ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » فرهنگ سياسي ايران در دوره انحطاط

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

فرهنگ سياسي ايران در دوره انحطاط 

عليرضا ذاکر اصفهاني

 

مناسبات فکري ــ فرهنگي و سياسي ــ اجتماعي خاورميانه اسلامي در سالهاي ورود به قرن 13ه / 19م چنان به وخامت گراييد که ديگر جايگاهي براي قدرت‏نمايي مادي و معنوي دستگاه حکومتي هند و خلافت عثماني و ايران صفوي در عرصه نظام بين‏الملل وجود نداشت و اين درست در زمانه‏اي بود که هيمنه مدرنيته غرب، که از رنسانس برآمده بود، مسلمان شرقي را مسحور و مفتون خود کرده بود.

 
در همان سالها نه‏تنها عباس ميرزا وليعهد فتحعلي شاه بلکه بسياري ديگر از نخبگان سياسي ـ فکري ايراني در برابر پرسش مدرنيته وامانده بودند. عباس ميرزا از ژوبر فرانسوي پرسشهايي داشت که حاکي از دغدغه انساني او بود. وي در آغاز اين دسته از پرسشها، سؤالي با اين مضمون پرسيده بود: «نمي‏دانم اين قدرتي که شما اروپاييان را بر ما مسلط کرده چيست؟»
 
شرق اسلامي در اثر برخورد با مدنيت غرب برخوردهاي چندگانه‏اي داشت. حفاظت از ارتدکس ديني و پاسداشت فقاهت شيعي بين شيعيان از سويي و اصلاح‏طلبي ديني از سوي بخشي از مسلمانان البته با الگوپذيري از دنياي مغرب‏زمين رويکردي بود که به بروز آراء و پديده‏هاي جديد انجاميد. جنبش اصلاح ديني در جهان اهل تسنن پا گرفت و بنا به عللي به جز معدود افراد و جرياناتي، نمايندگاني در جهان تشيع نيافت. در اين بين، بروز فرقه‏هاي مذهبي از قبيل مهدويت در شمال افريقا، وهابيت در عربستان و يا بابيه در ايران باز ازجمله بازتابهاي اين مواجهه است که البته شاکله اغلب آنها با هدايت ديپلماسي غرب فراهم آمد. گرچه برخي از جنبشهاي فوق در ابتدا از استقلال برخوردار بودند، لکن چون خصلت سياسي و اجتماعي آنها در کوران حوادث از خصلت ديني و اصول اعتقادي پيشي گرفت، به تدريج در چمبره سياست فزونخواهانه استعمار غرب گرفتار آمدند؛ و برخلاف زايش اوليه، به کارگزار استعمار بدل شدند.
 
از ميان واکنشهاي مختلفي که نخبگان مسلمان در قبال غرب از خود نشان دادند، سازگاري با افکار و تمدن مغرب زمين بود؛ و اين خود نمايندگان بيشتري يافت؛ چرا که بهترين و سهل‏ترين راه را در تقليد از دنياي غرب ديدند، اگرچه عامل يا عوامل مهم‏تري نيز در اين انتخاب دخيل بودند که به تفصيل به آنها خواهيم پرداخت. نخبگان سياسي ايران از جمله همين گروه بودند که با الگوگيري از آنچه که تحت عنوان اصلاحات در مصر و عثماني اتفاق افتاد، آينده ايران را رقم زدند.
 
ايران قرن 19م از سوي چند کانون مهم فکري، که خود نقش سرپل ارتباطي با دنياي غرب را ايفا مي‏کردند، در محاصره بود. اين کانونها مرکز فعاليت شاعران، روزنامه‏نگاران و عناصر سياسي‏اي بود که در داخل ايران ذهنيتي مغاير بافرهنگ سنتي و بومي داشتند و در همان ابتداي جواني مهاجرت به خارج را بر اقامت در کشور ترجيح دادند. اولين ارتباطات فکري ايرانيان با دنياي غرب، به صورت نازل، چند سده قبل آغاز شده بود، ليکن در اين مقطع صورت جديدي يافته بود.
 
«تفليس» در نيمه‏هاي اين قرن مرکز حضور و بسط انديشه‏هاي انقلابي روسها و محيطي براي مراوده افکار اجتماعي بود. افکاري که ريشه در عصر جديد داشت. آخوندزاده از جمله شاگرداني بود که اين حوزه در دامان خود پروريد. در «تفليس» بود که او با دکابريست‏ها و انقلابيون روس و غيرروس آشنا شد. او فن نمايشنامه‏نويسي و فکر اجتماعي را از ايشان آموخت و با تقليد از سبک ادبيات غرب به نقادي جامعه ايراني در تمام ابعادش پرداخت. وي سري پرشور داشت. چنين روحيه‏اي باعث گشت که به هر دري سري بکشد و با خصلت انقلابي، همه امور ادبي، اجتماعي، سياسي،... جامعه را بررسي کند.
 
سالها پيش از اين، ايرانيان با دستگاه «خلافت عثماني» آشنا بودند. از ابتداي سالهاي قرن 19م موج ترقيخواهي و تجدد دستگاه خلافت را درنورديده و ايرانيان را به تکاپو واداشته بود. آنچه که به نام «تنظيمات» در آن ديار صورت پذيرفت نسخه‏هاي ناقصي از مدرنيته غرب بود که بدين‏صورت در مقابل ديدگان مهاجران ايراني قرار مي‏گرفت. از سوي ديگر، بنا به علل جغرافيايي، عثماني از موقعيتي ممتاز برخوردار بود و همين امر به مهاجرت اقوام اروپايي، ارمنيان و يونانيان به مراکز مهاجرپذير و پرتردد آن مانند بندر اسکندريه و استانبول منجر شد.
 
روزنامه اختر ازجمله تريبونهايي بود که از سوي مهاجران ايراني منتشر مي‏شد و حامل آراء و انديشه‏هاي مغرب زمين به ايران بود. ميرزا آقاخان کرماني پس از گذشت ايام در ايران و مهاجرت به استانبول ازجمله سرآمدان جريان تجددخواهي بود که با انتشار مقالات و رسالات متعدد خود در پي نظمي نو در ايران و برقراري مناسبات جديد بود. به جز او بايد از احمد روحي هم نام برد که او نيز بسان ميرزا آقاخان داماد صبح ازل رئيس فرقه ازلي بود و با وي در قبرس مراوده داشت. سيدجمال الدين اسدآبادي نيز که اقامت در خاک عثماني را با روحيه ديني و مشرب اتحاد اسلام خود سازگار مي‏ديد نقش مهمي در اين سرزمين بر عهده داشت، گرچه بيشتر مرد عمل بود تا نظريه‏پرداز سياسي.
 
کانون ديگر در اين زمان «قاهره» بود. اولين امواج تفکر و نحوه سلوک غربي در بين کشورهاي اسلامي به قاهره رسيد. بخش وسيعي از فعاليتهاي شرق‏شناسي را فرانسويها انجام دادند. تحقق اين امر از زماني بود که ناپلئون با زور سرنيزه «فرانسه» را در چنگال خود گرفته بود. از آن زمان براي حفظ اين حوزه امپراتوري و تداوم آن لازم بود فرهنگ‏سازي شود و براي مستعمرات فرانسه تاريخنگاري و، درواقع، تاريخ‏سازي نيز صورت گيرد. در حقيقت تلاشهايي از اين دست نه از باب ضرورتهاي علمي و انساني بلکه تکميل حلقه مفقوده استعمار بود. بازيگران سياسي مستعمرات بايد بومي مي‏بودند، ولي نبايد بومي فکر کنند. مي‏بايست در همان فضاي فکري ـ فرهنگي استعمار بينديشند و عمل کنند. ايجاد مراکز تربيتي استعماري و کالج‏هاي علمي، متون و نوشتارها همه زمينه‏هاي لازم را در اين باب فراهم مي‏ساخت.
 
مراوده ايرانيان با اين مرکز و به ويژه نشر مجلات پرنفوذ ايراني در آن زمينه، تأثيرپذيري قشر وسيعي از نخبگان فکري و سياسي ايراني را از آموزه‏هاي غربي مطرح در آن ديار و همچنين فعل سياسي کنشگران آن ناحيه فراهم ساخت.
 
کانون ديگري که حلقه محاصره را تنگ‏تر مي‏کرد، «کلکته» بود. حضور «پارسيان هند» در آن سرزمين و حمايتهاي مادي و معنوي کمپاني هند شرقي از زرتشتيان مقيم هند زمينه‏ساز نشر و بسط انديشه‏هاي زرتشتي و تاريخنگاري نو، با سمتگيري باستان‏ستايانه در اين مرکز بود. در اينجا تسهيلات مادي از طريق سرمايه‏داري وابسته به «انگلستان» مهيا بود؛ به همين دليل شاهد تأسيس اولين چاپخانه فارسي مي‏باشيم که به نشر آثار مطرح شده مي‏پردازد. روزنامه حبل‏المتين چاپ کلکته تأثير بسزايي در بسط آراءِ روشنفکران و شکل‏دهي به مسير آينده اين جريان در ايران داشت.
 
در اواسط دهه سوم قرن 20م روشنفکران ايراني ديگر به صورت غيرمستقيم از تعليمات غربي بهره نمي‏گرفتند؛ بلکه اين رابطه به صورت مستقيم صورت مي‏گرفت. در سالهاي پاياني دهه دوم اين قرن، همزمان با حضور گسترده ايرانيان در غرب، به تدريج کانونهاي قبل جاي خود را به پاريس ولندن و برلن دادند و اين طيف با الهام از آراءِ دست اول غربيان، و البته بسيار سطحي، راه تجدد را در ايران در پيش گرفتند. اگر در گذشته آراءِ غرب از طريق متون عربي و ترکي به فارسي ترجمه مي‏شد، از اين به بعد، خود ايرانيان که در آراءِ شرق‏شناسان مستحيل شده بودند در صدد برآمدند از متون اصلي به تئوري‏پردازي در امر تجدد پرداخته و اصلاحات مورد نظر را مدون سازند. تلاشهايي که به توسط شاگردان بومي شرق‏شناسي در اين دوره صورت پذيرفت (از قبيل تصحيح و تنقيح و مقابله متون گذشتگان) با همان پيشفرضهاي شرق‏شناسي از قبيل مردگي جهان شرق، عدم عقلانيت و... جهت ضبط و تدوين ميراث فکري، فرهنگي و تمدني تاريخي، که دوره آن گذشته است، توأم بود. که با توسل به افتخارات آن دوره راه برون رفتي از روح سر خورده، مکدر ونوميد ايراني بود. اهتمام ايراني در شناخت گذشته خويش بود، اين دوره خود به دنبال همان احساس حقارتي بود که بيشتر از ناحيه القائات خاورشناسان ذهنيت او را فرا گرفته بود.
 
عيسي صديق وزير معارف رضاشاه در خاطرات خود مي‏نويسد:
«... يکي از دردهايي که در اين موقع [دوره تحصيل در فرانسه در دهه ابتداي قرن بيستم ميلادي] بيشتر مرا رنج مي‏داد اين بود که چون ايران مغلوب زور واستبداد خارجي بود و فرانسويان ما را غير متمدن و وطن ما را در رديف مستعمرات مي‏شمردند اين شکست مايه استهزاء و باعث سرافکندگي و شرمساري بود.»1
 
او همچنين مي‏نويسد:
«... در آن موقع که دولت روس بر امور ايران استيلا داشت و نفوذ انگلستان نيز فوق‏العاده بود يک حس حقارت و زبوني در مردم ما ديده مي‏شد که من از آن مستثني نبودم. اروپاييان با علوم و صنايعي که سبب و وسيله تسلط آنها بر آسيا بود به نظر فوق بشر مي‏نمودند... .»2
 
 
در اين دوره، که بيشترين مراوده فکري و فرهنگي ايران با فرانسه بود، اغلب دانشجويان اعزامي به غرب در فرانسه، به تحصيل مي‏پرداختند؛ به صورتي که بسياري از سرآمدان فرهنگي و صاحبمنصبان امور آموزشي و فرهنگي کشور مثل استادان دانشگاهها تا دهه‏هاي بعد، از جمله عيسي صديق، از دانش‏آموختگان فرانسه بودند. او در ادامه مي‏نويسد:
«... در دانشسرا موضوعاتي که مرا سخت آزرده مي‏ساخت يکي رفتار و طرز برخورد همدرسان فرانسوي بود و ديگر کفر گفتن و مذمت آنها از مذهب مخصوصا مذهب اسلام. در کلاس درس و حياط بازي و خوابگاه و ناهارخوري همدرسان ما پيوسته تمدن و قدرت و شوکت فرانسه را به رخ من و رفيقانم مي‏کشيدند و عقب‏ماندگي و ضعف و زبوني ايران را خاطرنشان مي‏ساختند و ما را در رديف مستعمرات فرانسه مي‏شمردند و وحشي مي‏خواندند و الفاظ ناسزا بر زبان مي‏آوردند. البته من و رفيقانم ساکت نمي‏نشستيم و مجادله در مي‏گرفت ولي آنان صد نفر بودند و ما سه نفر....»3
 
انحطاط يا تباهي‏زدگي4در اين دوره محصول روح سرخورده ايراني است. و اين روحنيز، به نوبه خود موجد انحطاط است. اين خود واکنشي در مقابل اوضاع اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه مي‏باشد. ايراني در اين مقطع تاريخي، واقعياتي از قبيل شکست ممتد نظامي، اقتصادي و زوال در مقابل بيگانه را مشاهده مي‏کند. اين زوال محصول نسبت‏سنجي خود با کشورهاي قدرتمند است. رشد و ترقي آن دسته از کشورها به حدي است که ايراني اگرچه ممکن است عقب‏افتاده نباشد، بلکه خود را در مقابل او ضعيف ارزيابي مي‏کند؛ خاصه آنکه اين ضعف به صورت نظري به او تفهيم هم شده است. در چنين وضعيتي يکي از راهکارهاي برون رفت از فضاي نااميد و فائق آمدن برآن فرار از واقعيات حاکم است.اين فرار خود موجد انحطاط است. سرخوردگي اجتماعي و سياسي ريشه در عجز انساني در مقابل مشکلات دارد. پايين بودن استاندارد زندگي از حيث بهداشت، درمان، مسکن، تغذيه... در مقايسه با بورژوازي قدرتمند زمان در اشکال مختلف انزوا و رفتارهاي اجتماعي فردي منحط از قبيل مفاسد اقتصادي، جنسي،... خود را آشکار مي‏نمايد. يکي از دلائل آشکار نگاه نخبگان فکري و سياسي اين دوره به آسيبهاي اجتماعي و پرداختن به آنها بويژه در قالب رمانهاي اجتماعي در دوره رضاشاه بسط خطر ناشي از «تباهي‏زدگي» است.5 در بطن چنين اوضاع و احوالي انواع گرايشها اعم از رمانتيسيسم، ناسيوناليسم و مدرنيسم شکل مي‏گيرد. ناسيوناليسم‏خواهي ايراني و مدرنيسم اين دوره مي‏تواند ريشه در همين امر داشته باشد.6
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عيسي صديق. يادگار عمر. چاپ سوم. بي‏جا، 1352. ج 1، ص 69.
2. همان، ص 75 .
3. همان، ص 83 .
4. Decadence.
5. در اين باره در بخشهاي آتي بحث خواهيم داشت.

6. در مورد انحطاط يا تباهي‏زدگي نک: http://think.iran-emrooz.de\more. PhP?id=6823-0-12-O-C، مقاله محسن حيدريان، پنجشنبه 15 مرداد 1383.

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org