حسان حلاّق
ترجمه: حجتالله جودکي و احمد درويش
مسئله فلسطين نخستين مساله پيچيدهاي است که اعراب و ملت فلسطين با آن مواجهاند. ريشههاي اين مساله کهنه است و از دوره حاکميت عثمانيها بر فلسطين و ديگر ولايات عربي (1516- 1918) رفته رفته آشکار شده است. سلاطين دولت عثماني نسبت به مهاجرت يهوديان با انگيزه تشکيل هويت مستقل يهودي، ديدگاههاي مخالفي داشتهاند. در صورتي که در دوران حکومت سلطان عبدالحميد دوم بين سالهاي 1876- 1909، مواضع متفاوت و برجستهاي را نسبت به جنبش صهيونيستي مييابيم. معروف بود که وي دشمن صهيونيستها، و نابودکننده طرحهاي صهيونيزم در فلسطين است. از اينرو جنبش صهيونيستي و قدرتهاي بينالمللي مخالف براي خلع وي از مقام سلطنت توطئه کردند. در اين تحقيق، ريشههاي تاريخي مساله فلسطين و موضع دولت عثماني نسبت به اين مساله و متعاقب آن توطئه مشترک صهيونيستي ـ بينالمللي عليه مساله فلسطين و دولت عثماني آشکار ميگردد.
سلطان عبدالحميد دوم زمام امور دولت عثماني را در 6 سپتامبر 1876، بدست گرفت. وي از زمان صدارتش اهميت جدي به آينده فلسطين و ديگر ولايات عرب نشان ميداد و به اهميت خطر روي آوري صهيونيستها به سرزمينهاي مقدس فلسطين، پي برد، لذا مبارزه با مهاجرت يهوديان به فلسطين را آغاز نمود. سلطان عبدالحميد دوم در سال 1876 پيشنهادات «حئييم گوديلا» مبني بر خريد اراضي فلسطين جهت اسکان مهاجرين يهودي را رد نمود.
عليرغم موضع منفي دولت عثماني نسبت به مهاجرت يهوديان، تلاش صهيونيستها جهت اقناع حکومت عثماني در ضرورت موافقت رسمي مبني بر ايجاد آباديها و رفع موانع مهاجرت يهوديان، همچنان ادامه داشت. فلسطين در سال 1882 شاهد مهاجرت گروه کثيري از يهوديان بود، و انجمن «دوستداران صهيون» فعاليتهاي قابل ملاحظهاي نزد زمامداران عثماني انجام داد، و در همان سال، اين انجمن پيشنهادي به کنسول عثماني در «أوديسا» جهت کسب اجازه مهاجرت به فلسطين و اسکان در آنجا تقديم نمود، ولي حکومت عثماني در آوريل سال 1882 به آن کنسول متذکر شد که اين درخواست را رد کند، و به کليه يهوديان راغب به مهاجرت به دولت عثماني اطلاع دهد که به هيچ يک از آنان اجازه اقامت در فلسطين داده نخواهد شد، به عبارت ديگر اين عدم موافقت بدان معني است که آنان اجازه نخواهند داشت بطور آزادانه به ديگر سرزمينهاي دولت عثماني مهاجرت کنند و آنگونه که ميخواهند در آنجا سکني گزينند، بلکه بايد در سلک رعاياي دولت عثماني درآيند و قوانين معمول در امپراطوري را بپذيرند.1
در اين ميان عدهاي از نيروهاي صهيونيستي جهت وساطت نزد سلطان عثماني به استانبول آمدند و در پيشاپيش آنان «لورنس اوليفانت»2 قرار داشت که خواهان وساطت سفير امريکا بود. ولي اين تلاشها، مسئولين دولت عثماني را از پافشاري در اجراي قانون منع اقامت يهوديان در فلسطين، بازنداشت.3 و به سبب افزايش سوءظنهاي سلطان عبدالحميد دوم به فعاليت صهيونيستها، به «اوليفانت» فرستاده يهودي تفهيم شد که يهوديان ميتوانند در هر نقطه از کشور به استثناي فلسطين در صلح و آرامش زندگي کنند و دولت عثماني از محرومين استقبال ميکند، ولي از استقرار دولت يهودي که اساس آن دين باشد استقبال نميکند.4
حقيقت اينست که «اوليفانت» از موضعگيري سلطان عثماني يکه خورد و شروع به تبليغات سوء نمود، در نتيجه سلطان او را از استانبول راند و مانع ورود وي به استانبول گرديد، ولي نماينده صهيونيستها تلاشهاي خود را مجدداً از سر گرفت و «استراوس» وزير مختار امريکا در استانبول را واسطه قرار داد که با سلطان ملاقات نمايد و او را براي مهاجرت يهوديان به فلسطين قانع سازد، وليکن سلطان صراحتاً به او فهماند که اميدي به بقاء يهوديان در فلسطين نيست.
شايان ذکر است که برخلاف موضعگيري رسمي دولت عثماني که در سلطان و حکومتش هويدا بود، اداره محلي عثماني در فلسطين قانون را زير پا ميگذاشت و با کنسولهاي بيگانه و مهاجرين يهودي جهت تسهيل ورود آنها به فلسطين بدون اينکه اسامي آنها در ليست مخصوص زوار اماکن مقدسه ثبت شده باشد، همکاري مينمودند. و بدينگونه مهاجرت يهوديان از طريق رشوه دادن به کارمندان عثماني و همکاري کنسولهاي دول بيگانه، بخصوص کنسولهاي روس، آلمان، انگليس و امريکاييها همچنان ادامه پيدا کرد.
بين سالهاي (1876- 1888) حکومت عثماني «رؤوف پاشا» را به استانداري قدس منصوب نمود، وي مرد پاکدامني بود، او هر چند وقت نيروهاي عثماني را به جستجوي يهودياني که بطور غيرقانوني مقيم فلسطين شده بودند، اعزام ميداشت، تا آنها را از فلسطين اخراج نمايند. «رؤوف پاشا» آگاهي کامل داشت، که در ميان يهوديان رؤياي بازگشت به فلسطين وجود دارد، و اقداماتي که وي بر عليه آباديهاي يهودي نشين انجام ميداد صرفاً جهت از بين بردن اين رؤيا بود. و چه بسا با کنسولهاي روس و آلمان جهت اعتراضات مکرر آنها، نسبت به تعقيب مهاجرين يهودي، درگير ميشد. در واقع عکسالعملهاي عربي تأثير بسزائي در سياستهاي «رؤف پاشا» داشت؛ آنگاه که وي چندين بار با روشنفکران عربي که مخالفتشان را با مهاجرت يهوديان چه بوسيله نامه يا با حمله به شهرکهاي يهودي نشين ابراز ميداشتند، ملاقات مينمود.5
و در فوريه سال 1887 فرامين جديدي در رابطه با مهاجرت يهوديان به استانداري قدس و يافا صادر شد که آنها را مطلع ميکرد مبني بر اينکه يهوديان فقط به عنوان حجاج يا زوار، اجازه ورود به کشور را دارند، و بر هر يهودي که وارد يافا ميشود واجب است که مبلغ 50 ليره ترکي همراه با يک تعهدنامه مبني بر ترک فلسطين پس از 31 روز تسليم نمايد،6 و اين فرمان با تصميم باب عالي که هدفش جلوگيري از مهاجرت سيل آساي يهوديان که به فلسطين سرازير گرديده بودند، هماهنگ شده بود؛ به ويژه پس از اينکه براي باب عالي مشخص شد که در وراي اسکان يهوديان به تعداد زياد در فلسطين، خطرات عديدهاي در کمين نشسته است.7
و در سال 1888 دربار عثماني قوانين جديدي وضع نمود مبني بر اينکه ضروري است يهوديان بيگانه گذرنامههايي را با خود به همراه داشته باشند که يهودي بودنشان در آن قيد شده باشد تا مسئولين بندر اجازه ديدار از استان را به مدت سه ماه به آنها دهند، همچنين مسئولين عثماني در بندر يافا به يهودياني که از کنسولگريهاي عثماني ويزا نگرفته باشند، اجازه ورود نميدهند.8 و اين فرمان پاسخ روشني به موضعگيري کنسولهاي خارجي بود که پيوسته سعي داشتند از اجراي قوانين عثماني ويژه يهوديان سرباز زنند، و اين در راستاي موضعگيري عثماني در برابر مهاجرت يهوديان بود پس حکومت عثماني به کنسولهاي خود در کشورهاي مختلف سفارش کرد که به يهوديان جز با نيت زيارت مذهبي و براي مدت معين، ويزا ندهند. و به همين خاطر بريتانيا به قوانين سال 1888 اعتراض کرد و حکومت عثماني در اول اکتبر همان سال به سفارتخانه انگليس در استانبول توضيح داد، که اين اقدامات بازدارنده، در حق يهوديان انگليسي که منفرداً به فلسطين وارد شوند، اجرا نخواهد شد، مگر اينکه بصورت گروهي باشند.9
با توجه به موضعگيري سلطان عبدالحميد دوم در ردّ هر گونه وساطت اروپائيان در مورد مهاجرت يهوديان به فلسطين، رهبر صهيونيستها «تئودور هرتزل»10 شخصاً تصميم گرفت که براي ديدار سلطان، جهت اعلام کمک مالي يهوديان، به آستانه برود، وي در 18 ژوئن سال 1896 وارد استانبول شد و با مقامات بلندپايه سياسي عثماني براي تحقق آرمانهاي صهيونيستي ديدار کرد، ولي «نيولنسکي» روزنامهنگار اتريشي که دوست هرتزل بود، موضعگيري سلطان عثماني را براي او نقل کرد. و اين موضعگيري بيانگر اوج مخالفت عثمانيان مبني بر اسکان يهوديان در فلسطين است. خود هرتزل در خاطراتش چنين بيان ميدارد که سلطان عبدالحميد دوم ميگفت:
من نميتوانم حتي يک وجب از خاک کشور را بفروشم، زيرا کشور مال من نيست بلکه تعلق به ملت دارد. ملت من با ريختن خون خود اين امپراطوري را بدست آورده است. و قبل از اينکه اجازه دهيم کسي آن را بزور از ما بگيرد با خونمان آن را سيراب خواهيم کرد. دو گردان از سپاه ما در سوريه و فلسطين جنگيدند و افراد ما يکي بعد از ديگري در «بلفنه»11 کشته شدند، زيرا هيچ يک از آنها هم حاضر به تسليم نشد، و ترجيح دادند که در ميدان جنگ کشته شوند. امپراطوري ترکيه به من تعلق ندارد بلکه مال ملت ترک است، من اصلا توانايي آن را ندارم که حتي جزئي از آن را به کسي ببخشم. يهود ميلياردها ثروت خود را حفظ کند و اگر کشور ما بيصاحب شد و هر تکهاش بدست کسي افتاد، يهود هم بدون معاوضه بر فلسطين دست خواهد يافت، بدون ترديد مگر به قيمت جان ما تمام شود و تحت هيچ شرايطي و به هر منظوري قبول نخواهيم کرد که ما را تکهتکه کنند.12
بعد از گذشت نزديک به دو ماه از سفر هرتزل، وي مجدداً تلاش کرد که با محافل عثماني تماس برقرار نمايد و طرح جديد خود را که مشتمل بر پيشکشهاي مالي مضاعفي بود به آنها تقديم کند. لذا مبلغ بيست ميليون ليره استرلينگ را بصورت وام بلاعوض به دولت عثماني پيشنهاد کرد. اين مبلغ از محل دريافت مالياتهايي بود که دولت عثماني از يهوديان مهاجر به فلسطين اخذ ميکرد که ميانگين سال اول آن بالغ بر صد هزار ليره استرلينگ تعيين گرديد. سپس اين ماليات سالانه تا مبلغ يک ميليون ليره استرلينگ در سال افزايش مييافت و هر چه بر ميزان مهاجرين اضافه ميشد مبلغ ماليات نيز افزايش مييافت. در مقابل اين مبلغ، اعليحضرت ميبايست امتيازات ذيل را به يهوديان ميداد:
اجازه مهاجرت يهوديان به فلسطين نه تنها بطور نامحدود خواهد بود بلکه امپراتوري عثماني به هر وسيله ممکن، به تشويق يهوديان براي مهاجرت به فلسطين ميپردازد، و به مهاجرين يهودي، خودمختاري در چهارچوب قوانين بينالمللي اعطا ميگردد که شامل قانون اساسي، تشکيل دولت و برقراري عدالت در سرزمينهايي که براي آنها معين شده است ميشود. بگونهاي که فلسطين به مثابه يک دولت شبه مستقل اداره شود.13
وليکن سلطان عثماني اين طرح صهيونيستي را رد کرد، و ترجيح داد که عليرغم بدي اروپائيان، از آنها وام بگيرد. دولت عثماني از آن جهت بدينکار اقدام نمود که تسليم فشارهاي مالي صهيونيستها نشود. هنگامي که خبر به هرتزل رسيد که حکومت عثماني در دريافت وام از کشورهاي اروپايي موفق شده است چنين گفت: «در آغاز اين خبر را باور نکردم، لذا تلفني با «نيولنسکي» تماس گرفتم وي تاکيد کرد: اين موضوع ضمن اينکه حقيقت دارد براي ما بسي موجب شرمساري است.»14
بعد از نخستين کنگره صهيونيستها در اگوست سال 1897 ميلادي، هرتزل ارتباطات تنگاتنگي را با کشيشان و پادشاهان اروپايي برقرار کرد تا آنها را نسبت به طرح صهيونيستي در فلسطين قانع نمايد، همچنانکه به تلاش خود جهت ايجاد ارتباط با مقامات عثماني ادامه ميداد. در 4 فوريه 1898، هرتزل با سفير عثماني در آلمان به نام احمد توفيق ملاقات کرد تا جهت تحقق طرح صهيونيستها در مقابل اعطاي وام يهوديان به عثماني، ميانجيگري نمايد. سفير عثماني او را مطلع کرد که مالکيت بر فلسطين توسط صهيونيستها کار بسيار دشواري است، لذا توجه وي را به اين نکته جلب کرد که اسکان يهوديان در ديگر مناطق آسياي صغير امکانپذير است مشروط بر اينکه جامعه يهوديان همچون ديگر شهروندان عثماني خودمختار نباشند، اين جلسه بدون دستيابي به نتيجه مشترکي خاتمه يافت.
لازم به ذکر است که در سال 1898 تحولات تازهاي در رابطه با مواضع سلطان عبدالحميد دوم نسبت به مهاجرت يهوديان به فلسطين رخ داد. در ماه ژوئن همان سال عبدالحميد قوانين جديدي صادر کرد که به موجب آن يهوديان بيگانه از ورود به قدس منع ميشدند، اما اين قوانين با مخالفت کنسولگريهاي کشورهاي بيگانه مواجه شد. تا جايي که حاکم قدس طي تلگرافي از «باب عالي» خواستار دستورالعملهاي دقيق و مشخص در خصوص اين قوانين شد.15 بعد از گذشت دو ماه و بطور مشخص در 25 اگوست سال 1898 ميلادي، صدراعظم عثماني در جواب اين تلگراف خواستار اجراي قوانين ويژه مهاجرت يهوديان به فلسطين شد. ديکسون16 کنسول بريتانيا در قدس بر اين واقعيت تاکيد کرد، همچنانکه در گزارشات خود خاطرنشان ميکند که حاکم قدس، توسط منشياش پيامي را براي او ارسال داشته که در آن چنين آمده بود: وي از دربار عثماني دستورات لازمالاجرايي پيرامون ورود يهوديان بيگانه به قدس دريافت کرده ـ که شامل همه يهوديان بيگانه، سواي از مليت آنها ميگردد ـ و در نتيجه اين قانون يهوديان بريتانيايي را نيز دربر ميگيرد. در بخشنامهها تصريح شده بود که به هيچ يهودي خارجي اجازه ورود به خاک فلسطين داده نشود مگر اينکه او تعهدنامه و تضمين مالي دهد که خاک فلسطين را ظرف سي روز ترک نمايد.17 سختگيري مقامات عثماني در اجراي اين قوانين تا به آنجا رسيد که از ورود معاون کنسول انگليس در انطاکيه به قدس جلوگيري شد زيرا وي که يهوديالاصل بود، از سپردن تعهدات لازمالاجراء سرباز زد.18
در اين مدت گزارشي از سوي سفارت انگليس در قسطنطنيه به «ديکسون» در قدس رسيد. اين گزارش در پاسخ نامه وي در خصوص موضع حکومت عثماني در قبال مساله ثبت املاک بود که اتحاديه مشترک انگليسي ـ يهودي19 در نظر داشت که آنها را در قدس خريداري کند. لذا سفير بريتانيا توضيح داد که ناچار است از ]اجراي[ قوانين عثماني شانه خالي کند و بدينخاطر چنين اظهار ميکند: «اينجانب به اطلاع شما ميرساند که به دبير اول اعليحضرت در امور خارجه پيشنهاد کردهام، به توصيه اتحاديه انگليسي ـ يهودي مبني بر وضع نام يک نفر يا بيشتر که يهودي نباشند، اقدام کند و اين افراد بايد از کساني باشند که حکومت عثماني نتواند به بهانه اينکه آنها خريداران املاک هستند، اعتراض کند.»20
در خصوص مهاجرت يهوديان بايد گفت که سختگيري سلطان عبدالحميد دوم تنها منحصر به قدس شريف نميشد، بلکه بعضاً اتفاق ميافتاد که قائم مقام «يافا» از ورود برخي از يهوديان انگليسي به کشور جلوگيري کرده و آنها را با کشتي باز گردانيده بود. وي همچنين اقدام به اخراج دو خانواده يهودي نمود که موعدشان بپايان رسيده بود.21
در اين راستا قوانين مشابهي در جاي جاي فلسطين اجرا ميشد، در حالي که مسئولين رشوهخوار چه بسا در بسياري موارد اجراي اين قوانين را ناديده ميگرفتند.
شايان ذکر است که «هرتزل» مخالف شيوه مهاجرت غيرقانوني بود، زيرا امپراتوري عثماني طرح صهيونيستها را رد نموده و اقدام به اخراج مهاجرين يهودي کرده بود. در مقابل اين واقعيت ديدگاه ديگري است که اعتقاد دارد ضروري است اين حرکت از حمايت بينالمللي برخوردار شده و مهاجرت يهوديان به فلسطين يا ديگر مناطق به صورت موقت به رسميت شناخته شود، تا سرانجام دولت عثماني به زانو درآيد. «هرتزل» ادامه ميدهد:
«چه بسا بتوان از انگليس خواستار قبرس شويم و به جنوب افريقا و امريکا بيانديشيم تا دولت ترکيه منحل شود... من هيچگاه به ترکها اعتماد نداشتهام و بيش از اين توقعي از آنها ندارم از اين رو همواره مخالف مهاجرت غيرقانوني بودهام. به هر حال اين نشانه کوتهبيني من نيست و من ميتوانم فقط با يک درگيري استعماري خواستار دولتي يهودي در چارچوبي محدود در فلسطين شوم، اما اين احمقانه است، زيرا در تنگناي کنوني، ترکيه در نظر دارد بين مهاجرين غيرقانوني دولتي بوجود آورد، که در آن صورت شهرکسازان يهودي بدون حمايت خواهند ماند. اما بر اساس نقشه من گفتگوها بايد پيش از عبور از مرز باشد و اين راه به مراتب براي ما پسنديدهتر است ...22
از اينرو هرتزل مجدداً جهت تماس با مسئولين عثماني تلاش ميکرد و به همين منظور امپراتور المان «گيوم ـ گيم» را که به سال 1898 از آستانه و کشورهاي شرق ديدار کرده بود، واسطه قرار داد، اما «هرتزل» و جنبش صهيونيستي به هيچ نتيجه مطلوبي دست نيافت.
در 13 اگوست 1899 «هرتزل» به مناسبت آغاز جلسات کنگره صهيونيستها نامهاي به عبدالحميد دوم سلطان عثماني فرستاده و توضيح داد: «صهيونيستهايي که در کنگره بال بودند بر اين عقيدهاند که نخستين وظيفه آنها اينست که تعهد صادقانه خويش و تقدير از عنايت اعليحضرت را در خصوص شهروندان يهودي به آستان همايوني ابراز نمايند. صهيونيستها مايلاند برادران درمانده خويش را در کشورهاي مختلف اروپايي دريابند، و در اقتدار امپراتوري عثماني و شکوفايي آن سهيم باشند، آنها خالصانه در اين آرزو بسر ميبردند که اين تمايلات صادقانه آنها از تقدير و تشويق و ترغيب حکيمانه خليفه بزرگ بينصيب نگردد.23
اما موضع ثابت عثمانيها نسبت به مهاجرت يهوديان و نقشه دولت يهود، از سالها قبل آشکار شده بود، از اينرو سلطان عبدالحميد دوم در خواستهاي جديد را ناديده ميگرفت و در اين خصوص جوابيهاي براي او ارسال نميشد.
شايان ذکر است که «هرتزل» رهبر صهيونيستها همچنان به تلاشهاي خستگيناپذير خود با اميدواري ادامه داد، بطوري که در 13 مه 1901 رهسپار استانبول شد و اين سومين ديدار وي پس از ديدارهاي 1896 و 1898 بود. و در حالي که تلاش ميکرد با مقامات عثماني و شخص سلطان نه بعنوان يک رهبر صهيونيستي بلکه بعنوان يک روزنامهنگار صهيونيستي ديدار نمايد. پس از گذشت پنج روز از ورودش به استانبول توانست با سلطان ديدار نمايد. اما «وامبري» وي را قبل از جلسه، از کشيده شدن به گرداب آراء متناقض، برحذر داشت، چرا که سلطان اينگونه ميانديشيد. «وامبري» ادامه داد: مبادا با او در خصوص صهيونيسم صحبت کني. چرا که اين جنبش همچون چراغ جادو است. و قدس براي اين مردم، همچون مکه مقدس ميباشد.24
در 18 مه سال 1901، بين سلطان و هرتزل ديداري انجام شد. هرتزل اصرار داشت «موسي ليوي»25 خاخام يهودي در ترکيه در اين جلسه همراه او باشد. هرتزل در آغاز جلسه توسط مترجم ويژه قصر «ابراهيم بيگ» براي جلب دوستي و عطوفت سلطان ميکوشيد و ميگفت: «من خود را وقف خدمت به سلطان نمودهام زيرا وي به يهود خدمت ميکند و کليه يهوديان جهان مديون خدمات ايشانند از اين رو من براي انجام هر گونه خدمتي به وي، بويژه خدمات بزرگ، آمادگي کامل دارم»26 ... هرتزل به خدمات مالي در جهت اصلاح بحران اقتصادي و تسويه و وام معيني به ميزان يک و نيم ميليون ليره اشاره کرد.
صفحه 2