ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» نکته ها وناگفته ها » سروها در باد، آخرين روزهاي شاه در تهران

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

سروها در باد، آخرين روزهاي شاه در تهران  
سروها در باد
آخرین روزهای شاه در تهران
به تقریر امیراصلان افشار      
تهیه و تنظیم محمود ستایش
نشر البرز، 1378

 

» از پهلوي‌ها دوري کن!

» اعدام 5 هزار نفر، تنها راه نجات کشور

» اين رشته سر دراز دارد...

» پيشدستي ايادي به زاهدي

» تفأل شاه به حافظ

» جبهه ملي و روشنفکران

» مخالفان از من چه انتظاري دارند؟

 

فرهاد قليزاده         
gholizadeh@www.iichs.org
6 آبانماه 1357
احضار دکتر اميني
در روز چهارم آبان که مصادف با تولد اعليحضرت بود، بنا به دستور ايشان هيچ جشني، حتي خصوصي، در دربار گرفته نشد. در اين روز اعليحضرت بنده را احضار فرمودند و گفتند به دکتر علي اميني بگو به کاخ نياوران بيايد. من تعجب کردم.
 
وقتي به دفتر برگشتم به تلفنچي کاخ گفتم تلفن دکتر اميني را بگيرد. و پرسيد الهيه يا شهر؟ گفتم شهر و پيش از آنکه دکتر اميني، نخست‌وزير سابق، پشت خط قرار گرفت بعد از اداي احترام گفتم: «اعليحضرت جنابعالي را براي ساعت شش بعدازظهر احضار فرموده‌اند.» دکتر علي اميني با لحني نيشدار گفت: «اعليحضرت از کي به فکر ما پير و پاتالها افتاده‌اند؟» گفتم: «اعليحضرت هميشه به فکر شما بوده‌اند. راستي، جناب دکتر اتومبيل مي‌خواهيد؟» گفت: «نه، خودم مي‌آيم.»
 
در ساعت 30/5 بعدازظهر بود که دکتر اميني وارد کاخ شده به استقبال ايشان رفتم و اداي احترام کردم و به اتفاق او به دفترم رفتيم. سعي کردم که ناراحتي را که پس از سالهاي 1340، هنگام نخست‌وزيري با اعليحضرت داشت از دلش بزدايم، ولي نشد و گفت آقاي: «اميراصلان افشار، خدا بيامرزد مادرم خانم فخرالدوله مي‌گفت آب ما با پهلوي‌ها توي يک جوي نمي‌رود و هميشه مي‌گفت از پهلوي‌ها دوري کن. اينها قدر زحمات و خدمات آدم را نمي‌دانند.» وقتي هنگام شرفيابي فرا رسيد، به اتفاق ايشان به تالار مخصوص شرفيابي رفتم.
 
اعليحضرت، با لحني که تأسف از آن مي‌باريد گفت: «پاي تلفن جريان مخالفت و تظاهرات را به شما گفتم، شما هم توصيه‌هايي کردي. هر راهي که پيشنهاد کرديد امتحان کردم و انجام دادم، ولي خودتان مي‌دانيد که ذره‌اي از مخالفتها کاسته نشد و هر روز موج مخالفان بيشتر مي‌شود. اگر شما باعث نمي‌شديد مردم با آزادي راهپيمايي کنند، اين وضع پيش نمي‌آمد.»
 
دکتر اميني مدتي به حرفهاي اعليحضرت گوش داد و پس از مدتي سکوت، گفت: «مثل اينکه اعليحضرت به حرفهاي بنده توجهي نمي‌فرمايند شما تصور مي‌کنيد اگر مردم راهپيمايي نمي‌کردند و نقشۀ نظاميتان عملي مي‌شد و با توپ و تانک جلو مردم مي‌ايستادند، وضع فرق مي‌کرد؟ باور بفرماييد چند جمعه 17 شهريور ديگر به وجود مي‌آمد که علاوه بر جنابعالي مملکت هم به نابودي کشيده مي‌شد.»
 
روز پيش، پنجم آبانماه 1357 اعليحضرت با چند تن از اميران ارتش از جمله قره‌باغي، خسروداد و بدره‌اي جلسه داشتند. اميران ارتش طرح دهشتناکي را پيشنهاد کردند که مي‌خواستند يک سال قبل، پس از واقعۀ قم اجرا کنند.1 بر اساس يک کودتاي تخريبي، کليۀ تأسيسات حياتي کشور را از بين ببرند و 84 نفر از رهبران سياسي و مذهبي و روزنامه‌نگاران را دستگير و اعدام کنند. يک روز پس از اين جلسه بود که دستور احضار دکتر اميني را فرمودند.
 
دکتر علي اميني گفت: «اگر طرح نظاميان به صورتي که من شنيدم، اجرا مي‌شد، ننگ ابدي را در تاريخ براي خود مي‌خريديد. به هر حال، اعليحضرتا اگر اجازه مي‌داديد بنده شش ماه پيش به حضورتان شرفياب شوم وضع کنوني پيش نمي‌آمد. من ده بار پيغام فرستادم، ولي هويدا و حضرت ژنرالها علاقه‌اي به سرنوشت اعليحضرت نداشتند.»
اعليحضرت پرسيدند: «چطور؟»
 
دکتر علي اميني گفت: «شش ماهي به خارج مي‌رفتيد و در ظاهر هم که شده اجازه مي‌داديد شوراي سلطنت تشکيل شود. وليعهد را هم در تهران نگه مي‌داشتيد تا عملاً در کارهاي مملکتي وارد شود. خود شما هم وقتي از سويس برگشتيد در کنار پدرتان به تدريج به کارهاي سياسي آشنا شديد، مگر اينطور نيست؟»
 
اعليحضرت، بدون آنکه کلمه‌اي بگويند، به حرفهاي دکتر اميني گوش مي‌دادند. وي ادامه داد: «به اعتقاد بنده، بهتر بود که اعليحضرت فرستاده ويژه‌اي خدمت آيت‌ا... خميني به پاريس مي‌فرستاديد و ضمن اشاره به اينکه دولت براي انجام گرفتن خواسته‌هاي ايشان آماده است، به ايشان اطلاع مي‌داديد که حضرتعالي براي مدت نامحدودي به خارج مي‌رويد.»
 
اعليحضرت در اين هنگام بر آشفته و گفتند: «مگر اين کار را نکردم؟ چهار نفر را فرستادم، ولي حتي نزديکان آيت‌الله خميني هم آنها را نپذيرفتند و ديگر راهي براي صلح و آشتي باقي نمانده. گمان مي‌کنم اگر شما شخصاً با ايشان تماس بگيريد بهتر است، اگر البته اين را اقدامي شخصي تلقي کنيد.»
 
اعليحضرت سپس به شوخي گفتند: «هرچه از ما ديدي حلال کن ديدارمان به قيامت.» دکتر اميني گفت: «اعليحضرت درست پيش‌بيني مي‌فرماييد، بنده عمرم را کرده‌ام، ان‌شاء‌ا... اعليحضرت صد و بيست سال زنده بمانند و اگر خدا خواست در اروپا يا جاي ديگر حضورتان شرفياب مي‌شوم.»
 
اعليحضرت فرمودند: «آقاي دکتر اميني، نظرتان با روي کار آمدن يک دولت نظامي چيست؟»
دکتر اميني در پاسخ گفت: «آنچه من مي‌بينم و مي‌شنوم نشان مي‌دهد که اوضاع چندان اميدوارکننده نيست.» اعليحضرت فرمودند: «منظورتان را درست نمي‌فهمم.» اميني گفت: «اگر دولت نظامي سر کار بيايد، کار تازه‌اي انجام نخواهد داد. تنها اتفاقي که خواهد افتاد باز شدن دست نظاميان براي سرکوب بيشتر مردم است.»
 
در اين هنگام پيشخدمت مخصوص آمد و اطلاع داد که سپهبد بدره‌اي، فرمانده نيروي زميني، قصد شرفيابي دارد. دکتر اميني خواست مرخص شود، ولي اعليحضرت به او اجازۀ رفتن ندادند. بدره‌اي وارد شد و احترام نظامي به جا آورد. اعليحضرت بي‌مقدمه گفتند: «دکتر نظرهايي در مورد دولت نظامي دارد و نظرشان اين است که اگر دولت نظامي سرکار بيايد، اوضاع بيشتر متشنج خواهد شد.»
 
بدره‌اي عصباني شد و گفت: «شاهنشاها، تا زماني که افرادي مثل آقاي دکتر اميني اينطور به ارتش توهين کنند، بهتر است، ما نظاميان برويم و لچک به سر کنيم.»
 
اعليحضرت بدره‌اي را مرخص کردند و سپس رو به دکتر اميني گفتند: «به نظر من ارتشبد ازهاري براي اين کار مناسب است. و شما کمک کنيد، بلکه ايشان قبول کنند، زيرا مهندس جعفر شريف امامي نخست‌وزير، آن طوري که من انتظار داشتم، نتوانسته مملکت را اداره کند. و بر خلاف آنکه مي‌گفت من دولت آشتي‌ام، نه تنها کاري نکرده بلکه مسايل جديدي به وجود آورده است. شما کمک کنيد.» ولي دکتر اميني گفت: «من صلاح نمي‌دانم.» وي با حالتي افسرده خداحافظي کرد و رفت. ايشان را مشايعت کردم، در راه به من گفت: «مملکت دارد از بين مي‌رود و هر روز خبرهاي ناگواري مي‌شنوم، ولي از آن طرف اعليحضرت به نظاميان دل بسته‌اند. به هر حال، نمي‌دانم چطور مي‌شود؟» در اين لحظه سوار اتومبيل خود شد و رفت.2
____________________________________
1. پس از انتشار نامۀ احمد رشيدي مطلق، تظاهرات وسيعي در قم به نفع آيت‌الله خميني انجام گرفت.
2.  اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير امير اصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 32- 33.
 
 
      
دوم آبانماه 1357
در حدود ساعت چهار بعدازظهر دریادار کمال‌الدین حبیب‌اللهی، فرمانده نیروی دریایی، شرفیاب شد. یک گزارش 30 صفحه‌ای با خود آورده بود. که با اجازۀ اعلیحضرت شروع به خواندن کرد. خلاصه گزارش این بود که به وی اجازه دهند ادارۀ اوضاع کشور را در دست بگیرد و دست کم 5 هزار نفر را اعدام کند. شاه گفتند: «این امر ناممکن است.» حبیب‌اللهی گفت: «به نظر من این تنها راه نجات کشور است.» وی چند روزی پس از این شرفیابی از سمت خود استعفا کرد و ایران را ترک گفت. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 29.
 
 
 
سوم آبانماه 1357
استمداد از پيشگو
در يکي از ويلاهاي هتل دربند يک نفر هندي مي‌زيست که براي خانوادۀ سلطنتي پيش‌گويي مي‌کرد. ملکه مادر، والاحضرتها، شمس و اشرف و ديگر درباريان به او اعتقاد عجيبي داشتند. شهبانو فرح هم يکي دوبار از پيشگوييهاي وي استفاده کرده بودند.
                                                 
روزي اعليحضرت، در ميان موجي از نااميدي و هراس، از من خواستند که آن پيشگوي هندي را احضار کنم. به يکي از راننده‌هاي دربار گفتم برو او را بياور. وقتي پيشگو آمد او را به دفتر اعليحضرت هدايت کردم و من هم در گوشه‌اي ايستادم شاه به او اجازۀ نشستن دادند و دست خود را جلو بردند. وي مطالبي براي آينده شاه گفت و من مي‌ديدم که چهرۀ اعليحضرت عوض مي‌شود. و آرامش بيشتري مي‌يابند. وقتي از دفتر کار بيرون آمديم از پيشگو که اسمش خان‌صاحب بود خواستم که چند لحظه‌اي به دفتر من بيايد. وقتي که آمد، دستور چاي دادم و گفتم مي‌دانم به اعليحضرت دروغ گفته‌اي، حداقل به من راستش را بگو. با انگليسي شکسته بسته‌اي گفت اعليحضرت تا دو سال ديگر بيشتر زنده نيستند، اين را من از نگاه کردن به خطوط دستشان فهميدم. به طور کلي رژيم سلطنتي در حال پاشيدن است. اعليحضرت به يک بيماري مهلک دچارند و بر اثر همين بيماري تا يک سال و نيم ديگر خواهند مرد. (سال وفات 1358). راستش زياد حرفهايش را باور نکردم.1
____________________________________

1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 28.

 
 
اول آبانماه 1357
منازعۀ اردشير زاهدي و دکتر کريم ايادي
در اين روز در دفتر کارم نشسته بودم که صداي داد و فريادي از سرسراي کاخ به گوشم رسيد. وقتي از دفتر کار خود بيرون آمدم اردشير زاهدي را ديدم که تيمسار ايادي را زير مشت و لگد انداخته است و مرتب به او ناسزاهاي رکيک مي‌دهد. رفتم آنان را از يکديگر جدا ساختم. پس از بررسي معلوم شد مطلبي که قرار بود زاهدي به عرض اعليحضرت برساند، ايادي پيشدستي کرده و به عرض رسانده و همين موضوع زاهدي را ناراحت کرده و او را به باد کتک گرفته است. اين را بگويم اردشير زاهدي مرتب ميان واشينگتن و تهران در حرکت بود و عقيده داشت که اعليحضرت، براي فروکش کردن تظاهرات، بايد خشونت بيشتري نشان دهند. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 27 ـ 28.
  

»تفأل شاه به حافظ

مهر ماه 1357

اعليحضرت هر روز دل افسرده و پريشان احوال بر روي صندلي مشرف به کاخ نياوران مي‌نشستند و مونس ايشان کتاب حافظ بود. روزي از من خواستند تفألي بزنيم که اين شعر آمد:
 
گر من از سرزنش مدعيان انديشم              شيوۀ مستي و رندي نرود از پيشم
زهد زندان نوآموخته راهي بد هست           من که بدنام جهانم چه صلاح انديشم
شاه شوريده سران خوان من بي‌سامان را   زانکه در کم‌خردي از همه عالم پيشم
بر جبين نقش کن از خوان دل من خالي       تا بدانند که قربان تو کافر کيشم
اعتقادي بنما و بگذر بهر خدا                      تا در اين خرقه نداني که چه نادرويشم
 
کتاب حافظ را که بستم، اعليحضرت با حالت افسرده و نژند به بيرون باغ خيره شدند و مدتي به فکر فرو رفتند و گفتند از بخت ما حافظ هم با ما سر ناسازگاري دارد. گفتم قربان به دل خود بد نياوريد. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378،ص 27- 28.

 

 

 

 

»جبهه ملي و روشنفکران

  

اعليحضرت، بدون دوم آبانماه 1357 

پيش از اينکه به سمت رئيس کل تشريفات سلطنتي انتخاب شوم، اجازۀ شرفيابي کار آساني نبود و کاخ سلطنتي انباشته از درباريان، مقامات رسمي، صاحبان صنايع و بازرگانان بود. اين افراد بيشتر طالب ديدن اعليحضرت بودند، بدون آنکه گزارشي داشته باشند. مي‌خواستند اعليحضرت را ملاقات کنند و در مورد اينکه چه چيز باعث قيام مردم شده است اعليحضرت را مطلع سازند. در ميانشان اعضاي ردۀ اول و دوم جبهه ملي، راستگرايان، روشنفکران و طبقات مختلف بودند. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 30.

 

  

 

»مخالفان از من چه انتظاري دارند؟

 

دوم آبانماه 1357

ديدار بلومنتال وزير خزانه‌داري آمريکا
در يکي از همين روزها بود که وزير خزانه‌داري آمريکا که به ايران آمده بود، توسط سوليوان، سفير کبير آمريکا، تقاضاي شرفيابي کرد. به او وقت دادم و اعليحضرت خواستند براي آنکه فرصت بيشتري براي صحبت داشته باشند، اجازۀ صرف ناهار بدهم. بلومنتال براي صرف ناهار آمد. در سر ميز ناهار من هم شرکت داشتم. اعليحضرت در سر ميز ناهار به او گفتند با مخالفان خود چه کنم؟ مخالفان از من چه انتظاري دارند؟ سازمان اطلاعاتي آمريکا (سيا) چرا تظاهرات را هدايت مي‌کند. بلومنتال صريحاً گفت اعليحضرتا اشتباه نمي‌کنيد؟ شاه گفتند گزارش دارم. بلومنتال ناراحت شد و به روي خود نياورد. در ميان صحبت‌هاي شاه سکوتي حاکم شد و در اين مدت شاه به کف اتاق خيره مي‌نگريستند.
 
بلومنتال، پس از صرف ناهار و بيرون آمدن از اتاق، براي صرف چاي به دفتر من آمد. او گفت راستي به سختي شاه را شناختم، به جاي يک پادشاه ورزشکار مغرور و خوش‌سيما، شاهي افسرده و پريشان‌حال ديدم. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اميراصلان افشار، سروها در باد: آخرين روزهاي شاه در تهران، به تقرير اميراصلان افشار؛ تهيه و تنظيم محمود ستايش، تهران: نشر البرز، 1378، ص 29.

 

 

 

 

صفحه

1

2

3

4

5

 6

7

8

 9

10

     

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org