ماهنامه شماره 122 - صفحه 3
 

» شازده دائم‌السفر و قبل منقلش

 

جلال فرهمند

 

اشتهار شاهزاده ظل‌السلطان اظهر من‌الشمس است. گاه چنان از ظلم و جورش ناليده‌اند که انگاري با چنگيز ثاني طرفيم و گاه چنان از سياست و کياستش گفته‌اند که انگاري با اميرکبير ثاني! هر چند که با امير نسبتي کوچک داشت و دامادش بود!

 

ولي وي نه اين است و نه آن بلکه آدمي که از بد يا خوش روزگار پسر بزرگ سلطان صاحبقران شد و اگر در خانه رعيتي يا بازاري به دنيا مي‌آمد يا کودکش مي‌شد يا نهايتاً ميرزابنويسي در کنج حجره تاجري متوسط الحال. حال چه کند که از ناچاري تن به قضاي الهي داد.

 

ولي هرچه که باشد ظل‌السلطان، ظل‌السلطان است و بس. که با همه شانسي که داشت يک جا بد آورد و آن نداشتن نياي مادري قجري بود که مجبور به تمکين از مظفر ميرزاي  ضعيف البنيه شد و چقدر سخت بود اين تمکين.

 

ده ساله بود و هنوز وليعهد در آغوش مادر که راهي حکومت مازندران و ترکمن ‌صحرا و سمنان و دامغان ــ البته با لـله ــ شد. چهارده‌ساله بود که به دامادي اميرکبير مرحوم درآمد. يعني دختر عمه‌اش را گرفت. شانسش از 1283ق طلوع کرد آن هم با حکمراني اصفهان پايتخت فرهنگي ايران. البته اين شانس همراه با بد شانسي دو نسل مردم اصفهان توام بود که مي‌بايستي حدود چهل سال وي و دارودسته‌اش را تحمل کنند. از اين تاريخ اندک اندک بلوک مختلف و ولايات و ايالات اطراف شش دانگ به اصفهان پيوست و يک سوم مملکت محروسه به تيول شازده افتاد.

     

[8 / 4497- 1ع]
«کالسکه سرکاري»، کالسکه سفري ظل‌السطان
[7740- 3ع]
«جلوخوان عمارت قمشلو است در حالت کوچ که به عزيزآباد مي‌رفتم عکس انداختيم سنه 1318»
[7872- 3ع]
«صندوق مخلفات و لوازمات شخصي»
     

[7871- 3ع]
«کيف شيريني‌آلات و اسباب لوازمات شخصي»
[7874- 3ع]
«صندوق اسباب چايي»
[7875- 3ع]
«اسباب چاي خوري و مرباخوري»
     

[7877- 3ع]
«اسباب لوازمات شخصي و غيره»
[7888- 3ع]
«صندوق فشنگ‌پرکني»
[7889- 3ع]
«فشنگ و اسباب لوازمات فشنگ‌پرکني»
     

[7891- 3ع]
«اسباب فشنگ‌پرکني»
[7897- 3ع]
«اسباب سفره و ميز»
[7896- 3ع]
«صندوق ميز»
     

[7895- 3ع]
«خود صندلي»
[10039- 3ع]
حضور شازده پشت ميز و روي صندلي سفري
[7899- 3ع]
«اسباب لوازم‌التحرير»
 

البته بايد گفت کار چندان دشواري هم نداشت. نمايندگانش جور او را مي‌کشيدند و به کار اين اماکن رسيدگي مي‌کردند و پس از گرفتن حق‌الزحمه خود حساب و کتاب شازده را مي‌پرداختند. وي هم در  شهر تاريخي خود به استراحت و «بلوک‌گردشي» مي‌پرداخت.

 

اگر به سفرنامه‌هاي وي مراجعه کنيم تعداد اين سفرهاي تفريحي  شکاريه چنان زياد است که شانه به شانه شاه‌بابا مي‌زند. داشتن شکارگاه اختصاصي در چند جاي اصفهان مثل قمشلو  که دم دستش بود و شکارهاي جرگه که گاه گله‌اي آهو و يا قوچ بي‌زبان را درو مي‌کرد از جمله علايق متمدانانه اين شاهزاده محتشم بود. چنانکه خود بارها با قلم و نوشتار خود مي‌نويسد که:

 

              شاخ زيادي که در اين مدت جمع شده بود، در عمارت کار گذاشتيم. در عالم، از ابتداي خلقت تا امروز، به غير از پدر تاجدارم ــ که هم اسبابش فراهم‌تر بود و هم شکارگاههايش بهتر، و هم مسلماً از من بهتر تفنگ مي‌انداخت و قديم‌تر ــ گمان نمي‌کنم بلکه يقين دارم کسي بقدر من شکار نزده. اين هم بعد از خواست خدا، فراهمي اسباب و جمعي اسباب است. در حقيقت، اين همه شکار را اسباب و ترتيب زده، نه يک نفر آدم. بهترين شکارچيهاي دنيا، وقتي که چهل‌پنجاه سال تفنگچي باشد، و شب و روز شغلش و کسبش شکار زدن باشد، شايد دو هزار عدد آنها را بزند. من به چشم خودم ديدم و تحقيق کردم، زياده از سالي، منتهي که خوب بزند و آن سال بخت به او ياري کند و خيلي خيلي زرنگ باشد، دويست عدد مي‌زند. چنانچه من به قرب دو هزار شکارچي ديدم، از پير و جوان[عرض مي‌کردند] هيچ کدام سالي از دويست بالا نرفتند، منتهي ميانه يکصد و پنجاه و دويست بودند... من هم اگر چه سوار و پياده زرنگي هستم، اگر اين اسباب براي من فراهم نبود، من هم منتهي سالي صدتا مي‌زدم، نه يکصدوپنجاه، نه دويست، وقتي که خيلي خوب زده بودم آن سال. اما با اين اسباب جمع و فراهم حاليه که هزار تفنگچي و سرباز و سوار همه‌شان جمع است فرداًفرد، که من بشخصه يک شکاري بزنم، و آنها اظهار خرمي بکنند و انعامي بگيرند! و اين همه قورقهاي زياد، چندان هنري نيست آنقدر شکار زدن. تقريباً من در هر جرگه و هر روز پنجاه الي شصت مي‌زدم. اين خيلي تفاوت دارد با فلان تفنگچي که هفته‌اي يکي بزند. باري، عمارت و خلوت خيلي از اين شاخها مزين و با شکوه شد.

 

و البته در عکسهاي به جاي مانده از کاخ مسعوديه و ساير عمارتهاي ظل‌السلطان تعداد زيادي شاخهاي گوزنها و ساير چهارپايان به چشم مي‌خورد که به عنوان تيمّن و تبرّک و شايد براي چشم‌زخم بر بام آنها نصب شده و شايد جهت ابراز قدرت و نشانه فراست در شکار.

 

اين شکارهاي بي رويه شايد يکي از علل نابودي حيات وحش ايران در بسياري از مناطق اصفهان باشد شکاري که نه جهت نياز بلکه فقط تفريح  و شادي دل جناب شازده باشد.

   

[7901- 3ع]
«گلدان و چرخ ‌خياطي وهاونگ»
[7915- 3ع]
«اسباب کارد و چنگال و لوازمات ديگر»
[7917- 3ع]
«اسباب جراحي و کحالي و دواجات فرنگي»
     

[7919- 3ع]
«اسباب خوراک‌پزي»
[7921- 3ع]
«دواجات و اسباب قابله‌گي و اسباب متفرقه فرنگي»
[7923- 3ع]
«صندوق اسباب ساعت‌سازي»
     

[7922- 3ع]
«صندوق قرص‌آلات»
[7924- 3ع]
«مخلفات همه جور آينه و گلدان و غيره»
[7927- 3ع]
«ظروف مربيات»
     

[7926- 3ع]
«صندوق دواجات فرنگي»
[7931- 3ع]
«اسباب دواجات و مخلفات جراحي و کحالي فرنگي»
[7932- 3ع]
«صندوق ظروف خوراک»
     

[7933- 3ع]
«ظروفات خوراک خوري»
[7655- 3ع]
«عکس من است در شکارگاه قمشلو که يک پاژن دهساله زده بودم انداختم. در برج عقرب سنه يکهزاروسيصدو هيجده 1318»
[7935- 3ع]
«ظروف خوراک خوري»
  

اين سفرهاي پي در پي چه شکار و چه غيرشکار با وضع آن روز جاده‌ها و راههاي ايران به نظر سخت و جانفرسا مي‌آيد، چنانکه همين طور هم بود. حال بگذريم که مردمان عادي و بي‌مکنت چگونه پاي پياده يا با گاريهاي سخت و زمخت چاپارخانه‌هاي آن روز يا با کجاوه‌هاي پر تکان چگونه اين مسيرهاي طولاني را طي مي‌کردند. و از آن سو شبها در کاروانسراهاي تاريک و کثيف بين‌راهي روزگار مي‌گذراندند. ولي خوب از مابهتران و اشراف آن روزگار هم مثل امروز بلوک گردشيشان با ديگران فرق مي‌کرد. هر چند جاده خراب مخرج مشترک هر دو بود ولي در ساير امکانات تفاوت از زمين تا آسمان بود. داشتن کالسکه‌هاي چهار تا شش اسبه و کارواني از حيوانات باربر و خدم و حشم از جمله اين امکانات بود. اين نوکران گاه قبل از رسيدن شازده به مقصد سريع‌تر حرکت کرده و در مقصد بين راه که جاي استراحت بود آفتابگرداني نصب مي‌کردند و غذايي سفري جهت حضرت والا آماده مي‌کردند. البته امکانات سفر در حد وسايل خانه نبود و فقط در حد امکانات ضروري بود. ولي همين امکانات در حد ضروري هم براي خيلي از مردم عادي در حد آرزوهاي دست نيافتني مي‌نمود.

 

شخصي چون ظل‌السلطان از آن دسته افراد بود که به علت کثيرالسفر بودنش امکانات بسيار خوبي براي خود فراهم کرده بود. امکاناتي که شايد نه تنها کمتر از شاه‌بابا نبود بلکه با توجه به تصاوير به‌جاي مانده يحتمل شاه هم از اين امکانات بهره کمتري داشت، و شايد داشت و چون چيزي نشنيديم يا عکسي نديده‌ايم اينطور به نظر رسيده باشد.

 

به هر حال شازده در طول چهل سال خدمت صادقانه‌اش! به بيشتر مايملکش سرک کشيد و از اين سفرها عکسهاي زيادي خودش و يا عکاسباشيش گرفته‌اند. از جمله تصاويري که وي در عکاسخانه شخصي‌اش گرفت تصويربرداري از بارو بنديل سفريش بود که اگر در نوع خود بي‌نظير نباشد کم نظير است. وسايل سفري او وسايلي جمع و جور بود در حد يک خانه اعياني. از ميز و صندلي سفري گرفته تا دواجات و ظروف و وسايل آشپزي و کتابخانه سيار و حتي عرق و شراب! والبته اين همه وسايل در صندوقچه‌هاي به طرزي ماهرانه و زيبا جاسازي مي‌شد و با چهارپايان باري حمل مي‌شد. در اين شماره بهارستان تعدادي از اين تصاوير را مي‌بينيم.

 

[7936- 3ع]
«صندوق مشروبات»
[7937- 3ع]
«خود مشروبات»
[7938- 3ع]
«ايضاً صندوق مشروبات»
     

[7939- 3ع]
«خود مشروبات»
[7943- 3ع]
«اشياء مخلفات متفرقه»
[7945- 3ع]
«خوراک ساخته شده در توي قوطي حلبي و مخلفات ديگر» [همان کنسرو خودمان]
     

[7947- 3ع]
«ظروفات خوراک کشي و پيانو»
[7953- 3ع]
«ظروفات خوراک خوري و اسباب کارد و چنگال»
[7957- 3ع]
«اسباب چراغ و تنگ و بعضي ظروف»
     

[7963- 3ع]
«کاغذ و پاکت و شمع و قالي و کتاب»
[7962- 3ع]
«صندوق کاغذ و پاکت و کتاب»
[7965- 3ع]
«کتاب و پاکت و غيره»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

منابع:

1. سفرنامه دکتر ويلز. ترجمه: غلامحسين قراگوزلو. تهران، اقبال، 1368.

2. ظل‌السلطان، مسعود ميرزا. خاطرات ظل‌السلطان. به کوشش: حسين خديوجم. تهران، اساطير، 1368.ج2.


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org