزنامه اطلاعات
 
 

وي حتي بر علائق و سلايق شاه هم تاثير مي‌گذاشت، چنانکه به برخي حرکات و سکنات شاه که مبتني بر علائق دوره جواني و يا عملي ظاهري براي نفوذ در دل مردم  بود ايراد مي‌گرفت و در حد توان در اصلاح اين قبيل اعمال که به نظر علم براي شاه نامناسب مي‌آمد اصرار داشت. به عنوان نمونه هنگامي که تصويري از شاه در هنگام موتور سواري رسانه‌اي شد علم به وي ايراد مي‌گيرد و در خاطراتش اينگونه يادآور مي‌شود:

 

              شنبه 26/2/49

              ...  بعد از ظهر شرفياب شدم. ابتدا در خصوص عکسي که [شاهنشاه را در حال موتور سيکلت سواري نشان مي‌دهد] عرض کردم، من موافق نبودم در روزنامه چاپ شود. فرمودند، چرا؟ عرض کردم، شاهنشاه پدر ملت هستند، ماشاالله پنجاه سال داريد، ديگر موتورسواري به شما نمي‌آيد. فرمودند: تو هم مثل خانهاي پنجاه سال قبل خراسان فکر مي‌کني. عرض کردم، ممکن است، ولي به هر حال اين عکس مناسب شاهنشاه نيست. فرمودند، چرا نباشد؟ [همان طور] که کارگر من... موتورسيکلت سوار مي‌شود، من هم مي‌شوم. عرض کردم، کارگر به عنوان احتياج که دارد سوار مي‌شود و شاهنشاه، اگر جسارت نکنم، به عنوان بازي سوار شده‌ايد. اين فرق دارد. ممکن است اين عکس براي اروپا خيلي خوب باشد، ولي براي ايران خوب نيست. فرمودند، خير بايد چاپ شود. عرض کردم، چشم، ولي غلط است. بعد در خصوص اعتقاد مردم به شاه و اينکه چه جور بايد اين اعتقاد را حفظ کرد، صحبتهايي کردم که تاييد فرمودند، ولي ماشالله به چيزي که پيله کنند، محال است از سرشان خارج [شود] و اين يکي از گرفتاريهاي ماست....

 

هر چند به نظر مي‌رسيد که شاه از لحاظ شخصيت به افکار علم نزديکي بيشتري داشت ولي با تاثير از همسرش فرح پهلوي ــ که شکل خودماني‌تري نسبت به شاه داشت ــ سعي داشت به شکل مردمي‌تري در انظار ظاهر شود، و در اين امر از همسرش عقب نماند. گاه اين امر چنان پيش مي‌رفت که در برخي سفرهاي استاني فرح که استقبال خوبي از وي مي‌شد بنا به گفته علم، شاه حس حسادتش گل مي‌کرد و مقابل دست به کارهاي مشابه به مانند فرح مي‌زد که در اين گونه مواقع علم از جمله معروفش «الملک عقيم» استفاده مي‌کرد.

 

صفحه پنجم همان روزنامه
  

به هر صورت اين امور نشان مي‌داد که زندگي درباري همواره با پايبنديها و قيودي توام بود که گاه حتي به مذاق شاه هم خوش نمي‌نشست ويا برعکس براي شاه چندان مهم نبود و دور و اطرافيان آن را برنمي‌تافتند.

 

به عنوان نمونه در سال 51 براي عکاس و خبرنگار روزنامه اطلاعات که کاملاً تحت هدايت و رهبري دربار به عکاسي و تهيه خبر مي‌پرداختند مشکلي پيش آمد که حتي کار به داوري شاه و نظر وي کشيد.

 

[1016- 8ع]

شاه به همراه فرح و فرزندشان کنار دريا

   

داستان اين گونه بود که شاه و خانواده سلطنتي سالي يکي دو بار به نوشهر براي استراحت و شنا مي‌رفتند. اين سفر چند روزه به گونه‌اي بود که وکلا و وزرا و کارگزاران حکومتي هر کاري که داشتند مي‌بايستي با يک پرواز از تهران به نوشهر مي‌رفتند و شاه هم با همان لباس راحتي و کنار دريا به عرايض آنان گوش مي‌داد. اين امر ما را به ياد سفرهاي دور و دراز ناصرالدين شاه مي‌اندازد که با سفرهاي سخت به کوهستانهاي اطراف تهران کارگزاران پير و خسته خود را با هر گونه بدبختي با خود به اينگونه اماکن صعب العبور مي‌کشاند و دمار از روزگارشان در مي‌آورد. به عنوان نمونه علم در همان سال مورد اشاره يعني 1351 در سفري به نوشهر به خوبي وضعيت آن مکان و چگونگي ملاقاتها را نشان مي‌دهد:

 

             سه شنبه20/4/51

             صبح با هواپيما به اتفاق وزير جنگ [به] نوشهر رفتم. ساعت 10 رسيدم. ابتدا وزير جنگ شرفياب شد، کار کمي داشت. بعد شاهنشاه بيرون تشريف آوردند، روي اسکله همان طور لخت نشستند، که عرايضم را بکنم. هوا به شدت گرم بود ــ 39درجه با هشتاد درصد رطوبت. عرض کردم واقعاً اين جا جاي ماندن نيست. فرمودند من دوست دارم!

              باري دو ساعت شرفياب بودم. دراين ضمن علياحضرت شهبانو، پادشاه و ملکه يونان آمدند. اواخر کار علياحضرت و پادشاه و ملکه يونان به قرقر افتادند که مگر چه کار داريد؟ شاهنشاه به آنها فرمودند، وزير دربار من هميشه به من خيلي کار دارد.

 

چند روز بعد که باز مجدداً علم به نوشهر مي‌رود مي‌نويسد:

 

             عصري پس از مختصر استراحت در هتل چالوس به نوشهر به اقامتگاه شاهنشاه که سابقاً هم شرح آن را نوشته‌ام، چند اتاق چوبي محقر در کنار اسکله نوشهر است، رفتم. تا وارد شدم، شرفياب شدم. شاهنشاه در حمام بودند، چند دقيقه در حمام بودم. فرمودند، براي تو خيلي گرم است... فرمودند، برو بيرون يک ويسکي بخور تا من برسم و از آنجا با هم به مهماني پادشاه يونان در عمارت مجاور ــ متعلق به قطبي، دائي علياحضرت شهبانو ــ برويم. اطاعت کردم. هوا نسبتاً بد نبود. ويسکي با قدري نان و پنير خوردم، تا شاهنشاه تشريف آورند. علياحضرت شهبانو قبل از شاهنشاه آمدند. مرا ديدند، مصاحبه بسيار سردي فرمودند و گفتند لابد منتظر اعليحضرت هستي. عرض کردم بلي. خودشان تشريف بردند. شاهنشاه تشريف آوردند، کارهاي جاري را عرض کردم....

 

همان طور که گفته شد در همين سفر تعدادي از عکاسان و خبرنگاران دست چين شده طبق روال معمول به عکاسي از خاندان سلطنت جهت استفاده تبليغاتي پرداختند. کاري که بعداً براي دو نفر از آنان دردسر ساز شد. رسم اداري بر آن بود که عکسهاي منتشره از خاندان سلطنتي بدون مجوز و اجازه دربار منتشر نمي‌شد.

 

[6138- 7ع]
 
 

عکسهايي که در روز شنبه 21 مرداد 51 در صفحه اول و چهارم روزنامه اطلاعات چاپ شده بود ظاهراً به دليل تعطيلي روز قبل از انتشار بدون هماهنگي لازمه با دربار و يا وزارت اطلاعات آن زمان انجام شده بود. به همين دليل از سوي دربار و اداره اطلاعات ارتش به جنجالي تبديل شد که به نامه نگاريهاي محرمانه و سري کشيده شده. و طبق معمول مملکت که " کي بود کي بود من نبودم" کل کاسه کوزه‌ها بر سر دو خبرنگار از همه جا بي‌خبر شکسته شد. مجوز عکاسيشان باطل شد و اين خود در آن زمان مي‌توانست يک بدنامي براي شغل حرفه‌ايشان تبديل شود. ظاهراً همان طور که رسم است بادمجان دور قابچينان درباري براي نشان دادن حس وظيفه شناسي خود بيش از حد حرارت به خرج داده بودند و بيش از حد لزوم مته به خشخاش گذاشته بودند به طوري که اين خبر مضحک به خود شاه هم رسيده بود. جالب اين است که با توجه به اينکه عکسها نيز چيز خاصي نداشت و موجب شرمندگي هم نبودند شاه چندان از اين عمل دلخور نشد و با دادن عرضي گفت: «مردم را اذيت نکنيد و کار خودتان را انجام دهيد».

 

اين امر نشان مي‌داد آش چنان شور شده بود که حتي آشپز هم به آن پي برده بود. اسناد اين واقعه را که در چندين صفحه است با هم مي‌خوانيم. اين واقعه هر چند به نظر مي‌رسد از لحاظ تاريخي چندان اهميتي ندارد ولي از جنبه ادراري و چگونگي وضعيت دربار حائز اهميت است. در پايان از همکارانم آقايان حسين کلاته و علي‌اکبر خواجه‌وند براي فراهم آوري روزنامه اطلاعات اين سند تشکر مي‌کنم.


[654و  655- 352-145ـ الف]
 
[653- 352- 145ـ الف]
 
[656- 352- 145ـ الف]
 
[652- 352- 145ـ الف]
 
[651- 352- 145ـ الف]
 
[649- 352- 145ـ الف]
 
[650- 352- 145ـ الف]
 
[657- 352- 145ـ الف]
 
[659- 352- 145ـ الف]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع :

1. علم، اسدالله. يادداشتهاي علم، ويراستار علينقي عاليخاني، تهران، کتابسرا، 1377، ج2.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org