|
اشاره:
احمد شهاب متولد 1298 از اعضاي
اوليه و فعال جمعيت فدائيان اسلام و در شمار ياران نزديك
سيد مجتبي ميرلوحي [نواب صفوي] به شمار ميرود و از
نزديك ناظر بسياري از فعاليتهاي سياسي و نظامي اين جمعيت
بوده و در چند مورد مانند قتل احمد كسروي (1324) و ترور
حسنعلي منصور (1343) مشاركت فعال داشته است. وي بارها به
زندان رفت و ساليان دراز از عمر خود را در زندان سپري
كرد. از اعضاي جمعيت فدائيان اسلام تاكنون جز در مواردي
معدود و پراكنده خاطرات مكتوب باقي نمانده، مضافاً اينكه
بيشتر آنان چهره در نقاب خاك كشيدهاند. واحد تاريخ
شفاهي مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در سال 1373 پس
از جلب موافقت مصاحبهشونده موفق گرديد طي چندين جلسه
خاطرات ايشان را ضبط نمايد. آنچه در زير ميخوانيد بخشي
از خاطرات نامبرده ميباشد. |
س. قبل
از اينكه كسروي به قتل برسد مثل اينكه يك بار نواب صفوي با
كسروي ديدار و مباحثه داشته و يك بار هم اقدام به ترور او
كرده بود. در اين مورد توضيح دهيد.
ج . در جلسهاي كه در منزل كسروي
تشكيل شده بود و عدهاي از جمله چند نفر از امراي ارتش هم
حضور داشتند، نواب هم شركت كرد. در آنجا ايرادات خود را به
كسروي گفت ولي او را از جلسه بيرون كردند. وقتي كه نواب از
بحث با كسروي نتيجه نگرفت چندي بعد در آب سردار با چاقو به
كسروي حمله كرد و از ناحية كتف او را مجروح كرد. كسروي روانه
بيمارستان شد و به دستور سرتيپ صفاري رئيس شهرباني وقت نواب
دستگير و روانة زندان گرديد.(1) اما كسروي از نواب شكايت
نكرد و نواب هم از زندان آزاد شد. بار ديگر نواب خطاب به
كسروي گفت: “كاري كن كه زود بميري و گرنه زحمت ما را زياد
خواهي كرد.“ به اين ترتيب نواب از تصميم خود منصرف نشد و
براي تهية اسلحه سراغ ابراهيم درياني رفت و گفت سيصد تومان
پول دارم و براي يك كار شرعي كه درنظر دارم اين مقدار كافي
نيست شما كمك كنيد تا اسلحه تهيه كنم. درياني به او پاسخ داد
كه در حال حاضر وضعيت خوبي ندارم و ورشكسته شدهام. نواب پس
از شنيدن اين سخنان پول خود را در حجرة درياني گذاشت و بيرون
رفت. بالاخره بعد از چند روز درياني پول كافي براي اسلحه را
تهيه و به نواب داد. در اين زمان كسروي از بيمارستان مرخص
شده بود و ما هم فتواي علما در مورد مهدورالدم بودن كسروي را
كه جمعآوري كرده بوديم به در و ديوار چسبانديم و از روي
كليشه فتواي مراجع را منتشر كرديم.
س.
منظور شما همان فتواي علما و مراجع نجف است يا مراجعي كه در
ايران بودند؟
ج. منظورم فتواي آيتالله بروجردي و
فتواي آيتالله صدر پدر امام موسي صدر است. آيتالله كاشاني
هم مخالف كسروي بود اما آن زمان در لبنان به حالت تبعيد بود.
بعد از اين به قدري فشار عليه كسروي زياد شد كه دولت مجبور
شد او را محاكمه كند. اطلاع پيدا كرديم كه ميخواهند كسروي
را به اتهام نشر كتب ضاله فقط به سه ماه زندان محكوم كنند در
حالي كه نواب و ما دنبال اعدام انقلابي كسروي بوديم. به اين
ترتيب در جريان محاكمه كسروي به دادگاه رفتيم و از افراد
بازاري تعدادي را به همراه برديم. رئيس كلانتري بازار
“خوانساري“ بود كه با ما همكاري زيادي كرد و آن روز به كساني
كه فقط ريش داشتند اجازة ورود به دادگاه را داد. در روز دوم
يا سوم محاكمة كسروي شخصي به نام “جواد مظفري“ به دادگاه آمد
و با هفت تير “كسروي“ و منشي او، “حدادپور“ را زد. يكي ديگر
از افراد ما به نام شيخ مهدي شريعتمدار به دستور نواب با
اتومبيل جلو دادگستري به حالت انتظار ايستاده بود. او مظفري
را سوار ماشين كرد و به لاهيجان برد. از اين ماجرا نه شاه،
نه دولت و نه مردم هيچ كدام كمترين اطلاعي نداشتند. تا الان
هم كسي اين مطلب را نميداند.
س. در منابع حسين امامي به عنوان
عامل اين قتل معرفي شده است.
ج . بله. كار حسين امامي اين بود كه
بعد از قتل كسروي به داخل اتاق دادگاه رفت و با چاقو شكم
كسروي را پاره كرد. دادستان كه ترسيده بود خود را زير ميز
مخفي و در همان حال غش كرد. امامي وقتي كه از دادگاه بيرون
آمد در حالي كه كارد خونآلودي در دست داشت فرياد الله اكبر
سر داد و به شهرباني رفت و گفت: من كسروي را كشتم. همان كسي
كه قرآن ميسوزاند! در شهرباني ابتدا او را به خيال اينكه به
سرش زده بيرون ميكنند. بعد كه از بيمارستان سينا خبر دادند
كسروي و منشي او را اينجا آوردهاند حسين امامي را دستگير
كردند. بنابر اين مجبور شديم كاري كنيم تا امامي از زندان
آزاد شود اين بود كه از دادگستري به مسجد آيتالله بهبهاني
رفتيم. نكتة مهم اين بود كه كسروي تير خورده بود و شهرباني
ميدانست كه او به اين جهت كشته شده اما چگونه و چرا دست
امامي چاقوي خونآلود بود! بنابر اين تقريباً از عوامل
دستگاه هم تعداد محدودي ميدانستند كه قاتل اصلي امامي نيست.
به هر حال به مسجد كه رسيديم آيتالله بهبهاني آنجا بود. به
ايشان گفتيم حسين امامي كاري را كرد كه جدش هم اگر بود همين
كار را ميكرد. تصميم گرفتيم به نخستوزيري در ميدان ارك
برويم و آزادي امامي را خواستار شويم. آقاي فيض كه مترجم
نهجالبلاغه بود جلو افتاد، شمسالدين ابهري امام جماعت مسجد
امام حسين (ع) و علماي ديگر هم با ما همراه شدند. در ميدان
ارك آقاي ابهري سخنراني كرد و گفت طبق فتواي علما كسروي
مهدورالدم است، بنابر اين بايد قاتل آزاد شود. قوامالسلطنه
نخستوزير بود و مظفر فيروز هم معاون او. فيروز جلو بالكن
آمد و گفت: “ آقا [نخستوزير] ميهمان خارجي دارند.“
فيضالاسلام هم جواب داد: تو نميتواني كاري انجام دهي، به
قوامالسلطنه بگوئيد بيايد، غلط كرده كه ميهمان خارجي دارد.
قوام تا اين حرف را شنيد خودش آمد. فيضالاسلام خطاب به قوام
گفت: مراجع نوشتهاند حسين امامي بايد آزاد شود. اين دست ملت
رشيد ايران بود كه از آستين حسين امامي بيرون آمده و شخص
كثيفي را كشته است. قوام كارتي از جيب خود بيرون آورد و براي
رئيس شهرباني مطلبي نوشت و به ما داد تا به او برسانيم. با
همان جمعيت در حالي كه سرود: انا فتحنا لك فتحاً مبينا
ميخوانديم به سمت زندان شهرباني رفته و امامي را از زندان
بيرون آورديم. در زندان غوغاي عجيبي بود، مردم گاو و شتر
ميكشتند. احساس ميكرديم كه شهر در دست ماست. بعد هم به محل
كتابخانة كسروي مقابل بانك ملي رفتيم و كتابخانة او را زير
و رو كرديم سپس من و حكمتالله عظيمي كه هنوز حيات دارند
كتابهاي كسروي را بيرون ريخته و همه را آتش زديم. البته
كتابهايي كه خوب بود براي بچهها آورديم. به اين ترتيب قضية
كسروي خاتمه پيدا كرد.
س. جواد مظفري كه بود؟ در پروندة
فعاليتهاي جمعيت فدائيان اسلام اسمي از او نيست، آيا در
اقدامات ديگر نقشي داشت؟
ج. او شخصي بود با گرايشات مذهبي.
تنها اقدام او قتل كسروي بود و در هيچ فعاليت ديگري نبود.
شهيد نواب دستورداده بود اسمي از او نباشد. او تا اين اواخر
يك مغازة ساعتفروشي در خيابان ري داشت و همين چند سال قبل
درگذشت. برادرش هم روحاني بود كه او هم مرحوم شده است.
س. آيتالله كاشاني نقشي در اين حوادث
نداشت؟ اصولاً فدائيان اسلام از چه زماني با ايشان مربوط
شدند؟
ج. خير ايشان در تهران نبود. علت هم
اين بود كه شخصي به نام ناصر فخرآرايي با كارت خبرنگاري
روزنامة ستارة اسلام (2) كه به سفارش آيتالله كاشاني براي
او صادر شده بود در دانشگاه تهران به شاه تيراندازي كرد و
تيمور بختيار همانجا بلافاصله او را ميكشد. (3)
س. اما اين واقعه مربوط به 15 بهمن
1327 است.
ج. بله. منظورم پاسخ به اين پرسش است
كه چه زماني ما با ايشان ارتباط پيدا كرديم. شاه چون احتمال
داده بود آيتالله كاشاني در اين كار دست دارد اين بود كه
سرتيپ دفتري رئيس شهرباني وقت شبانه به منزل كاشاني رفت و او
را دستگير كرد. ابتدا او را به فلكالافلاك خرمآباد بردند،
بعد هم به لبنان تبعيد شد. تا اينكه مدتي بعد در انتخابات
دورة 16 به عنوان وكيل تهران انتخاب شد (4) و با تشريفات به
تهران آمد. آن روز تهران تعطيل شده بود و جمعيت زيادي براي
استقبال ايشان آمد. فدائيان اسلام ماشين ايشان را همراهي
كردند. استقبال از ايشان به حدي بود كه ساعت 10 شب به منزل
رسيدند.
س. جطور شد كه عبدالحسين هژير كشته
شد؟
ج. واقع قضيه اين بود كه مرحوم حسين
امامي از طرف نواب صفوي مأمور شده بود كه عباس مسعودي مدير
روزنامة اطلاعات را ترور انقلابي كند. ميدانيد كه هژير مدتي
نخستوزير بود ولي به علت مخالفت شديد آيتالله كاشاني و
تظاهرات مردم ناچار به استعفا شد. چند روز بعد شاه او را
وزير دربار كرد. در يكي از روزهاي محرم من و حاج ابوالقاسم
رفيعي و سيدحسين امامي در حال قدم زدن بوديم. امامي گفت: من
بايد دنبال نقد بروم و رفت. پرسيديم كجا ميروي گفت : ميروم
به مسجد سپهسالار. با هم رفتيم آقاي فلسفي منبر بود و هژير
هم در راهروي مسجد ايستاده بود و به هر مداحي كه ميآمد يك
خلعت ميداد. امامي به محض آنكه وارد شد گردن هژير را گرفت و
يك تير به او شليك كرد. مردم از صداي تير متوحش شدند. فلسفي
هم ناراحت شد و خواست منبر را ترك كند ولي گفته شد كه لامپ
تركيد. مردم آرام شدند و دوباره به جاي خود نشستند. امامي به
تصور اينكه كار هژير تمام نشده يقة او را گرفت و دو تير ديگر
به او زد و همانجا كار تمام شد و نعش هژير نقش بر زمين شد.
(5) هژير را از در پشت مسجد بيرون بردند. ما هم امامي را از
همان در خارج كرديم ولي شخصي گردن كلفت به نام “قهرماني“ كه
كارمند وزارت پست و تلگراف بود امامي را گرفت و ما هر چه
تلاش كرديم نتوانستيم او را از چنگش رها كنيم. مأموران ديگر
هم آمدند و مردم را متفرق كردند. امامي را به بستنيفروشي
روبروي مسجد بردند و درها را بستند. امامي تا ساعت 9 شب در
آن مغازه تحت نظر بود. بعد او را به شهرباني بردند و شكنجه
كردند، حتي ناخنهاي او را كشيدند ولي امامي اعتراف نكرد. بعد
ماندند كه چه كنند. بالاخره اجازه دادند تا مخبرين جرايد با
امامي مصاحبه كنند تا شايد از اين طريق چيزي دستگيرشان شود.
از جمله كساني كه با امامي مصاحبه كرد مدير روزنامة آسياي
جوان بود. او از صبح تا ساعت 2 بعد ازظهر منتظر بود تا نوبتش
برسد. امامي يك نخ سيگار ميگيرد تا بكشد. سپس دفتر يادداشت
او را گرفته و روي يك ورق سفيد آن مينويسد كه سبب قتل هژير
من هستم و هيچ كس در اين موضوع مداخله نداشته است. مزاحم كسي
نشويد. هنگامي كه مدير آسياي جوان خواست از زندان خارج شود
مأموران اوراق مصاحبه را از دفتر يادداشت جدا كرده و گرفتند
اما متوجه دستنوشتة امامي كه ميان يكي از صفحات سفيد بود
نشدند و دفتر يادداشت را به او برگرداندند. آن شخص زماني كه
به دفتر كارش رفت لابه لاي اوراق سفيد متوجه شد كه دستنوشتة
امامي نزد او باقي است به همين مناسبت فرداي آن روز دستخط
امامي را در روزنامة خود كليشه كرده و چاپ ميكند. همين
موضوع باعث شد كه مردم آن روز آسياي جوان را تا 50 تومان
خريداري كنند. روز بعد از قتل هژير شبانه سيدحسين امامي را
در ميدان توپخانه به دار آويختند و او را شهيد كردند. (6)
براي آنكه مردم اجتماع نكنند شاه لولههاي آب را در
خيابانهاي اطراف انداختند ولي من به هر ترتيبي بود با دوچرخه
خودم را به نزديكي محل اعدام رساندم. زماني كه رسيدم داشتند
ايشان را از بالاي دار پايين ميآوردند. از پاسباني كه آنجا
بود پرسيدم چه شد؟ او گفت: تنها كسي را كه ديدم تا آخرين
لحظة حيات قرآن تلاوت ميكرد اين شخص بود. وقتي او را با
اتومبيل از شهرباني ميآوردند در ماشين قرآن ميخواند و به
خصوص اين آيه را تلاوت ميكرد و لا تحسبن الذين قتلوا في
سبيل الله امواتاً بل احياٌ عند ربهم يرزقون. وقتي كه پاي
دار ايستاد گفت: من با مردها صحبت ميكنم و با نامردها كاري
ندارم. مردها حواستان جمع باشد. ورقهاي قرآن زير پاي شماست.
اين ورقهاي قرآن را نجات دهيد. جسد شهيد امامي را شبانه در
چاهي نزديك امامزاده معصوم (س) دفن كردند. اما ما رفتيم و
جسد او را از زير خاك درآورديم و نصف شب با تشريفات خاص و سر
دادن شعار لا اله الا الله او را در ابن بابويه دفن كرديم.
البته مأموران پليس آمدند و عدهاي از دوستان را دستگير
كردند ولي من فرار كردم. چند روز بعد هم افراد زنداني شده را
آزاد كردند.
س. از توضيح شما چنين برميآيد كه
ترور هژير از ابتدا در دستور كار شما قرار نداشت...
ج. همانطور كه قبلاً اشاره كردم
مخالفت با
هژير جدي بود. آيتالله كاشاني هم با نخستوزيري
او مخالف بود. در مجلس هم اكثريت موافقان او به مخالف تبديل
شده بودند. از طرفي آن روزها شايع بود كه
هژير بهايي است. در
اواخر دورة نخستوزيري او روزي جمعيت از منزل آيتالله
كاشاني با پاي پياده به سوي مجلس حركت كردند تا اعتراض خود
را عنوان كنند. وقتي جمعيت به مجلس رسيد حاج سيدهاشم حسيني
رحمتالله عليه در حالي كه قرآن در دست داشت جلو مجلس گفت:
آمدهايم تا مخالفت خود را نسبت به
هژير اعلام كنيم چون او
لياقت حكومت بر مسلمين را ندارد. در آنجا پليس با مردم درگير
شد و يكي از برادران ما به نام خاقاني از ناحية پا مصدوم شد.
او را به بيمارستان بردند و يك ماه بعد شهيد شد. بعد ازما
معلمين هم اعتراض كردند و باز رئيس كلانتري ميدان بهارستان
تيراندازي كرد. در نتيجة اين مخالفتها
هژير استعفا كرد و رفت
اما چند روز بعد به سمت وزير دربار منصوب شد. فدائيان اسلام
كه نسبت به اين انتصاب اعتراض داشتند در دادگاه انقلابي خود
او را به مرگ محكوم كردند.
________________________________________
1. نخستين سوء قصد به كسروي در
ارديبهشت 1324 در خيابان حشمتالدوله صورت گرفت و رئيس وقت
شهرباني سرتيپ ابراهيم ضرابي بود. سرتيپ صفاري در ششم
فروردين 1325 رئيس شهرباني شد.
2. منظور روزنامة
پرچم اسلام است كه دكتر فقيهي شيرازي مدير آن بود.
3. به نظر ميرسد مصاحبهشونده نام
يزدانپناه را با تيمور بختيار اشتباه گرفته است.
4. آيتالله كاشاني در دورة 17
نمايندة مجلس شوراي ملي بود.
5. عبدالحسين هژير در 13 آبان 1328
در مراسم روضهخواني دربار در مسجد سپهسالار هدف سه گلوله
قرار گرفت و در 14 ابان درگذشت.
6. حكم اعدام سيدحسين امامي چند روز
بعد از مرگ هژير در 17 آبان 1328 به اجرا درآمد.
|