عباس غلهزاري
از دامان يك تربيت عميق اسلامي تا زندان ظلماني شهرباني1
اكنون بيش از [...؟] توقيف عبدخدايي، فرزند برومند و پاكيزهدل اسلام، ميگذرد. عبدخدايي، امروز برخلاف سنن و قوانين و تنها به امر و ميل بيگانه و مزدوران بيگانه، در گوشه زندان مجرد به بندگي خدا مشغول است. در اين مدت كه اين جوان غيرتمند، به جرم خداشناسي، از استفاده از هواي آزاد و نور خورشيد و مجالست با مردم با شرف محروم است، روزنامههاي داخلي و خارجي، براي معرفي او، مطالب زيادي نوشتند؛ ولي چون هيچكدام اطلاعاتشان كامل نبود، نتوانستند زندگاني گذشته او را كاملاً تشريح نمايند. اكنون يك نفر از دوستان نزديك عبدخدايي، به نام عباس غلهزاري، خصوصيات زندگي ايشان را براي خوانندگان بشردوست به رشته تحرير درآورده است كه در زير براي اطلاع عموم، عيناً درج ميشود:
يك پدر روحاني
آقاي محمدمهدي عبدخدايي، فرزند حجتالاسلام آقاي حاج شيخ غلامحسين تبريزي ميباشند كه معظمله از علماي فعال و مبارز عصر حاضر بوده سوابق مبارزات ايشان در دوره بيست ساله ديكتاتوري نشان ميدهد كه اين مرد دانشمند، در خطرناكترين مواقع، بيباكانه مبارزه نموده و تا حدود امكان از نفوذ و توسعه بيديني كاستهاند. نامبرده در مدت توقف در تبريز، مجالس تبليغي مؤثري داشته و شاگرداني كه تربيت كردهاند اغلب كسبه بازار هستند كه هر كدام آنها در اثر تلمذ و استفاده از محضر درس اين دانشمند، به نام [ : اين دانشمندِ بنام،] صلاحيت و شايستگي مباحثه و مناظره با مبلغين مسيحي، يهودي، بهايي و ساير فرق را حائز شدهاند.
معظمله، در نتيجه مخالفت با جريان كشف حجاب، بيست سال قبل تبعيدوار به مشهد رفته، در همانجا نيز به نورافشاني خود ادامه داده و، علاوه بر مجالس تبليغي، در حوزه علميه مشهد نيز، به تدريس طلاب علوم دينيه اشتغال داشته و دارند. بديهي است، چنين شخصيتي كه ضربات مهلكي بر پيكر بيديني وارد نموده، به مفاد (و مَنْ شابَهْ اَباهُ فَما ظُلِمْ) بايستي مانند محمدمهدي فرزندي تحويل اجتماع بدهد كه با قيام مردانه خود، شكم گنديده كثيفترين عضو هيئت حاكمه فاسد را متلاشي نموده، به اين وسيله، به دلهاي داغديده آن مردم مظلوم و ستمديدهاي كه از مظالم هيئت حاكمه به ستوه آمدهاند، مرهمي بگذارد.
مادر مهدي
مهدي، در سن يك سالگي، يعني در آن هنگامي كه مقارن با دوره شدت فشار كشف حجاب بود، مادر خود را از دست داد. مادر او، موقعي كه از حمام مراجعت ميكرده، در چند قدمي منزل، پاسبان اداره ثبت به وي حمله ميكند كه چادر را از سرش بردارد و او بلافاصله خود را به درون خانه رسانيده، غش ميكند و سقط جنين مينمايد و، پس از شانزده روز، جان ميسپارد. مهدي، از اينكه مادر او قرباني كشف حجاب شده، بياندازه متأثر است و، به قرار اطلاع، در يكي از بازجوئيها هنگامي كه از او ميپرسند، به چه علت به اين كار قيام و اقدام كردي؟ جواب ميدهد، من با اين عمل، انتقام خون مادر [مادرم] و هزاران نفر ديگري كه قرباني خرابكاري هيئت حاكمه شدهاند، گرفتم.
تحصيلات مهدي
فرزندي كه از چنين پدر و مادري به دنيا بيايد، معلوم است كه وارث چه حرارت ديني و سجاياي اخلاقي[اي] خواهد بود. مهدي، كه از نعمت اين پدر و مادر برخوردار بود، روحيه خروشاني داشت. طبع بلندپرواز او مانع از اين بود كه با ساير رفقاي همسن خود بسازد و، روي همرفته، همت والاي او از ساير همسالانش متمايز بوده سنخيتي با آنها نداشت و به همين سبب، در كلاس درس نيز از مجالست با ديگران، كه با او قابل قياس نبودند، رنج ميبرد و اين خود يكي از نواقص فرهنگ ماست كه، در ترتيب كلاس، استعدادها به طور دقيق دستهبندي نميشود و چهبسا دانشآموزي كه ميتواند درس ساليانه را در دو ماه تمام كند؛ ولي، به تبعيت از قانون پوسيده فرهنگ، ناچار است استعداد خدادادي خود را راكد بگذارد و با آنهايي كه در طي يك سال به زحمت قبول ميشوند، در يك صف قرار گيرد و يا آنكه اصولاً از تحصيل منزجر بشود.
مهدي نيز، به همين سبب، كلاس درس را براي تأمين روحيه [تأمين نيازهاي روحي] خود كافي نديده پس از چهار سال كلاس را ترك گفت و، در محضر والد ماجدش، به كسب فضيلت پرداخت و در سفري كه والد ايشان به مكه معظمه ميرفتند، در خدمت پدر، به تهران آمد و همانجا مسكن گزيد و در اين اواخر، روزها، پس از فراغت از كار، نزد اينجانب، به تحصيل علوم قديمه ميپرداخت.
ساير خصوصيات زندگي مهدي
محمدمهدي چند ماهي به دستفروشي اشتغال داشت و، از شما چه پنهان، درآمد خوبي هم به دست ميآورد؛ ولي به «مفاد قرار در كف آزادگان نگيرد مال»، چيزي به سرمايهاش نميافزود و غالب درآمد خود را در امور خيريه صرف ميكرد. پس از چند ماه، براي اينكه به رموز تجارت آشنايي پيدا كند، در يك تجارتخانه ميخفروشي مشغول كار شد و، تا آخرين روز، با صداقت و امانت و حرارت مخصوص، انجام وظيفه مينمود كه مورد اعجاب اطرافيان و ناظرين ميگرديد. صاحب تجارتخانه نيز، در بازجويي، رضايت خود را از طرز كار مهدي ابراز كرد.
مهدي در اجتماعات
همانطور كه اشاره شد، طبع خروشان و حرارت ديني مهدي، مانع از اين بود كه به امور دنيا خود را سرگرم سازد. او ميخواست در امور اجتماعي، وارد فعاليت شده، به نوبه خود، در مبارزه با مفاسد، منشأ اثري بشود و به اين جهت، در جست و جوي يك مجمع ديني مورد نظر [خود] ، به اين در و آن در ميزد.
در بهار سال گذشته، رهبر يكي از جمعيتهاي، به اصطلاح، ديني كه از طرز فعاليتهاي ديني مهدي اطلاع پيدا كرده بود، مهدي را احضار و به عضويت جمعيت خود دعوت نمود. مهدي نيز حاضر شد در امور خيريه با آنها همكاري نمايد. بلافاصله سوگندنامهاي به دستش دادند كه از روي آن سوگند ياد كند كه نسبت به خدا و ميهن و جناب آقاي دكتر مصدق وفادار باشد. مهدي گفت: «به خدا سوگند كه من نسبت به خدا و ميهن وفادار بوده و درباره مصدق، هر وقت از اجراي احكام اسلام امتناع كرد، مخالفت خواهم نمود» و چون حاضر نبود از روي سوگندنامه آنها قسم ياد كند، عذرش را خواستند. مهدي، درباره جمعيتهاي ديني مطالعه مينمود، تا اينكه به جمعيت فدائيان اسلام برخورد كرد و مجذوب اين جمعيت گرديد.
مهدي، در جلسه علني فدائيان اسلام
در يكي از جلسات علني، حجتالاسلام آقاي آقاسيد هاشم حسيني، از سستي مسلمين و عدم توجه آنان به وظايف خود، صحبت كرده، در پايان، خطاب به حضار، اظهار داشتند: «اي مردم، فرداي قيامت شما جواب خدا را چه ميدهيد، اگر از شما بازخواست كند كه چرا ساكت نشستيد و از دين خدا حمايت نكرديد؟»
در اين هنگام يك نفر اخلالگر، به قصد بر هم زدن جلسه گفت: «ما سرسپرده مراجع تقليد هستيم و هر وقت آنها دستور بفرمايند، اطاعت خواهيم كرد».
با اين ترتيب، ميخواست خلط مبحث نموده چنين وانمود كند كه مراجع تقليد ما را به امر به معروف و قيام عليه مفاسد توصيه ننمودهاند. در اين وقت، محمدمهدي عبدخدايي از جا برخاسته خطاب به آن اخلالگر گفت: «اگر واقعاً شما راست ميگوييد، چرا ريش خودتان را تراشيدهايد؟ آيا شما در اين موضوع دستور مراجع تقليد را اجرا كردهايد؟» اخلالگر، كه نميتوانست موضوع ريشتراشي خود را نديده بگيرد، سر به زير انداخت.
اولين ملاقات من با مهدي
بعد از ختم جلسه، من تصميم گرفتم با مهدي عبدخدايي، كه تا آن وقت او را نميشناختم، تماس گرفته و اين طفل پانزده ساله را، كه با يك حرف حسابي، آرزوي حريف را در دلش باقي گذاشت، بشناسم و بالاخره، در همان شب، وي را ملاقات نمودم و اين ملاقات، مقدمه آشنايي من با او گرديد.
مهدي، در خطيرهالقدس [ : حظيرهالقدس]
قهرمان گفتار ما، آقاي محمدمهدي عبدخدايي، گاه و بيگاه مزاحم دكه دينسازي بهاييها نيز ميشد و همه هفته غروبهاي جمعه به خطيرهالقدس [: حظيرهالقدس] ميرفت و موقع اذان جنب در ميايستاد و با صداي غرّايي اذان ميگفت. مردم كه ميديدند يك جوان خردسال با شهامت مخصوص اذان ميگويد، دور او جمع ميشدند و محمدمهدي پس از پايان اذان، آيهاي را عنوان نموده سخنراني ميكرد.
سخنراني مهدي
محمدمهدي عبدخدايي يك شب پس از اذان، آيهاي را عنوان نمود و بعد از مقدمهاي درباره مضرات بيديني و لزوم جلوگيري از نفوذ اجانب، اظهار داشت: «اي مردم! آنجايي كه دفاع از اسلام منجر به زنداني شدن و تبعيد شدن و كشته ما ميشود، در صف اول ميايستيم و آن خطرات را به خاطر دفاع از دين تحمل ميكنيم. به ياري خدا آنقدر در اين راه مقاومت ميكنيم تا شربت شهادت بنوشيم و جان ناقابل خود را در راه دين خداوند جانآفرين فدا كنيم. ما براي انجام وظايف مهم همه وقت آمادهايم و به ياري خدا اين لانههاي جاسوسي و فساد (اشاره به خطيرهالقدس) را ويران و به روي سرنشينانش خراب خواهيم كرد؛ و از شما حضار محترم انتظار داريم كه با ما تشريك مساعي كنيد و همهروزه در اين مكان اذان بگوئيد و بدانيد كه در برابر قدرت حق، تمام قدرتها محكوم ميباشند.
مهدي، در زندان آگاهي
محيط اداره آگاهي تاكنون شخصيتي نظير محمدمهدي عبدخدايي، با اين سن و سال و اين همه رشادت و شهامت و خونسردي به خود نديده بود. دستگاه عريض و طويل اداره آگاهي در روحيه مقتدر عبدخدايي، كوچكترين تأثيري نكرد و در حالت عالي او اندك تغييري نداد. مهدي، همانطور كه در محيط خارج امر به معروف و نهي از منكر مينمود، در محيط آگاهي نيز به اين دو وظيفه ديني توجه مخصوصي داشت؛ مثلاً هنگامي كه متوجه ميشد كه يك كارمند مرتكب عملي خلاف دستور اسلام گرديده، بدون اينكه كمترين اهميتي به موقعيت خود بدهد يا آنكه مقام و درجه مرتكب را ملاحظه نمايد، به وظيفه تبليغي خود اقدام مينمود و او را به ترك خلافكاري خود وادار ميكرد.
يك روز موقع بازجويي ملاحظه كرد كه يك كارمند عاليرتبه انگشتر طلا در دست دارد. بلافاصله وي را مخاطب ساخته گفت «انگشتر طلا براي مرد جايز نيست» و او را وادار كرد كه انگشتر طلا را از دستش درآورد. مهدي، در يكي از بازجوئيهاي خود، متوجه شد كه كسوف اتفاق افتاده، بلافاصله از جواب بقيه سؤالات بازپرس خودداري نموده، اظهار داشت كه «بايد بروم نماز آيات بخوانم». بازپرس هر قدر اصرار كرد كه به بقيه سؤالات وي جواب بدهد، مورد قبول مهدي واقع نشد. ناچار او را به زندان آگاهي منتقل نمودند و اين عمل مهدي، با اينكه يك وظيفه عادي ديني بود، در جرايد با اهميت مخصوص تلقي شد.
مهدي اين مأمور خلافكار را تنبيه كرد
يك روز در سالن زندان آگاهي، يكي از مأمورين نسبت به فدائيان اسلام اسائه ادب نمود. مهدي، كه در آنجا حضور داشت، بيدرنگ به وي حمله كرده چند سيلي جانانه به صورت آن مأمور نواخت و بلافاصله اعتصاب غذا نموده گفت: تا اين مأمور خاطي تنبيه نشود به اعتصاب خود ادامه خواهم داد. مأمور مرموز [ : مزبور] ، چون احساس كرد كه برايش مسئوليتي ايجاد شده، به دست و پا افتاده و در ظرف چهار ساعت با التماس و عذرخواهي از مهدي رضايت گرفت.
مهدي، اين پاسبان را تشويق كرد
مهدي، هنگامي كه از بازجويي مراجعت ميكرد، جنب زندان آگاهي، به پاسباني برخورد كرد كه با لحن مؤثر و صوت غرايي قرآن ميخواند. مهدي، پس از تقدير از نامبرده، قرآن كوچك جيبي خود را به وي داد. چند روز بعد، اقوامش متوجه شدند كه مهدي قرآن ندارد، برايش از بيرون قرآن فرستادند.
اعتصاب غذاي مهدي
بعد از آنكه سي نفر از بازداشتشدگان فدائيان اسلام، براي تعيين تكليف قطعي خود، اعتصاب غذا نمودند، دو روز بعد محمدمهدي از جريان مستحضر شد و به عنوان همدردي با ساير برادران خود، اعتصاب غذا نمود و با اين عمل ثابت كرد كه در شديدترين و پرمشقتترين مراحل، با فاقد بودن كليه وسايل و محروميت از شرايط عادي، معذلك از وفاداري نسبت به برادران خود كوتاهي نكرده وظايف ديني و اخلاقي خود را به خوبي انجام ميدهد.
وضع كنوني مهدي
از وضع مهدي و طرز رفتار مأمورين با وي، اطلاعات دلخراش ديگري در دست است و نشان ميدهد كه عناصر ناپاك، براي ايجاد محدوديتهاي بيشتري، دائماً در تلاش مذبوحانه هستند؛ منجمله چندي قبل متصدي زندان مربوطه به تحريك دستهاي مرموزي خواست دو روز ملاقات مهدي را به يك روز تقليل دهد. اقوام مهدي پس از استحضار، به رئيس زندان موقت مراجعه كردند. نامبرده، مهدي را احضار و متصدي زندان را نيز جلب نمود و دستور داد كه ملاقات كماكان دو روز در هفته باشد. متصدي مربوطه، كه نقشه خود را در خطر ديد، بيشتر سماجت نمود. ناگهان مهدي از جا برخاسته و مشت خود را گره كرده محكم روي ميز كوبيد و گفت: «مرا از اينگونه محدوديتها و فشارها نميتوانيد بترسانيد. من از مرگ نترسيدم و اگر اينگونه خلافكاريها ادامه پيدا كند، به وظيفه ديني و شرعي خود اقدام خواهم نمود».
متصدي زندان رنگ و روي خود را باخت و نقشهاش نقش بر آب شد. آقاي عبدخدايي غذاي زندان مصرف نميكند و جيره زندان را نيز دريافت نمينمايد و اوقات خود را غالباً به عبادت خدا ميگذراند و طبق برنامه معيني چند ساعت از روز را به مطالعه كتبي كه از خارج برايش ميفرستند، اختصاص ميدهند.
اين بود شرح مختصري از احوال گذشته و فعلي آقاي محمدمهدي عبدخدايي كه براي اطلاع عموم به روزنامه نبرد ملت، تقديم ميشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عباس غلهزارى، «از دامان يك تربيت عميق اسلامى تا زندان ظلمانى شهربانى»، نبرد ملت، 1331، ش 58، 22 خرداد.