» اگر بختيار بخواهد کاري کند دُمش را ميگيريم و سر جايش مينشانيم
فرهاد قليزاده
gholizadeh@www.iichs.org
نهم آذرماه 1357
شرفيابي مقدم
سپهبد مقدم روز پس از ملاقات اعليحضرت و بختيار تقاضاي شرفيابي کرد و گفت: «خبر ملاقات اعليحضرت و بختيار به گوش چند تن از نزديکان و دوستان بختيار در جبهۀ ملي رسيده و بعضي از آنان گمان نميکردند که بختيار به عنوان کانديداي نخستوزيري ملاقات کرده است، بلکه به اين تصور بودند، که تلاش بختيار بر اين است که زمينه را براي نخستوزيري رهبر جبهۀ ملي هموار سازد.»
پس از اين ملاقات، وضع روحي اعليحضرت دگرگون و اشتهايشان بکلي کم شد، به طوري که حتي پيشخدمتهاي مخصوص هم تعجب ميکردند. اصولاً پس از اين ديدار وضع دربار به هم ريخته بود. اعليحضرت از من خواستند به سوليوان سفير کبير آمريکا، اطلاع دهم تا شرفياب شود. وقتي معين شد و او آمد. اعليحضرت در آغاز سخن ابتدا از کارتر رئيس جمهور آمريکا گله کرد و او را مسئول تظاهرات و ناآراميها دانستند؟ و اضافه کردند: «اگر فشارهاي آمريکا براي گسترش حقوق بشر نبود، بيترديد وضع به اينجا نميکشيد.» سپس موضوع ملاقات خود را با بختيار براي سفير آمريکا بازگو کردند. سوليوان که خود وابسته به جناح محافظهکار بود، ضمن تصديق سخنان اعليحضرت، توصيه کرد: «يک بار ديگر با دکتر اميني به صورت جدّي وارد مذاکره شوند. اگر در اين کار موفق نشديد، شرايط بختيار را بپذيريد و اگر وي خواست اقدامي بر ضد شما و حکومت بکند، دُمش را ميگيريم و سر جايش مينشانيم.» اعليحضرت در همين جلسه دستور دادند که بختيار را احضار کنم.1
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378،ص 78.
» اينها ژنرالهاي بزمي هستند نه رزمي
9 آبانماه 1357
احضار ارتشبد ازهاري
به ارتشبد ازهاري تلفن زدم و پيام شاه را ابلاغ کردم، ساعت شرفيابي ساعت 11 صبح تعيين شده بود. ساعت 30/10 بود که ارتشبد ازهاري به دربار و يکسره نزد من آمد و از من پرسيد چه خبر است؟ گفتم تيمسار خبرها پيش شماست. در اين وقت به او گفتم، چرا کاري نميکنيد که کشور آرام بگيرد؟ تيمسار با لحني آرام، به طوري که کسي نشنود، گفت ديگر کاري از دست ما ساخته نيست، فقط به کمک خدا دل بستهايم. هنگام شرفيابي من هم حضور داشتم. ازهاري، پس از اداي احترام نظامي، خود را براي شنيدن سخنان اعليحضرت آماده کرد. اعليحضرت در اين لحظه شمهاي از وضع کشور و گزارشي که بدرهاي داده بود بيان داشتند و گفتند: «کار مملکت به جايي رسيده است که اگر در اين هنگام ارتش کمک نکند، از بين ميرود.»
ازهاري گفت: «اعليحضرتا، اگر ارتش قصوري کرده است بفرماييد تا اصلاح کنيم.» اعليحضرت فرمودند: «نه! ولي من پيشنهاد ديگري دارم.» ازهاري گفت: «بفرماييد.» اعليحضرت فرمودند: « تا چند روز ديگر شما بايد نخستوزيري را قبول کنيد، و با انتخاب همکاران مناسب، مملکت را آرام سازيد.»
تيمسار ازهاري در پاسخ اعليحضرت گفت: «من بيمارم و نميتوانم امرتان را انجام دهم. بهتر است شخص ديگري را انتخاب کنيد.» اعليحضرت گفتند: «اتفاقاً من فکر اين کار را کردهام، ولي بايد اول نظاميان مملکت را آرام سازند و از اين وضع فعلي نجات دهند.» ايشان در اين لحظه عصباني شدند و با صداي بلند گفتند: «پس شما نظاميان کي ميخواهيد به درد مملکت بخوريد؟ به هر حال، اين يک فرمان نظامي است و شما بايد اطاعت کنيد.» ازهاري گفت: «چند روزي به من فرصت دهيد تا همکاران خود را انتخاب کنم.»
وقتي تيمسار ازهاري مرخص شد، اعليحضرت گفتند: «اين اميران من چقدر پفيوز و به درد نخورند. اينها ژنرالهاي بزمي هستند، نه رزمي. فقط به درد سالنهاي رقص ميخورند. چقدر من به همين ازهاري کمک کردم و دست او را گرفتم. حالا که مملکت به وجود او احتياج دارد، خود را به مريضي ميزند و از زير بار مسئوليت شانه خالي ميکند.»1
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 35-37.
» بالاخره نوبت ما هم رسيد
5 آذر ماه 1357
[گزارش مقدم رئيس ساواک به شاه] ... مقدم اضافه کرد: «از طريق تلفن شنودي ساواک اطلاع يافتم که همان شب بختيار با ارتشبد جم1 که در پاريس به سر ميبرد تماس گرفته و پس از سلام و احوالپرسي، بيمقدمه گفته است: «تيمسار، بالاخره نوبت ما هم رسيد.» جم از آن طرف پرسيده بود: «چه اتفاقي افتاده است؟» بختيار گفت: «شاه ميرود و وجود شما سخت لازم است. هر طور هست خودتان را تا چهل و هشت ساعت ديگر به تهران برسانيد.» جم جواب داده بود: «ميداني، به علت کسالت پسرم نميتوانم يک ساعت از او دور شوم.» بختيار در پاسخ گفته بود: «ميداني فريدون، اينجا پاي مملکت در ميان است و هر کدام از ما وظيفهاي داريم، بياييد شما فرماندهي ارتش را به دست بگيريد و در کنار من نخستوزير، علاوه بر جلوگيري از کشت و کشتار جوانان، و از بين رفتن آنان، جلو نقشۀ بيگانگان که همانا تجزيۀ ايران است بگيريم. به هر حال، وضع طوري شده که پاي من وسط آمده و شاه پيشنهادهاي مرا قبول کرده است. مطمئنم دکتر صديقي هم مرا تأييد خواهند کرد. ميدانم که او در مورد سرنوشت کشور نگران است.» جم از بختيار ميپرسد: «آيا ارتش را از شاه گرفتهاي؟» بختيار قول اين کار را داده و گفته است: «به هر حال، من در ايران کسي را جز شما براي قبول اين مسئوليت شايسته نميبينم. در ميان امراي ارتش که آلوده نباشند و ضمناً محبوبيت و قدرت کافي هم داشته باشد، نميبينم.» پس از پايان اين مکالمۀ تلفني جم گفت: «شاپور اجازه بده کمي فکر کنم.»2
____________________________________
1. فريدون جم نخستين شوهر خواهر شاه (شمس) بود که پس از رفتن رضاخان از ايران، خواهر شاه را طلاق داد. بعد از آن، مراحل ترقي را در ارتش پيمود تا به درجۀ ارتشبدي و رياست ستاد مشترک رسيد. وي روزي در جمع نظاميان شاه را به جاي اعليحضرت «برادر» خطاب کرد. شنيدن اين مطلب براي شاه که هميشه تعدادي چاپلوس و متملقگو دورش را گرفته بودند، گران آمد و عذرش را خواست. ـ نويسنده.
2. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 61-62.
» بختيار، عامل نفوذي سيا
5 آذر ماه 1357
[گزارش تيمسار مقدم، رئيس ساواک به شاه به نقل از يکي از عوامل نفوذي ساواک:] «باز همين عامل نفوذي گزارش داده است که يک روز پس از ملاقات بختيار با شاه، جلسهاي با شرکت سران حزب ايران که بختيار دبي کل آن بود، تشکيل شد. سران اين حزب معتقدند که جبهۀ ملي بايد سکوت کند و نتيجۀ قولهايي را که شاه به بختيار داده است ببينند و در صورتي که وي به قولش وفادار نماند، جبهۀ ملي او را اخراج کند. در اين هنگام، دکتر شمسالدين امير علايي، وزير کشور دکتر مصدق، فرياد ميکشد: «بختيار عامل سيا است و شاه ميخواهد با دست او کودتا کند ... من از منابع موثق شنيدم که بختيار از مدتها پيش با شاه در ارتباط بوده است و امروز که وارد صحنه ميشود من قول ميدهم که شاه از ايران بيرون نخواهند رفت، و من ريشم را گرو ميگذارم .» 1
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، صص 63-64.
» ما ز ياران چشم ياري داشتيم
5 آذر
گزارش محرمانه
تيمسار مقدم، رئيس ساواک، تقاضاي شرفيابي کرد. به عرض رساندم، موافقت فرمودند. مقدم پس از شرفيابي گفت: «از طريق عوامل نفوذي، اطلاع حاصل کرديم که بختيار در جلسهاي به دوستان و سران جبهه گفته است که «شاه ميرود» و ديگر اينکه شاه شرايط مرا قبول کرده است. همۀ حاضران از گفتههاي بختيار اظهار شادماني کردند، چرا که اين بزرگترين خواستۀ فکري جبهۀ ملي بوده است. بختيار، در همين جلسه، اضافه کرده است که به محض رفتن شاه، بايد رفراندوم کرد و مجلس مؤسسان تشکيل داد تا دربارۀ نظام آينده تصميم بگيرند. بلکه مملکت از وضع کنوني نجات يابد. به گزارش همين عامل نفوذي، بختيار مشروح مذاکرات خود را با اعليحضرت فاش ساخته است. تا اين وقت حاضران در مجلس با علاقه و خوشحالي به سخنان بختيار گوش ميدادند، ولي وقتي اعلام کرد که شخص او مأمور تشکيل کابينه شده است، ناگهان چهرۀ بعضي از حاضران دگرگون شد و سکوتي سنگين بر مجلس مستولي گرديد. در همين جلسه احمد سلامتيان مأمور شد بيدرنگ با راديو بي.بي.سي تماس بگيرد و يدون آنکه شوراي جبهۀ ملي تشکيل شود، اخراج بختيار را از شورا اعلام دارد. راديو بي. بي. سي اعلام کرد که شاپور بختيار، يکي از سرسختترين مخالفان سلطنت، پس از ملاقات با شاه، نخستوزيري را پذيرفته است.»
وقتي گزارش مقدم به پايان رسيد، اعليحضرت در حيرت عجيبي فرو رفتند. باور نميکردند که بختيار به اين صورت درآيد و حتي شوراي جبهۀ ملي او را طرد کند.
همين عامل نفوذي در گزارشش اضافه کرده بود: «بختيار و دکتر کريم سنجابي، رهبر جبهۀ ملي، بلافاصله جلسهاي تشکيل دادند و در آن جلسه که چند نفر ديگر هم شرکت داشتهاند، دکتر شاپور بختيار گفته است من به خاطر مملکت اين خطر را پذيرفتهام و اطمينان داشتم که در کنار نام شاه، نام من خواهد بود و ديگر امکان زندگي در اين کشور را نخواهم داشت. ولي از دوستان انتظار نداشتم ايطور مرا برانند و اضافه کرده «ما ز ياران چشم ياري داشتيم.» بعد داستان ملاقات را آنطور که اتفاق افتاده بود براي دکتر سنجابي بيان داشت. وي به او توصيه کرد بهتر است با آيتالله خميني در پاريس تماس بگيرد و از ايشان کسب نظر کند. بختيار ضمن تأييد حرفهاي وي تقاضا کرد تا پيش از برقرار شدن اين ارتباط در جلسۀ شورا که براي اخراج وي ترتيب داده ميشود، لااقل او به عنوان رهبر جبهه شرکت کند. 1