ماهنامه شماره 129 - صفحه 5
 

» ديگر تازه قابل عرضي نيست!

 

جلال فرهمند

      

فرض کنيد اگر شما در 115سال پيش در ايران زندگي مي‌کرديد و در پايتخت نبوديد و در جايي حضور داشتيد که در آن زمان به آن "سنه " مي‌گفتند و الان سنندج، چگونه از اوضاع و احوال مملکتي باخبر مي‌شديد؟ خصوصاً اينکه شخصي هم باشيد که تا مدتي قبل هم برايتان تره خرد مي‌کردند و کرنش مي‌نمودند و خم و راست مي‌شدند و مورد احترام بوديد؟

 

حتماً خواهيد گفت با اوضاع آن دوره و در آن شهر که در آن زمان نسبت به پايتخت که نه نسبت به بسياري از شهرهاي آن زمان ايران کوره دهاتي بيش نبود به چه خبري مي‌توانستيم برسيم و خبري به گوش ما نمي‌رسيد. اهميت اين موضوع وقتي جدي مي‌شود که شخصي چون ناصرالملک که تحصيلات عاليه فرنگي داشت ــ آن هم در آن زمان ايران که مدارس ابتدايي در حد انگشتان دست و پا بود ــ وزير ماليه و مترجم مخصوص ناصرالدين ‌شاه و مظفرالدين‌ شاه بود به اين مشکل دچار شده بود.

 

[1119- 1ع]
ابوالقاسم ناصرالملک در نقش فرستاده شاه جديد ايران، مظفرالدين ‌شاه به لندن در جمع کارکنان سفارت ايران
 
 

ابوالقاسم متولد 1281ق تهران، فرزند نظامي نه چندان مطرحي به نام احمدخان بود که وي فرزند آدم نام آشنايي به نام محمودخان ناصرالملک است. ابوالقاسم نه به فضل پدر بلکه از فضل پدربزرگش به نام و نشان رسيد. به اشاره محمودخان به آکسفورد رفت و زيربال و پر ملکم‌خان رشد يافت و در رشته اقتصاد به تحصيل پرداخت. به همين علت اکثر نويسندگان تاريخ ايران، به دليل همين مختصات، وي را به صفت انگلوفيلي مفتخر کرده‌اند! هر چند که فراز و نشيب زيادي در زندگي سياسي وي مي‌توان يافت که هم مويد و هم متضاد اين صفت است. دوستان نزديکش که همکلاسيهاي آکسفوردي وي بودند در اين چهره انگلوفيلي وي تاثيرگذار بودند. دوستاني از قبيل: لرد کرزن، سرادوارد گري و اسپرينگ رايس.

 

ابوالقاسم در سال 1301ق در سن 21سالگي به ايران آمد. با لابي پدربزرگش که معمول حکومت قاجاري است به دربار وارد شد و مترجم حضور همايوني گرديد و فوراً هم لقب مشيرحضوري گرفت و مشير و مشار شاه شد و تا سال 1313که شاه ترور شد دست از ترجمه نکشيد ومرگ شاه را هم در حضرت عبدالعظيم به چشم خود ديد. هر چند در کارش به عنوان مترجم با رقيب گردن کلفتي مثل اعتمادالسلطنه دست و پنجه نرم مي‌کرد.

 

[2457- 1ع]

مظفرالدين ‌شاه و هيئت همراه در سفر سوم خود به فرنگ همراه با اتابک اعظم در سمت راست شاه و ناصرالملک در سمت چپ نفر اول

  

شاه جديد که از تبريز با خيل همراهان رسيد مانند بسياري از طهران نشينان از چشم نيفتاد و علاوه بر مترجمي همايون به رياست قورخانه مبارکه رسيد. در همين سال 1314ق وي حامل ابلاغ سلطنت مظفرالدين ‌شاه به حکومتهاي مهم اروپايي بود. و در ضمن در همين سفر به دنبال خريد تجهيزات نظامي جهت قورخانه مبارکه هم بود.

 

در بلژيک چشمش به جمال نوز بلژيکي هم افتاد يک دل نه که صد دل عاشق وي شد و اندکي بعد با مشاوره با مشيرالدوله که تازه به وزارت عظمي رسيده بود و ناصرالملک وزير ماليه‌اش، اين بلژيکي خبرساز و دسته‌اي از همشهريانش جهت رتق وفتق امور گمرکات به ايران آمدند.

 

البته قبل از آمدن اين گروه بلژيکيان، کشور بلژيک در ايران دست به فعاليتهاي اقتصادي زده بود و چندان براي ايرانيان گمنام نبودند. واگن اسبي طهران و قطار بين شهري شاه ‌عبدالعظيم يا همان ماشين ‌دودي از مشهودترين اين فعاليتها بود. از سوي ديگر بي‌طرفي اين کشور نسبت به دو کشور صاحب نفع روس و انگليس، براي ايرانيان جذابيت بيشتري داشت.

 

[622- 124ط]

عکس مشهورتر از کفر ابليس نوز بلژيکي در مهماني بالماسکه جمع فرنگيان طهران، وي با لباس روحانيت نفر سوم از چپ ايستاده است

   

1315ق شروع به کار اين مستخدمين بلوند و چشم آبي بود. البته مزاياي آن هم به زودي نمايان شد؛ رشد صد در صدي عوايد گمرکي ايران. چنان اين عوايد مزه کرد که تا سال 1321ق تعداد بلژيکيان به 21نفر رسيد که با حضور خانواده‌اشان در تهران کلني کوچک و در عين حال درخوري از يک گروه فرنگي شکل مي‌دادند.

 

ولي بنابه ضرب المثل معروف که «آب که يک جا بماند مي‌گندد» جناب نوز و دارو دسته بلژيکي به رغم تاثير زياد اقتصادي در ايران با ايرانيزه شدن اخلاق و رفتارشان و محشور شدن با درباريان فاسد و از همه بالاتر فشار روس و انگليس و بازي قدرت اين دو نوز را به فوتباليستي ماهر در زمين اين دو تبدیل کرد. عشق سفر فرنگ که به سر شاه عليل افتاد اندک گشايشي را که در گمرکات پيش آمده بود مضمحل کرد. گمرکات به گرو وام دو قدرت مطلقه خارجي رفت و شاه هم به کام دلش رسيد. حتي بزرگان قجري هم به اين روش وي ايرادهاي متعدد مي‌گرفتند. مثلاً عين‌السلطنه در خاطراتش مي‌نويسد: «وزير گمرک مسيو نوز بلژيکي است. وزارت پستخانه و بنايي و مسکوکات هم با اوست. يک سال است اداره صندوق دولتي که در حقيقت ماليه ايران باشد هم علاوه شده است. يک گفت‌وگو و مرافعه علما سر همين نوز است که اين بلژيکي چرا بايد تمام کار ايران را ببرد و سالي کرورها دخل نمايد. يک نفر گمرکچي بلژيکي نبايد آنقدر ترقي کند و مال ايران را ببرد».

 

بستن مالياتهاي متعدد به امتعه تجار و بازرگانان ايراني از سويي کينه و دشمني نوز را در دلها افزوده بود که انتشار تصاوير مجلس جشني در بين فرنگيان که بالماسکه ناميده مي‌شد غوغايي در طهران و مضافات برپا کرد.

 

جناب نوز موقعيت نشناس که دشمنان زيادي داشت در اين مجلس لباس روحانيت پوشيد و به خيال خود شب خوشي را سپري کرد ولي آگاه نبود که رندي ــ احتمالا از رقباي يکي از دو طرف روس يا انگليس ــ با رساندن اين تصوير به دست مراجع مذهبي آتشي به خرمن زد. براي اولين بار در طول تاريخ اين عکس به دست روحاني مشهور طهران آسيد عبدالله بهبهاني بالاي منبر به معرض ديد مومنين و مومنات گذاشته شد. عکسها تکثير شد و به شيوه مدرني از اطلاع‌رساني که تا آن موقع فقط کلامي بود، به شکل ديداري تبديل شد. مثل آن بود که در فضاي مجازي امروز خبري که شايد نتوان در روزنامه‌ها ديد پخش شود. غوغاي پس از اين واقعه را يکي از علل انقلاب مشروطه مي‌دانند.

 

[157- 4ع]

عکس ديگري از نوز بلژيکي با لباس روحانيت که به نظر مي‌رسد پس از آن تصوير بحران‌زا انداخته است

 

آنت دستره نويسنده کتاب مستخدمين بلژيکي در خدمت دولت ايران اين کار نوز را کاملا عمدي مي‌داند و مي‌نويسد:

               آنچه در اينجا جالب است، استفاده از اين عکس مي‌باشد. پس از مدتها مخالفين وقت را مناسب دانستند که از اين عکس استفاده نمايند. موضوع به خوبي حساب شده بود، چون آغاز ماه محرم بود و در اين ماه که احساسات مذهبي مردم از همه وقت بيشتر شدت مي‌کرد، اين عکس منتشر گرديد و نشان داده شد که رئيس گمرک، اسلام و نمايندگان آن را به مسخره گرفته است. عده‌اي از علما طي خطابيه‌اي عزل و تعقيب نوز را به خاطر بي‌احترامي به مذهب خواستار شدند... اعلاميه‌هايي در شهر، نوز را تهديد به مرگ مي‌کرد... در نظر اول موضوع شکايت و مبارزه‌اي که بر عليه نوز برپا شد، بسيار ناچيز مي‌نمايد. خدمت بزرگ نوزبه ايران مي‌بايست مسئله اهانت‌آميز عکس را جبران کند. ولي بايد پرسيد، آيا منظور واقعاً توهين بود؟ آيا نوز اين لباس را براي به مسخره گرفتن اسلام پوشيده بود؟ پاسخ دختر وي در اين مورد منفي است او گفت: «پدرم که مشغله زيادي داشت، وقت نکرده بود لباس مناسبي براي مهماني رئيس بانک انگليس تهيه نمايد. در آخرين فرصت، با وسايلي که به عجله تهيه شد، يک لباس روحاني براي خود درست کرد. او به هيچ وجه قصد تمسخر علماي ايراني را نداشت»... ولي با وجود اين بايد به جنبه‌هاي مختلف آن پرداخت. اول اينکه نوز دراين زمان سمت رسمي بسيارمهمي داشت و با بي احتياطي احساسات مردمي را که مي‌دانست تحت تاثير عقايد روحانيون هستند جريحه‌دار کرد... به نظر مي‌رسيد که در انتخاب لباس روحاني تا حدي منظور تمسخر بوده است. دليل ما عکس دومي است که درآن زمان صحبتي از آن نشد، ولي در کتاب آقاي تبريزي درباره مشروطه منتشر شده است. اين عکس دو نفر را با لباس روحاني نشان مي‌دهد که روي زمين روبه روي هم نشسته و قليان مي‌کشند. يکي از آنها نوز است و ديگري شناخته نشده است. به نظر نمي‌رسد که اين عکس در همان شب‌نشيني معروف برداشته شده باشد زيرا صحنه تفاوت دارد. در اينجا اگر واقعاً منظور مسخره نباشد، لااقل طعنه‌اي وجود دارد... به نظر مي‌رسد که نوز در قضاوت خود اشتباه کرده و در عين حال نسبت به ايرانيان احساس تنفر نشان داده است. اين احساس تنفر در اغلب مکاتبات مامورين محسوس است و باعث مي‌شد که عده‌اي از آنها با ايرانيان با تکبر رفتار نمايند که نتيجه‌اي زيان آور داشت.

 

به هر صورت انتشار اين تصوير توفاني به پا کرد و دسته‌هاي طلاب و بازاريان به سوي مرکز شهر روان شدند. نيروهاي نظامي و به اصطلاح امروز ضدشورش با شليک مستقيم به مردم عده‌اي را کشته و تعداد زيادتري را زخمي کردند. اين واقعه‌اي بود که طهرانيان هرگز فراموش نکردند و همان طور که گفته شد به عنوان اولين پايه‌هاي نهضت مشروطه دانسته مي‌شود.

  

صفحه دوم


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org