ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » گفتمان سياسي و ارتباط آن با فرهنگ، ادبيات و نهادهاي فرهنگي عصر پهلوي

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

گفتمان سياسي و ارتباط آن با فرهنگ، ادبيات و نهادهاي فرهنگي عصر پهلوي 

عليرضا ذاکر اصفهاني

 

گرچه به لحاظ بررسيهاي تاريخي، دوره رضاشاه از عصر قبل خود فاصله گرفته به صورت مجرد مورد بحث و بررسي قرار مي‏گيرد، با اين حال، در جريان مطالعه حوزه‏هاي فرهنگ و سياست، ارتباط تنگاتنگي بين اين دو دوره مشاهده مي‏کنيم. برخلاف آنچه که برخي آن را در انقطاع کامل با دوره قبل ترسيم مي‏نمايند، مطالعه اين دو حوزه حکايت از آن دارد که ريشه مسائل سياسي ـ فرهنگي دوره مورد نظر را بايد در عصر مشروطيت شناسايي کرد. به‌تعبيري، در ادامه و تکميل دوره قبل و، از همه مهم‏تر، عملياتي شدن آرمانهاي مشروطه‏خواهان. به همين نسبت اساس گفتمان سياسي اين دوره با اندک تفاوتي دنباله دوره قبل آن مي‏باشد.

 
اگر گفتمان مشروطه در آزاديخواهي و ضديت با استبداد، قانون‏خواهي، عدالت‏طلبي و تجددطلبي تبلور مي‏يابد، مؤلفه تجدد، به عنوان شاه بيت اين گفتمان، در دوره بعد با شدت و حدت بيشتر ادامه دارد و مهم‏تر آنکه به مرحله اجرا نيز در مي‏آيد. در دوره مورد نظر، مشروطه‏طلبان در به دست آوردن آزادي ناکام مانده، حال درصدد هستند که بقيه مطالبات خود را با ايجاد يک دولت متمرکز و در عين حال مستبد پيگيري نمايند. از سويي، دولت متمرکز جهت حاکميت وحدت ملي، که آرمان اصلي اين دوره است، درصدر قرار مي‏گيرد.
 
مسئله اساسي در اين دوره، براي روشنفکران، آسيب‏شناسي جامعه ايراني و ارائه راه‏حل جهت درمانهاي اجتماعي است، در عين اينکه ارائه درمان عمدتا ارزشهاي نوين را بر پايه مدرنيسم غرب تجويز مي‏نمايد، به گونه‏اي که بر نابسامانيهاي مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي فائق آيد. روشنفکران برآنند که اصلاح ساختاري جامعه و نيل به هدف غايي (: وحدت ملي) خود بر پايه تعليم و تربيت عمومي و توجه دقيق به آن و از سويي بر بنياد نظم و امنيت عمومي تحقق مي‏يابد. بنابراين، پايه‏گذاري يک دولت مرکزي مقتدر و، به تعبير بهتر، دولتي مدرن جهت اين مقصود ضرورت مي‏يابد که آن را «استبداد منور» و يا «استبداد مترقي» ناميدند. تقي‏زاده در مجله کاوه بر آن بود که قبل از سامان دادن به نهادهاي سياسي و اداري لازم است تغييراتي اساسي و حياتي از قبيل اشاعه تعليمات عمومي و استقرار قانون صورت پذيرد و اين امر صرفا مي‏تواند از سوي همان دولت مقتدر يا به تعبير کاوه «استبداد منور» به منصه ظهور برسد. اين تعبير در نزد کاظم‏زاده به «مرد آهنين» و در برخي متون به «ديکتاتوري مصلح» تبديل شد. 1 محمود افشار در اولين شماره نشريه خود، آينده، در همين خصوص چنين نوشت: «... از طرف ديگر، يک حکومت مقتدر و مطلعي مي‏تواند و بايد به پاره‏اي از اصلاحات اجتماعي دست بزند. دولت خود را عامل ترقي و پيشاهنگ تمدن نمايد» و. 2
 
نظام سياسي و، در رأس آن، رضا پهلوي و دربار نيز در عرصه عمل به نوسازي حکومتي (: درباري يا رسمي) پرداختند. اصلاحات مدنظر رژيم از حيث جامعه‏شناختي، فاقد ساختي بنيادين و مردمي بود. عدم اقناع‏پذيري توده‏اي سبب شد که نظام سياسي در توجيه مطلوب خود در بين مردم توفيق نيابد. توده‏ها با بسياري از مقاصد آن ناآشنا و ناهمراه بودند. از اين رو، حکومت درصدد برآمد با توسل به اليت (: نخبگان) قدرت و از رهگذر سياست و فرهنگ اين امر را از بالا تحقق بخشد، تلاشي که قبلاً در نسل اول متجددان در دوره قاجاريه به صورت ناموفق صورت پذيرفته بود. در اين دوره نيز نظام سياسي، با نگرشي از بالا به پايين به گونه‏اي متصلب، سعي در توسعه سياسي مورد نظر خود داشت؛ ولي به دلايلي چند، نتوانست به مطلوب خود جامه عمل بپوشاند و ساختار جديدي از قدرت را جايگزين ساخت فرو پاشيده قبل سازد. دليل مهم اين ناکامي را مي‏توان در عدم ارتباط ايدئولوژيک و يا عاطفي بين ساخت قدرت و توده‏ها دانست.
 
تئوريسينهاي دستگاه حاکم، که همانا متجددان ياد شده مي‏باشند، نتوانستند در نقش روشنفکران ارگانيک به توليد فرهنگ مناسب، با توجه به اوضاع اجتماعي، فرهنگي و مذهبي ايران موفق گردند. طرح مطلوب اين گروه با مطالبات توده‏اي در مغايرت بود. به همين دليل، هيچ‏گاه همزباني و همدلي با توده‏ها صورت نپذيرفت؛ خاصه آنکه يک خواسته دستگاه حکومتي، که بر آن بسيار پافشاري نيز مي‏شد، يعني از بين بردن دين نه تنها مطلوب مردم نبود بلکه با آرمانهاي آنها که از قداست نيز برخوردار بود در تضاد قرار داشت. متجددان وقت، فارغ از نيازهاي عمومي و بي‏توجه به اوضاع خاص جامعه، از آن روي که مطلوب خويش را در جاي ديگر جست و جو مي‏کردند راهکارهايي را براي دستگاه حاکم تئوريزه کردند که راه آن را از مسير توده‏ها جدا ساخت؛ از اين رو، برنامه‏هاي آنها هيچگاه نتوانست به بسيج ايشان بينجامد.
 
در مجموع، به گفتمان فکري و سياسي اين دوره مي‏توان «تجدد و ترقي» نام نهاد، که به عنوان سرلوحه طرح نوسازي ايران از اواسط حکومت قجرها از سوي نخبگان سياسي و فکري در مدنظر بود. نوسازي ايران، همگام با آشنايي ايرانيان با انديشه غرب، با گفتمان خاصي مطرح شد که در آن ايرانيان با مفاهيمي چون پارلمان، کنستيتوسيون (: قانون اساسي)، آزادي، انتخابات، حقوق اجتماعي و سياسي و نفي استبداد و... آشنا شدند. اين مرحله تا سالهاي پيروزي انقلاب مشروطه امتداد يافت. در دوره بعد، که از واپسين روزهاي انقلاب آغاز و سراسر دوره حکومت پهلوي اول را شامل شد، ريز گفتمانهاي ديگري يافت مي‏شود که همچنان در ذيل همان فراگفتمان قرار دارند و مؤلفه‏هاي آن در پيوند با همان گفتمان مطرح مي‏گردد.
 
ناسيوناليسم ايراني يا ايران‏گرايي و در پرتو آن شاهدوستي، تجددگرايي (: تأکيد بر مظاهر بيروني تمدن غرب)، حذف اسلام اصيل و روحانيت از مناسبات سياسي و اجتماعي از ارکان مهم اين گفتمان است.
 
اولين مؤلفه تجددطلبي عصر پهلوي، ناسيوناليسم است. به همين دليل است که ناسيوناليسم اين دوره را ناسيوناليسم تجددخواهانه و يا ترقيخواهانه يا تمدن‏ساز مي‏نامند. ناسيوناليستهاي اين دوره در راستاي گرايشهاي تجددگرايانه، مليت‏گرايي و يا ناسيوناليسم ايراني را موتور محرک ايراني مي‏دانند که اين موتور آن را در راستاي تجدد و ترقي به حرکت در مي‏آورد؛ به تعبيري با بهره‏گيري از اين نيروي سازنده انگيزه روحي و معنوي دستيابي به ترقي در ميان جامعه فراهم مي‏شود. کاظم‏زاده ايرانشهر در همين زمينه مي‏نويسد:
 
«براي دادن يک تکان به اين روح افسرده و براي بيدار کردن آن از اين خواب جمود به هر وسيله که باشد بايد به توليد حس مليت کوشيد. ايراني بايد بداند کي بوده و چه شده است. ايراني بايد مليت خود را بزرگ‏ترين نعمتها بداند وحفظ آن را مقدس‏ترين وظيفه‏ها شمارد. ايراني بايد براي زنده کردن مليت خود زندگي بکند و زندگي خود را فقط براي حفظ مليت خود دوست بدارد.» 3
 
وحدت ملي ايران دنباله چنين مؤلفه‏اي است. از زاويه ديد ناسيوناليستها چنين وحدتي از طريق حفظ و حراست از زبان فارسي متحقق مي‏گردد. اين وحدت خود در راستاي بنيادهاي هويت ملي ايراني لازم مي‏آيد؛ يعني در پيوند با ناسيوناليسم و از سوي ديگر مقوم گفتمان تجدد است.
 
بديهي است که چنين مفهومي (: وحدت ملي ايران) با تز وحدت اسلام، که از ناحيه عثمانيها تبليغ شد، در تعارض بود. بر اساس ديدگاه ناسيوناليستهاي ايراني، وحدت دنياي اسلام نه تنها به ترقي ايران کمکي نمي‏کرد بلکه از آن روي که معتقد به انحطاط ايران در پي اختلاط با جهان عرب و اسلام بودند، آن را عامل زوال ايراني نيز مي‏دانستند.
 
کاظم‏زاده ايرانشهر در همين زمينه مي‏گويد: «از نظر من، پيش از وحدت بشر و حتي پيش از اتحاد اسلام، براي اتحاد ايران بايد کوشيد.» 4
 
با اين وصف، هدف از اين گفتمان، هويت بخشيدن به ايراني بود. اين گفتمان در دوره رضاشاه به عنوان ايدئولوژي غالب پذيرفته و قلمداد شد. اين ايدئولوژي:
مي‏کوشيد از سويي ما را به گذشته پرافتخار بپيوندد و از سوي ديگر، از گذشته نکبت‏بار جدا کند. گذشته پرافتخار يکدست در آن سوي تاريخ، در دوران پيش از اسلام، قرار داشت و در دوران اسلامي نيز آنچه ايراني ناب دانسته مي‏شد، از علم و فرهنگ و هنر و ادبيات و نمايندگان‏شان، مايه سرافرازي بود و از آن گذشته پرافتخار بود و هرچه ناخوشايند و بد شمرده مي‏شد کمابيش از آثار وجود پتياره عرب بود و تمامي فقر ونکبت و واپس‏ماندگي و نمودهاي بد فرهنگي و اجتماعي يکسره برخاسته از چيرگي عرب واسلام شمرده مي‏شد. 5
 
اين ايدئولوژي از ناسيوناليسم دوره قبل نيرو مي‏گرفت؛ ولي خود به تنهايي به عنوان آرمان متجددان وقت قلمداد مي‏شد، آرماني که از ريزگفتمان «حکومت قانون» در دوره قبل فاصله مي‏گرفت. غني‏نژاد در همين باره مي‏گويد:
بخش مهمي از روشنفکران تجددخواه به تشويق حکومت اقتدارگرايانه دوران رضاشاهي به توجيه روشهاي دولت‏مدار وي پرداختند. آرمان تجددخواهان از آزادي و حکومت قانون به سوي نوعي ميهن‏پرستي (: وحدت ملي) و ناسيوناليسم مقتدرانه چرخش نمود. 6
 
گرچه متجددان به توجيه روشهاي شاه پرداختند، ولي اين منظور قبل از تأسيس حکومت شاه نيز در مدنظر آنها بود. آنها در اين دوره، قبل از هر چيز، عدم نظم و امنيت و تفرقه ايراني را آفت مي‏دانستند؛ لذا از بسياري از خواسته‏هاي خود، از جمله آزادي، صرف‏نظر کردند و به وحدت ايران بر پايه ناسيوناليسم اهتمام ورزيدند.
 
آنها به اين نتيجه رسيده بودند که نه تنها مطالعات چندين دهه به نتيجه نرسيده و در حصول به آنها ناکام مانده‏اند بلکه تفرقه و تشتت قومي بستر لازم براي رسيدن به اين مطالبات را، که همانا ايراني يکپارچه و متحد باشد، از آنها باز ستانده است.
 
مؤلفه مهم ناسيوناليسم، که از آن زير عنوان «ايران‏گرايي» يا «ايران‏ستايي» نام برده‏اند، در مرحله عمل در چارچوبهاي مختلفي تجلي يافت. تأسيس انجمن آثار ملي در آذرماه 1304ه . ش، بزرگداشت فردوسي و شاهنامه با برگزاري «جشن هزاره فردوسي» در سال 1313ه . ش و در پي آن تأسيس فرهنگستان در سال 1314ه . ش که خود از نتايج التفات هدفمند به فردوسي در جريان تجليل از او با پوشش احياي ارزشهاي ملي ايران بود، تغيير تقويم در سال 1304ه . ش و تغيير نام کشور از «پرسيا» به «ايران» در 1313ه . ش از مهم‏ترين اقدامات عملي اين طرز تفکر مي‏باشد. در دوره مورد نظر، وجه فرهنگي سياست آريايي‏گرايي به توسط برنامه‏ريزان فرهنگي بيشتر از وجوه ديگر در مدنظر بود. کاوشهاي علمي تاريخي، حفاريها و کشف آثار تاريخي از شئون سياست ناسيوناليستي بود که به نام کاوشهاي باستاني يا باستان‏شناسي طرح و به مورد اجرا در آمد. در اين زمينه بيش از همه آمريکاييها فعال بودند.
 
سخنراني آرتور پوپ 7 آمريکايي در سالهاي ابتدايي اين دهه با عنوان «هنر ايران در گذشته و آينده» به مثابه مانيفست رژيم سياسي قلمداد شد. آنگاه طرح تشکيل انجمن آثار ملي را هرتسفلد 8 پيشنهاد کرد. اين انجمن توسط محمدعلي فروغي در آذرماه سال 1304ه . ش در تهران بنياد نهاده شد.
 
انجمن با رياست فروغي و مرکب از جمعي از دانشمندان و رجال معروف به عنوان حفظ آثار باستاني تشکيل شد؛ از جمله ارباب کيخسرو شاهرخ به سمت خزانه‏دار منصوب شد و هرتسفلد آلماني و آندره گودار فرانسوي نيز به عنوان اعضاي افتخاري انجمن منصوب شدند. فروغي در ساخت آرامگاه و تشکيل کنگره بين‏المللي فردوسي با عنوان «جشن هزاره فردوسي» در مهرماه سال 1313 در تهران و طوس نقش فعالانه‏اي داشت. او همچنين در ترتيب مسافرت خاورشناسان به طوس دخالت داشت.
 
تأسيس و گسترش مراکز تعليم و تربيت جديد و گنجاندن دروسي با درونمايه ايدئولوژي رسمي باستانگرايي در عداد همين تلاش قرار دارد. سميح فارسون و مهرداد مشايخي در يک تحقيق مقايسه‏اي درباره پيامهاي عقيدتي، سياسي کتابهاي مدارس دوره پهلوي دوم و جمهوري اسلامي به نتايج قابل توجهي رسيده‏اند. موضوع پيامها در دوره پهلوي، که در زير مي‏آيد، موضوعات پيامهاي کتب درسي دوره پهلوي اول نيز هست: سنت و اسطوره‏هاي ايران باستان، ايران قبل از اسلام، تمجيد از شاه، تبليغات مربوط به برنامه نوسازي در دوران شاه، وطن‏پرستي، ارزيابي نکات مثبت حکومت، پيامهاي ملي‏گرايانه از اين دست پيامهاست. 9
 
با توجه به اينکه نخستين آگاهي تئوريک ايراني از آموزه‏هاي غرب در دهه‏هاي پاياني قرن 19م ـ 13ه صورت مي‏پذيرد و اين معرفت از وسعت برخوردار نيست. از طرفي چون اين نحوه از شناخت عميق و جامع نمي‏باشد، مي‏توان نتيجه گرفت که عکس‏العمل ايرانيان بيشتر جنبه احساسي و صوري داشته و از سر انفعال و رعب در مقابل هيمنه تکنيکي دنياي غرب صورت پذيرفته است. اين دسته از تلاشها عمدتا واکنشي در مقابل قدرت «ديگري» است.
 
نجف دريابندري در مورد شناخت ايرانيان اين دوره از فرهنگ غرب به نکته قابل تأملي اشاره مي‏کند. او در مورد تقي اراني مي‏گويد بيشتر دربند آراء کلاسيک غرب قرون 18م و 19م است. حال آنکه اين وصف حال همه متجددان قرن بيستم است. به همين نسبت، متجددان قرن 19م نيز حداقل به مدت يک سده دچار عقب‏ماندگي فرهنگي‏اند.
 
... اين عقب‏ماندگي فرهنگي منحصر به ادبيات هم نيست. آدم برجسته‏اي مثل دکتر تقي اراني، که مدير همان مجله دنيا بود، کتاب پسيکولوژي‏اش را از روي متون و منابع قرن نوزدهمي نوشته. در حالي که در اوائل قرن بيستم روانشناسي در اروپا و آمريکا به کلي متحول شده بود. از يک طرف بعد از انتشار کارهاي ويليام جيمز ديگر بحث روان از روانشناسي حذف شده بود، از طرف ديگر فرويد و يونگ موضوع ضمير ناخودآگاه فردي و قومي را مطرح کرده بودند. از اين تحولها هيچ اثري در کتاب اراني نمي‏بينيم. همه اينها نشان مي‏دهد که وقتي فضاي فرهنگي يک جامعه بسته باشد، حتي آدمهاي برگزيده و برجسته هم کم يا بيش در همان فضا زندگي مي‏کنند و حتي اين فضا را با خودشان به سرزمينهاي ديگر هم مي‏برند. 10
 
اين مسئله در مورد کتاب کاظم‏زاده ‏ايرانشهر در باب همين موضوع يعني کتابش با عنوان اصول اساسي روانشناسي نيز صادق است. موضوع فوق در حيطه‏هاي مختلف فعاليتهاي فرهنگي متجددان وقت قابل پيگيري است. و اما تأثيرپذيرفتگان از غرب در حيطه عمل خود به چند گروه تقسيم مي‏گردند. در پاسخ به عقب‏ماندگي ايران، برخي به فرهنگ اشاره دارند و توجه به آن را بر عرصه سياست مقدم مي‏دارند. در واقع، معتقدند هرگونه تحول سياسي، بر بستر تغييرات فرهنگي تحقق مي‏يابد؛ و برخي ديگر به بسترسازي سياسي و تقدم آن بر حيطه فرهنگ پاي مي‏فشارند. البته نسل متجددان دهه ابتداي حکومت رضاشاه بسيار محافظه‏کار و غيرانقلابي بودند و بيشتر به نوسازي فرهنگي به جهت رفع عقب‏ماندگي ايران توجه داشتند. به همين دليل، فعاليت آنها عمدتا به تلاش در حيطه ادبيات و تاريخ خلاصه مي‏شود. دهخدا، جمالزاده، محمدعلي فروغي، محمود افشار و ملک‏الشعراي بهار از سرآمدان اين گروه، با عنايت به تز مصلح ديکتاتور شرقي، در پي ساماندهي فرهنگ و، بيشتر، از رهگذر تعليمات عمومي هستند. گرچه قبل‏تر از آنها از قبيل سپهسالار بيشتر به نوسازي سازماني، اداري و نظامي، که مي‏توان از آن به نوسازي سياسي ياد کرد، توجه داشتند. تجددگرايان ياد شده اصلاح در ساختار ادبي جامعه ايراني را شرط توسعه ايران مي‏دانستند، موضوعي که بعدها به نوسازي فرهنگي و ادبي تعبير شد. نوگرايان ادبي اين دوره، که مدرن‏سازي عرصه ادبيات وجهه همت آنها بود، دنباله روان نسل اول خود از قبيل زين‏العابدين مراغه‏اي و طالبوف بودند. 11
 

صفحه 2

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org