فعاليت سياسي دانشجويان در دهه 1320

مصاحبه با دكتر علي فروحي (قسمت دوم)

گفت و گو: مرتضي رسولي

اشاره

مروري بر فعاليتهاي سياسي دانشجويان و جنبش دانشجويي در دهه 1320 و همچنين نقدي بر فعاليت سياسي سازمان دانشجويان دانشگاه تهران وابسته به حزب توده موضوع اصلي اين گفت و گو است كه از ديدگاه دكتر علي فروحي يكي از دانشجويان آن دوره به شرح زير ارائه مي شود و اميدواريم مورد توجه علاقه مندان قرار گيرد.

    

در مورد ائتلاف ميان حزب ايران و حزب دموكرات قوام السلطنه به هنگام انتخابات دوره پانزدهم چه اطلاعي داريد؟

 

بنا بر آنچه من مي دانم در دوره قوام السلطنه ائتلافي بين حزب ايران و حزب توده و حزب دموكرات صورت گرفت. دو سه ماه قبل از اين ائتلاف من عضو حزب ايران شده بودم و شاهد بودم كه حزب ايران در رشت با حزب دموكرات قوام مبارزه فكري مي كرد و بعضي از اعضاي حزب در رشت نسبت به اين ائتلاف اعتراض داشتند و حتي بعضي از اعضا مثل رحيم صفاري كه مدير روزنامه الفبا بود و شخص ديگري به نام دكتر كمال كه از انزلي مي آمد هر دو استعفا دادند. بقيه هم كه استعفا ندادند تا اندازه اي اعتراض داشتند. مرحوم زيرك زاده در كتاب خاطرات خود تا حدي اين مسئله را باز كرده و اخيرا هم انتشارات شيرازه كتابي در اين مورد منتشر كرده و به اين موضوع پرداخته است.

 

ظاهراً عامل اصلي اين ائتلاف الهيار صالح بوده است ... .

 

بله، بعد از ائتلاف غلامعلي فريور ديگر در حزب ايران نماند. آقاي الهيار صالح در جمع اعضاي حزب نطقي كرد كه در اين كتاب اخير كه عرض كردم آمده، او مي گويد به هر حال اين اقدام اشتباهي بود كه من مرتكب شدم و بهتر است مرا به عنوان مسئول اين اشتباه از حزب اخراج كنيد. اعضاي حزب با توجه به شخصيت آقاي صالح و به خصوص صداقتي كه در بيان خود به خرج داده بود استعفاي او را قبول نكردند. به هر حال الهيار صالح بعدها چند بار با كمال صراحت و شهامت به اين اشتباه خود اعتراف كرد.

 

انتصاب فريدون كشاورز در رأس وزارت فرهنگ و چند وزير توده اي ديگر چه تبعاتي در گيلان و رشت داشت؟

 

دركابينه قوام چهار وزير ائتلافي به قدرت رسيدند، سه وزير از حزب توده و مرحوم الهيار صالح از حزب ايران. شخصي كه به عنوان رئيس فرهنگ به گيلان آمد تصور مي كنم عضو حزب توده بود.

 

اسم او را به ياد داريد؟

 

خير واقعا يادم نيست ولي در رشت يك دبير به عنوان رئيس دبيرستان شاهپور رشت منصوب شد كه از دبيران با سواد و مطلع بود. انتصاب او به اين سمت با آمدن دكتر كشاورز در وزارت فرهنگ تسريع شد. اگر دكتر كشاورز وزير هم نبود انتصاب اين معلم در سمت رياست دبيرستان با معيارهاي آن زمان طبيعي و پذيرفتني بود.

 

زماني كه براي ادامه تحصيل به تهران آمديد موضوع واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي مطرح بود، لطفا در اين مورد صحبت كنيد.

 

مي دانيد كه در زمان حكومت ساعد يك هيئت آمريكايي براي مذاكره در مورد واگذاري امتياز نفت شمال به ايران آمد. آمريكاييها مي خواستند در منطقه سهمي داشته باشند. دولت شوروي هم كه سربازانش را از زمان اشغال ايران بيرون نبرده بود شرايط را براي گرفتن امتياز نفت شمال مناسب ديد. يكي از مباحثي كه در نشريات توده ايها در اين زمان مطرح مي شد اين بود كه اگر قرار است آمريكاييها از راه دور بيايند و امتياز نفت بگيرند چرا ما اين امتياز را به همسايه شمالي ندهيم. به نظر من در اين زمينه سياست انگلستان با سياست شوروي كاملا هماهنگ بود زيرا انگليسيها با شناختي كه از نفوذ و اهميت شركتهاي نفتي آمريكايي داشتند به هيچ وجه مايل نبودند آمريكا در ايران نفوذ و قدرت پيدا كند و ترجيح مي دادند دولت شوروي سهمي از نفت ايران داشته باشد.

 

آن روزها بحث در مورد استيفاي حقوق ايران از شركت نفت مطرح شده بود. دانشجويان چه تلقي از اين مفهوم داشتند؟

 

موضوع استيفاي حقوق ايران از نفت براي اين مطرح شد چون وضع دولت از نظر مالي بسيار بد و به شدت گرفتار بي پولي بود. حقوق كارمندان از طريق تصويب بودجه يك دوازدهم در مجلس پرداخت مي شد. در چنين شرايطي، شاه و دولت ايران تلاش مي كردند از دولت آمريكا كمك مالي و قرضه بگيرند. آمريكاييها در جهت تأمين منافع خودشان براي اين كه وارد بازي شوند مي گفتند شما به جاي گرفتن وام، درصد دريافتي خود را از شركت نفت انگليس و ايران كه خيلي كم بود بالا ببريد. همان زمان شركت نفتي آرامكو با عربستان قرارداد نفتي 50-50 داشت. به نظر من اين پيشنهاد كه كم كم به طور جدي مطرح شده بود مقدمات استيفاي حقوق ايران شد. چنين خواسته اي البته مورد موافقت انگليسيها نبود اما آمريكا از آن حمايت كرد و دولت شوروي هم طبيعتا چون در مورد گرفتن امتياز نفت شمال شكست خورده بودند موافق اين خواسته بودند.

 

تركيب گروهها و احزاب ملي در اين زمان چگونه بود؟

 

تا جايي كه من اطلاع دارم براي نخستين بار شايد در سالهاي 1321 يا 1322 انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران با مشاوره آيت الله طالقاني، مهندس بازرگان و دكتر سحابي به صورت يك گروه محدود تشكيل شد و با مساعي دانشجوياني مانند حسين عالي، منصور بيگي و ابن شريفي كار خود را شروع كرد. مرامنامه آنها اصلاح جامعه، كوشش در ايجاد دوستي و اتحاد بين مسلمانان مخصوصا جوانان روشنفكر، انتشار حقايق و معارف اسلامي و بالاخره مبارزه با خرافات بود. اين گروه مذهبي تقريبا غيرسياسي بود. چون شخص مهندس بازرگان هم در آن زمان چهره اي غيرسياسي داشت. اولين بار كه من مهندس بازرگان را ديدم در حزب ايران سخنراني مي كرد و آن زمان به نظرم چندان اعتقادي به فعاليت سياسي نداشت. يادم هست كه موضوع سخنراني ايشان "فحش و تعارف" بود و بيشتر به اخلاق فردي و جنبه هاي فرهنگي و تهذيب نفس توجه داشت و مي گفت شخص بايد از درون مراقب اعمال خود باشد و پليس داخلي داشته باشد. اين پليس داخلي همان وجدان است. آن زمان جالب نبود. البته بعدها مشخص شد كه ايشان شخص روشني بوده، چنانكه به فعاليت سياسي هم پرداختند و الحق تا پايان عمر پايبند به مسائل مذهبي و سياسي خاص خود بودند. گروه بعدي كه فعاليت مذهبي و سياسي را با هم دنبال مي كرد به رهبري محمد نخشب بود. او از توان فكري قابل توجهي برخوردار بود و با انجمن اسلامي دانشگاه همكاري داشت، فعاليت اين گروه تصور مي كنم از سال 1323 آغاز شد. مهندس آشتياني هم با او بود ايشان هم از نظر مسائل تئوريكي آدم شاخصي بود و مباحث اسلامي را از جنبه هاي علمي  تئوريك مطرح مي كرد. نسل بعدي اين گروه افراد برجسته اي مثل دكتر كاظم سامي و دكتر علي شريعتي كه خدمات ارزنده اي كردند بودند. محمد نخشب به عنوان رهبر اين گروه بعدا نهضت خداپرستان سوسياليست را تشكيل داد. گروه بعدي دانشجويان عضو حزب توده بودند كه از نظر كمي تعدادشان از ساير گروهها بيشتر بود. رفتن دانشجويان به سوي حزب توده به دليل شور جواني، ناآگاهي از مسائل پشت پرده حزب، نداشتن اطلاعات كافي از سابقه مبارزات آزاديخواهي خصوصا در زمان مشروطيت و استبداد دوران سلطنت رضاشاه بود كه خلأ فكري را در جامعه ايجاد كرده بود. حرفهاي تازه و شعار برابري حزب براي آنها جاذبه زيادي داشت. ماركسيسم و داروينيسم در اين زمان در همه محافل مورد بحث قرار مي گرفت، بيشتر مسائل و بحثهاي اجتماعي مطرح بود و براي جوانها و دانشجويان جاذبه و كشش داشت در حالي كه مسائل مذهبي در بين دانشجويان و روشنفكران خيلي مطرح نبود و اين موضوعي است كه همه مي دانند.

 

به هرحال در سال 1323 گروههاي ملي كوچك با تحاد با يكديگر حزب ايران را تشكيل دادند و افرد برجسته اي مانند الهيار صالح، زيرك زاده، كريم سنجابي و ديگران در اين حزب فعاليت كردند. در ميان توده ايها هم وقتي كه موضوع اشغال آذربايجان و امتياز نفت شمال پيش آمد حزب توده ماهيت واقعي خود را نشان داد. به همين جهت عده اي از روشنفكران غيروابسته كه از مسائل پشت پرده حزب اطلاع پيدا كردند به رهبري خليل ملكي از حزب منشعب شدند. من چون از خطه شمال بودم خيلي زودتر مي توانستم ارتباطات ميان حزب را با دولت شوروي حس كنم ولي اين موضوع هنوز در سياست علني و بارز نشده بود. زماني كه توده ايها زير اسلحه سربازان شوروي تظاهرات كردند و مرحوم جلال آل احمد در خاطراتش به خوبي آن را عنوان كرده تعدادي از اعضاي حزب كه مخالف هر نوع وابستگي حزب به شوروي بودند شروع به مخالفت كرده و از حزب بيرون آمدند. در محيط دانشگاه زماني كه من وارد شدم تعدادي از دانشجويان وابسته به حزب توده بودند اما غالب نبودند، تعداد انگشت شماري از دانشجويان مانند من عضو حزب ايران يا احزاب ديگر مثل پان ايرانيستها بودند. تا جايي كه من اطلاع دارم به غير از دانشجويان توده اي، تشكيلات دانشجويي در قالب سازمان در فاصله 1326 تا بهمن 1328 وجود نداشت و هر گروهي با توجه به گرايش فكري سياسي خود فعاليت مي كرد. تعداد دانشجويان وابسته به حزب توده نسبت به دانشجويان ملي مذهبي بيشتر بود و فعاليتشان چشمگيرتر بود اما اكثريت دانشجويان بي طرف بودند و خود را وارد جريانات سياسي نمي كردند. بعد از واقعه 15 بهمن 1327 كه حزب توده غيرقانوني اعلام شد و عده اي از رهبران حزب زندان رفتند، عدهاي ديگر از رهبران حزب مجددا وارد صحنه شده و با بند و بست پنهاني كه از پيش با سپهبد رزم آرا رئيس ستاد ارتش وقت داشتند1 به گونه اي مرموز به فعاليت پرداختند. رزم آرا كه به نظر بعضي در هماهنگي با سياست انگلستان در حادثه 15 بهمن تيرش به سنگ خورد و نقشه اش عملي نشده بود بر حسب مصلحت، حزب توده را تعطيل و رهبران آن را دستگير كرد اما از ميان برداشتن حزب و قلع و قمع كامل آن را به صلاح خود نمي دانست، چون به دشمني حزب با شاه و بند و بست رهبران اصلي آن با خود اطمينان داشت بنابراين لازم مي شمرد كه حزب را به نحوي نگاه دارد و در موقع مناسب ديگري باز هم از آن به نفع خود بهره برداري كند. از يك سو رزم آرا صلاح خود را در دادن آزادي بيشتر به حزب توده و استفاده از آشوب و ناامني وسيله آن ديده بود و از سوي ديگر حزب توده با برنامه بسيار دقيق و منظمي به سازماندهي مجدد خود پرداخت و چون بعد از غيرقانوني شدن، بدنه اصلي سازمان جوانان حزب كه آسيب چنداني نديده و محفوظ مانده بود در زمينه فعاليت دانشجويان و دانش آموزان اقدامات محاسبه شده و زيركانه اي را آغاز نمود.

 

ابتدا از نارضايتي دانشجويان ساكن كوي دانشگاه (اميرآباد) استفاده كرد و دانشجويان را به تشكيل سازمان دانشجويان كوي دانشگاه تهران تشويق نمود. بدين ترتيب كه در هفتم آبانماه 1328 در زمان رياست دكتر سياسي بر دانشگاه به بهانه وضع بد زندگي، دانشجويان پياده و به صورت دستجمعي از كوي دانشگاه واقع در اميرآباد به دبيرخانه و مقر رئيس دانشگاه كه در آن زمان در خيابان شاهرضا (انقلاب فعلي) بين ميدان فردوسي و دروازه دولت قرار داشت رفتند و شب دوشنبه نهم آبان 1328 طي جلسه اي عمومي در رستوران كوي دانشگاه نخستين پايه سازمان كوي دانشگاه گذاشته شد.

 

فعاليت اين سازمان بيشتر صنفي نبود؟

 

چرا ابتدا به صورت يك سازمان صنفي بود و در اساسنامه آن هم به بهبود وضع زندگي دانشجويان كوي دانشگاه و تأمين احتياجات آنان در محيط كوي دانشگاه تأكيد شده بود. البته در اساسنامه به موارد ديگري مانند ايجاد حس همكاري بين دانشجويان و آشنا شدن آنان براي كمك به يكديگر و همچنين دفاع از حقوق و شخصيت دانشجويان اشاره شده بود اما تصريح شده بود كه اين سازمان به هيچ وجه در امور سياسي و غيردانشجويي مداخله نخواهد داشت و در آن همه دانشجويان مقيم كوي دانشگاه با هر نحوه تفكري شركت داشتند و از بدو تأسيس آن دانشجويان معدود وابسته به احزاب و سازمانهاي ملي آن زمان نيز به تصور اين كه سازماني صنفي است در آن فعال بودند. جلسات متعدد و پرشوري با شركت هنرمندان مشهوري مانند مرحوم حسين ملك و درخشاني تشكيل مي شد و باستاني پاريزي دانشجوي دانشكده ادبيات سروده هاي خود را در جلسات قرائت مي كرد. همچنين از استادان خوشنامي مانند دكتر عبدالله معظمي دعوت مي شد تا در اين جلسات حضور يابند ولي بعد از مدتي اين سازمان به يكي از پايگاههاي اصلي عضوگيري به نفع سازمانها وابسته به حزب توده و تبليغ افكار و ايده هاي آن حزب تبديل شد به طوري كه اعضاي فعال سازمان جوانان حزب توده، ساكن كوي دانشگاه زمام رهبري آن را به دست گرفتند و آن را به سويي كه دلخواه حزب توده بود كشاندند. به هر حال از اين سازمان حزب توده به نفع خود بهره برداري و سوء استفاده كرد. من و تعدادي ديگر از اعضاي اين سازمان نمي دانستيم پشت پرده چه خبر است ولي توده ايها خيلي خوب مي دانستند چه مي كنند. دانشجويان توده اي به نحوي تلاش مي كردند كه زمام امور اين سازمان را در اختياز خود داشته باشند، هرچند تظاهر مي كردند كه وضع صنفي آن را نگه خواهند داشت در حالي كه در بطن اين حركت نوعي فعاليت سياسي وجود داشت اما دانشجويان ملي يا بيطرف وارد اين جريانات نبودند. در انتخاباتي كه در دانشكده ها صورت گرفت چون تنها گروه متشكل در اكثر دانشكده ها، به غير از دانشكده حقوق، توده ايها بودند لذا همين افراد به عنوان نماينده انتخاب مي شدند. در دانشكده حقوق افرادي مثل پزشكپور، فروهر و عطارد با فعاليت شديد خود مانع از انتخاب توده ايها شدند.

 

اخيرا كتابي با عنوان سازمان دانشجويان دانشگاه تهران از آقاي ابوالحسن ضياء ظريفي منتشر شد كه به فعاليت دانشجويان در اين دوره مي پردازد. تاريخ تأسيس سازمان دانشجويان دانشگاه تهران دقيقا چه زماني بود؟ آيا اين سازمان در ادامه سازمان دانشجويان كوي دانشگاه تهران نبود؟

 

تصور مي كنم تاريخ تأسيس سازمان دانشجويان دانشگاه تهران در دي ماه 1328 بود. اين نظر شما هم كاملا صحيح است كه اين سازمان ادامه همان سازمان قبلي بود كه به آن اشاره كردم. اما اجازه دهيد نكته اي را در ادامه صحبت قبلي اشاره كنم و آن اينكه در دانشكده پزشكي دو نفر نماينده دانشجويان غيرتوده اي بودند كه لازم است حتما نام آنان را ببرم چون كار جالبي كردند. يكي يوسف جلالي و ديگري هوشنگ سعادت كه هر دو دانشجوي سال دوم پزشكي بودند و به نمايندگي سال دوميها در دانشكده پزشكي انتخاب شدند اولين كساني بودند كه به سازمان دانشجويان كوي دانشگاه اعتراض كردند و گفتند اين سازمان صنفي نيست و خط سياسي را دنبال مي كند و به حزب توده وابسته شده است. خوب يادم هست كه قرار شد توده ايها اين دو دانشجو را در روز جمعه اي در ساختمان دانشسراي عالي به شكل غيرعلني محاكمه كنند. وقتي كه اين موضوع را به ما اطلاع دادند به همراه عده اي ديگر كه شاپور رواساني هم جزو آنان بود به عنوان اعتراض آنجا رفتيم و خيلي شديد اعتراض كرديم و گفتيم محاكمه بايد علني باشد، چون مي دانستيم اگر محاكمه علني باشد قضايا براي دانشجويان به خصوص بيطرف روشن مي شود. برخورد ما با اين موضوع آن قدر فعالانه بود كه سازمان از اين محاكمه صرف نظر كرد.

 

پس از سقوط دولت ساعد، دراواخر زمستان 1328 و بهار 1329 فضاي سياسي كشور در التهاب فوق العاده اي فرو رفت. در زمان حكومت علي منصور و همزمان با رشد و شكوفايي جبهه ملي، اغتشاشات دامنه داري در كشور پا گرفت كه يكي از آنها حادثه اعتصاب دانشجويان دانشكده پزشكي دانشگاه تهران در ارديبهشت 1329 بود. وقتي در دانشكده پزشكي اعلام اعتصاب شد آن روز هيچ كس نفهميد علت چه بودو دانشجويان سالهاي پايين تر در برابر چنين تصميم غيرمترقبه اي بهت زده مانده بودند.  دو روز بعد اعلاميه اي در اين مورد منتشر شد و دانشجويان سال پنجم دانشكده مطالبي را در بيانيه خود توضيح دادند. درخواست اين دانشجويان آن بود كه بر خلاف سالهاي قبل كه عده اي از آنها پس از گذراندن امتحان انترني در سال ششم به عنوان انترن (كارورز) در بيمارستانهاي وابسته به دانشكده پزشكي تعيين مي شدند و بقيه به دليل كمبود جا نمي توانستند اين دوره تعليماتي را بگذرانند، دانشجويان اخير نيز بتوانند از بيمارستانهاي وزارت بهداري استفاده كنند و به عبارتي همگي دانشجويان سال ششم دوره انترني را بگذرانند.

 

به زودي كميته اعتصاب با انتخاب دو نفر نماينده از هر كلاس دانشكده پزشكي تشكيل شد. اما به دليل ناآگاهي اكثريت دانشجويان، انتخاب شدگان عمدتا از فعالان سازمان جوانان حزب توده بودند. هر روز صبح و عصر آمفي تئاتر دانشكده پزشكي ناظر شورانگيزترين احساسات جوانان دانشجو بود كه حقوق به اصطلاح صنفي خود واستفاده از بيمارستانهاي وزارت بهداري را پس از تجهيز مطالبه مي كردند. ملاقاتهاي پي در پي با شخصيتها، نمايندگان مجلس، اساتيد، رئيس دانشكده دكتر جهانشاه صالح و نخست وزير آغاز شد و تظاهرات پي در پي در خيابانهاي تهران انجام گرفت. احساسات جوانان در راه پيروزي اعتصاب كم سابقه بود و دانشجويان، هنر و لياقت خود را در اين راه بروز مي دادند و سرانجام موافقت نامه اي تنظيم شد كه به موجب آن دانشجوياني كه در امتحان انترني پذيرفته نمي شوند در بيمارستانهاي وزارت بهداري انترن باشند، بخشنامه اي از وزارت بهداري به رؤساي بخشها صار شود و آنان را موظف به آموزش دانشجويان كنند، مجلس شوراي ملي به منظور تكميل كادر دانشكده پزشكي اقلام بودجه اي پيش بيني كند و بالاخره اينكه امتحانات دانشجويان به مدت روزهاي اعتصاب عقب بيفتد. هرچند اين موافقت نامه از سوي دانشكده آگهي شد ولي دستهاي مرموز نقشه وسيعي طرح كرده بودند كه مي بايست به مورد اجرا گذاشته شود و تشنج ادامه يابد. ناگهان بعضي از اعضاي كميته اعتصاب كه همان عوامل حزب توده و عناصر مرتبط با دكتر جهانشاه صالح بودند بهانه هايي از قبيل بي نظمي بيمارستانهاي وزارت بهداري و عدم تضمين بودجه را پيش كشيدند و شروع به مخالفت با اين موافقت نامه كردند. مسئولان دانشكده هم بلافاصله قول خود را پس گرفتند و يكي از آنان متن موافقت نامه را از پشت شيشه آگهيها كند و پاره كرد. به اين ترتيب تشنج شروع شد و دكتر جهانشاه صالح هم نقش خود را در تحريك بيشتر دانشجويان به خوبي ايفا كرد و به قولي هفت تير روي ميز اتاق گذاشت و با اخراج يازده نفر از كارگردانان مرحله دوم اعتصاب بهانه خوبي به دست آشوب طلبان داد. همزمان با اين وقايع، تعدادي از كارمندان هم براي اضافه حقوق اعتصاب كردند و سرو صداي كارگران يكي دو كارخانه هم بلند شد. به اين ترتيب در همه جا ناآرامي و تشنج و ضمنا حالت انتظار به وجود آمد. اين جريانات عده كمي از دانشجويان را متوجه وجود نقشه هايي ساخت و تعدادي از دانشجويان سال پنجم از كميته اعتصاب انشعاب كردند و زمزمه مخالفت عده زيادتري در بين دانشجويان سالهاي پايين تر با اعضاي كميته اعتصاب خودنمايي كرد.

 

بعد از مدت كوتاهي به مجرد اينكه نخست وزيري رزم آرا مسلم شد نه تنها اعتصاب در دانشكده پزشكي پايان گرفت بلكه هر جا سرو صدايي بود خاموش شد. به نظر من خصوصا از مرحله دوم اعتصاب به بعد، دكتر جهانشاه صالح به اميد احراز سمت وزارت بهداري همكاري تنگاتنگي با رزم آرا داشت و در شعله ور شدن آتش اعتصاب نقش بسزايي ايفا كرد. چون به محض تشكيل دولت رزم آرا به عنوان وزير بهداري تعيين شد و همان روز با درخواست دانشجويان موافقت كرد و اعتصاب پايان يافت.

 

 

1. اين بند و بست در زمان رياست ستاد سرلشكر ارفع شروع شد و رزم آرا با واسطه خسرو روزبه و دوستانش براي سرنگوني ارفع با يكديگر همكاري مي كردند.

 

 

 








 












 
www.iichs.org