|
اشاره
مروري بر فعاليتهاي سياسي دانشجويان و جنبش دانشجويي
در دهه 1320 و همچنين نقدي بر فعاليت سياسي سازمان
دانشجويان دانشگاه تهران وابسته به حزب توده موضوع
اصلي اين گفت و گو است كه از ديدگاه دكتر علي فروحي يكي
از دانشجويان آن دوره به شرح زير ارائه مي شود و
اميدواريم مورد توجه علاقه مندان قرار گيرد.
|
با تشكر از اينكه در
اين مصاحبه شركت كرديد، طبق روال معمول خواهش مي كنم ابتدا
ضمن معرفي از مشاغل تحصيلات خود براي ما صحبت كنيد.
به نام خدا من هم از شما تشكر مي كنم
كه اين فرصت را به بنده داديد تا بتوانم خاطرات خود يا
تجربياتي اگر دارم عرض كنم. قبل از ورود به اصل مطلب دو
نكته را توجه مي دهم. يكي اينكه در اين مصاحبه سعي مي كنم
خلاف آنچه قبلا به آن عقيده دارم عنوان نكنم. ديگر آنكه
چون معمولا در بيان خاطرات گوينده از خودش زياد مي گويد
سعي مي كنم تا حد ممكن از خودم صحبت نكنم درغير اين صورت
مرا عفو كنيد و حتما تذكر دهيد. اما در مورد سؤال شما،
متولد 1308 در صومعه سرا هستم چهار كلاس ابتدايي را در
صومعه سرا خواندم (در مدرسه اي كه چهار كلاس بيشتر نداشت)
اين مدرسه جزو مدارسي بود كه در زمان حكومت جنگل به دستور
شادروان ميرزا كوچك خان جنگلي و به همت شادروان ابراهيم
فخرايي رئيس معارف جنگل تأسيس شد. در آن زمان مدرسه در
كسما، صومعه سرا، شفت، گوراب زرمخ و ماسوله درست شد. مدرسه
صومعه سرا چون چهار كلاس بيشتر نداشت براي ادامه تحصيل به
رشت آمدم و ضمن اقامت در منزل پدربزرگم، كلاس پنجم ابتدايي
را در دبستان عنصري رشت تحصيل كردم. در اين فاصله با كوششي
كه پدرم كرد و البته ديگران هم با او شريك بودند دو كلاس
پنجم و ششم ابتدايي در مدرسه صومعه سرا داير شد. بنابراين
كلاس ششم ابتدايي را در صومعه سرا گذراندم و در امتحانات
نهايي مدارس فومنات (مدارس شش كلاسه فومن و صومعه سرا)
شاگرد اول شدم. چون زادگاهم دبيرستان نداشت دوباره به رشت
رفتم و شش كلاس متوسطه را در دبيرستان شاهپور اين شهر
گذراندم و شاگرد اول دبيرستانهاي گيلان (شامل رشت، انزلي و
لاهيجان) شدم. بعد در كنكور پزشكي تهران قبول شده وارد
دانشكده پزشكي شدم و از مهرماه 1326 تا شهريور 1332
دانشجوي دانشكده پزشكي بودم. در اين دوران فعاليت سياسي
دانشجويان شديد شد و همزمان با نهضت ملي كردن صنعت نفت به
اوج خود رسيد. از مهرماه 1332 به عنوان رزيدنت در بخش
جراحي پرفسور عدل دوران تخصصي جراحي را گذراندم. در سال
1336 به رشت رفتم و رئيس بهداري بيمه اجتماعي گيلان شدم.
بعد از يكسال و اندي به وزارت بهداري منتقل و رئيس بخش
جراحي بيمارستان پورسيناي رشت شدم. در سال 1339 به انگليس
رفتم و در نافيلد كالج كه مؤسسه علوم پايه پزشكي وابسته به
كالج جراحان سلطنتي انگلستان بود تحصيل كردم و مدتي در
بيمارستانهاي وابسته به دانشگاه لندن مشغول به تحصيل و كار
شد. در سال 1343 پس از بازگشت به ايران مجددا به رشت رفتم
و مسئوليت هر دو بخش جراحي بيمارستان پورسينا را به عهده
گرفتم. از فروردين 1345 به تهران منتقل و به عنوان رئيس
بخش جراحي بيمارستان شفا يحيائيان منصوب شدم. در اواخر
1345 ضمن جراحي در بيمارستان مزبور، بعدازظهرها در دانشگاه
ملي آن زمان آناتومي تدريس مي كردم. پس از مدتي رئيس بخش
جراحي بيمارستان لولاگر شدم. بعد به يكي از بيمارستانهاي
دانشگاه تهران مأموريت پيدا كردم. ضمن اينكه در تمام اين
مدت در دانشگاه ملي تدريس مي كردم. در آن زمان هنوز
دانشگاه ملي، دولتي نشده بود و افرادي كه در استخدام دولت
بودند مي توانستند در دانشگاه مزبور خدمات خود را ارائه
دهند. بعد از زمان كوتاهي دانشيار دانشگاه ملي شدم و در
مرداد 1357 بازنشسته شده و حقوق بازنشستگي ام بيش از
دوازده هزار تومان بود. چون هشت ماه مرخصي طلب داشتم در
اين زمان كه مصادف با انقلاب بود فرصتي پيدا كردم تا در
امور انقلاب فعال شده و با انقلابيون هماهنگ شوم. وقتي كه
شادروان دكتر كاظم سامي به وزارت بهداري منصوب شد بدون
اطلاع، مرا به كار دعوت و پستهايي به من پيشنهاد كرد كه
البته قبول نكردم و ترجيح دادم در دانشگاه خدمت كنم. از
سال 1362 تا 1368 ضمن خدمت در دانشگاه علوم پزشكي شهيد
بهشتي (دانشگاه ملي سابق) مدتي رياست بيمارستان ساسان را
بر عهده داشتم تا اينكه در سال 1370 در وضعي قرار گرفتم كه
ديگر نتوانستم به خدمت خود ادامه دهم بنابراين از آن سال
به بعد در دانشگاه علوم پزشكي ايران در بخش آناتومي فعاليت
خود را دنبال كردم. مدتي براي دانشجويان پزشكي تدريس مي
كردم و چند سالي است كه براي رزيدنتهاي جراحي، آناتومي
جراحي و همچنين براي دوره تخصصي كارشناسان ارشد و
P.H.D هاي
آناتومي، درس تاريخ آناتومي تدريس مي كنم، ضمنا مسئوليت
گروه علوم پزشكي پايه دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي
راهم بر عهده دارم. اكنون هفته اي سه روز در دانشگاه علوم
بهزيستي و هفته اي دو روز به دانشگاه علوم پزشكي ايران مي
روم.
چه زماني به
فعاليتهاي سياسي كشيده شديد؟
اواسط يا اواخر كلاس ده متوسطه بودم كه
به عضويت حزب ايران شعبه رشت درآمدم. مؤسسان اين حزب خيلي
جوان بودند و حداكثر سنشان سي سال بود. تا وقتي كه ديپلم
متوسطه گرفتم عضو فعال حزب ايران در رشت بودم. بعد كه به
تهران منتقل شدم باز در حزب ايران فعاليت داشتم. ورودم به
فعاليت سياسي به دوره بعد از سلطنت رضاشاه مربوط مي شود
چون در زمان رضاشاه، دوره ابتدايي را مي گذراندم و به طور
دقيق همزمان با شهريور 1320 تحصيلات ابتدايي را پشت سر
گذراندم بنابراين از فعاليتهاي سياسي تا قبل از شهريور 20
اطلاع زيادي ندارم ولي آن طور كه شنيده ام در جريان نهضت
مشروطيت محصلين مدارس متوسطه رشت گاهي به طور منظم به نفع
مشروطيت تظاهرات مي كردند. رشت از نظر فرهنگي سابقه زيادي
دارد. اما در دوران رضاشاه چيزي به ياد ندارم، شايد بعضي
در رشت و گيلان باگروه دكتر اراني ارتباطاتي داشتند. البته
آن طور كه بعدها فهميدم زماني كه رضاشاه در سال 1318 تصميم
گرفت همه دانشجويان رشته پزشكي در خدمت ارتش باشند تعدادي
از دانشجويان مخالفت كردند و اعتصابي در اين مورد صورت
گرفت و مخالفتشان هم خيلي زود به ثمر نشست. چون تحقق اين
موضوع براي دستگاه هم مشكلاتي ايجاد مي كرد.
به ياد داريد كه
مسئول حزب ايران در رشت چه كسي بود؟
خيلي خوب يادم هست دبير حزب ايران در
رشت سخصي به نام سيداسماعيل فرجاد اهل اردبيل يا زنجان
بود. او در رشت زندگي مي كرد و كارمند اداره پست و تلگراف
بود. بقيه جوانهايي بودند كه حداكثر حدود سي سال بيشتر
نداشتند و بومي رشت بودند.
از فعاليتهاي حزب
ايران در رشت بخصوص در شرايطي كه ارتش شوروي هنوز در مناطق
شمالي ايران و آذربايجان حضور داشت بفرمائيد.
همان طور كه اشاره كرديد در آن زمان
ارتش شوروي در شمال ايران و حزب توده هم به اتكاء ارتش
شوروي خيلي قوي بود. حزب ايران در رشت خيلي فعال بود و نقش
بسيار ارزشمندي در آن زمان ايفا كرد. يكي از مسائلي كه پيش
آمده بود و تصور مي كنم آقاي ناصر نجمي در روزنامه اطلاعات
نوشته باشند اين بود كه نظاميان فرقه دموكرات آذربايجان تا
كوپورچال كه نزديك انزلي است آمده بودند و قصد داشتند رشت
و گيلان را هم در حيطه قدرت خودشان بياورند. حزب توده هم
در مقابل فرقه دموكرات آذربايجان
passive و تابع بود. مسئولين حزب
ايران در رشت با فعاليت زياد اعضاي قديمي حزب جنگل كه از
باقيمانده هاي نهضت جنگل بودند مثل مرحوم ميرزا اسماعيل
خان جنگلي، ابراهيم فخرايي و رحيم صفاري مدير
روزنامه الفبا با كنسول
شوروي در رشت صحبت كردند، كنسول رشت هم با مسكو تماس گرفت
و به اين ترتيب مانع از ورود فرقه دموكرات به گيلان شدند.
اين حركت تاريخي بسيار ارزشمندي بود كه در اثر فعاليت
پرشور همين جوانهاي كم سن و سال، البته با كمك مسن ترها
انجام گرفت. البته بايد يادآوري كنم كه عموم مردم ايران به
ويژه مردم گيلان از حضور ارتش بيگانه در ايران ناراضي
بودند اما كساني كه در اين زمينه فعاليت سياسي مي كردند
غير از حزب ايران باقي ماندگان نهضت جنگل مانند ابراهيم
فخرايي و مظفرزاده1 كه در دوره چهاردهم نماينده
رشت شد و ميرزا اسماعيل خان جنگلي كه خواهرزاده ميرزا كوچك
خان بود، بازاريان رشت هم هرچند يك گروه سياسي نبودند ولي
چون با افراد سياسي روابطي داشتند به عنوان يك ايراني با
افكار عمدتا مذهبي به شدت با حضور بيگانگان در گيلان مخالف
بوده و به سياسيون كمك مي كردند.
غير از سيداسماعيل
فرجاد لطفا از اعضاي ديگر حزب ايران در رشت و تمايلات فكري
آنان در آن زمان صحبت كنيد و يا اينكه آيا تشكيلات حزب
ايران در گيلان بنا به ضرورت محلي يا منطقه اي پا گرفت يا
آنكه با تشكيلات حزب ايران درتهران همسو بود و مسئول حزب و
سايرين از سوي رهبران حزب ايران در تهران تعيين مي شدند؟
اعضاي حزب ايران در آن زمان يك عده
جوانان وطن پرستي بودند كه با حضور قواي بيگانه در ايران و
به خصوص در گيلان موافق نبوده و افكار ملي داشتند. البته
نه از نوع مليهاي افراطي بلكه نوعي از ملي گرايي كه در عمق
افكارشان گرايش به سوسياليسم آرماني قرن نوزدهم ديده مي
شد. آنان در شرايطي كه ايران به اشغال قواي بيگانه درآمد
دور هم جمع شدند و با ارتباطي كه با حزب ميهن پيدا كردند،
شعبه اي از اين حزب را در رشت ايجاد كرده و فعاليت خود را
شروع كردند. همان طور كه مي دانيد دبير كل حزب ميهن دكتر
كريم سنجابي بود. زماني كه حزب ميهن به بعضي از گروهها و
دستجات ملي ملحق شد، حزب ايران درست شد. به اين ترتيب ميان
نيروهاي ملي گيلان با مركز نوعي ارتباط بوجود آمد.
بنابراين به نظر من اگر حزب ميهن به وجود نمي آمد باز چنين
افرادي دور هم جمع مي شدند.
رهبران حزب ايران در تهران در مورد
انتخابات حزب درگيلان دخالتي نداشتند بلكه آنان خودشان با
تشكيل كميته ايالتي، رهبر حزب را در رشت تعيين و سپس او را
به تهران معرفي مي كردند و درعين حال با تهران ارتباط
مستمر داشتند. اما در مورد اعضاء غير از سيداسماعيل فرجاد
كه دبير بود، آقاي ناصرالدين موسوي از خاندان مذهبي و
بسيار قديمي رشت بود و معروف بود كه پدرش بزرگترين
كتابخانه نسخ خطي گيلان را دارد (اين مطلب رااز مرحوم
ابراهيم فخرايي شنيدم). اين دو نفر خيلي فعال بودند.
درمرتبه بعد بايد از آقايان كرامت، ديده وري، اسحاق اكبر و
ثابت رفتار ... ياد كنم كه همگي فوت شده اند اما در عنفوان
جواني نمونه هايي از اخلاق و بزرگواري بودند و از
فعاليتهاي سياسي خود هيچ چشمداشتي نداشتند و اخلاق سياسي
آنان تأثير فوق العاده درمن گذاشت. اجازه بدهيد از ساير
اشخاص چون زنده اند حرفي نزنم چون ممكن است بعضي را فراموش
كنم و حقشان ضايع شود.
آيا به حزب ايران
در رشت كمكهاي مالي مي شد؟
مطلقا از هيچ جا كمك مالي گرفته نمي
شد. بودجه مختصر حزب و گردش مالي آن از حق عضويت ماهيانه
اعضا بود، به خصوص كه حزب ايران در مركز مشكل مالي داشت.
يك نشريه محلي به نام گيلان ما
داشتيم كه صاحب امتياز و مدير آن پدر يكي از اعضاي حزب
بود. اين روزنامه عملا در اختيار حزب ايران قرار گرفت و
اخيرا دوره سوم آن در گيلان منتشر مي شود.
تا چه سالي در رشت
بوديد؟ اگر خاطراتي از آنجا داريد بيان كنيد.
بنده تا شهريور 1326 در رشت بودم. از
مهر 1326 تا پايان شهريور 1332 دانشجوي دانشكده پزشكي
دانشگاه تهران بودم. دو خاطره از رشت دارم كه عرض مي كنم.
زماني كه روسها بعد از شهريور 1320 وارد رشت شدند يك عده
از افسران تيپ رشت را دستگير و زنداني كردند. معمول بود كه
روسها هفته اي يك بار زندانيان را با اتوبوس به حمام عمومي
گلستان جنب ميدان سبزه ميدان رشت مي آوردند. در اين روز
اكثر مردم عادي شهر در اطراف اتوبوس اجتماع كرده و براي
افسران ايراني ابراز احساسات مي كردند.
خاطره ديگرم مربوط به انتخابات دوره
پانزدهم است. در انتخابات اين دوره، قوام السلطنه نخست
وزير بود و از طريق حزب دموكرات دخالتهاي زيادي در آن كرد.
به طوري كه در رشت مخالفت مردم را برانگيخت. گفتني است كه
حزب توده رشت انتخابات اين دوره را تحريم كرد در حالي كه
حزب ايران و ديگر گروههاي ملي، فعالاته در انتخابات شركت
كردند و در عين حال نسبت به نحوه انتخابات اين دوره معترض
بودند. حزب ايران و بازاريهاي متدين رشت متفقا دو نامزد
براي انتخابات اين دوره داشتند: يكي شيخ باقر رسولي و
ديگري شيخ باقر رسا. ما كه دانش آموز بوديم از دبيرستانهاي
مختلف به طرف ميدان شهرداري به عنوان اعتراض به نحوه
انتخابات اين دوره حركت كرديم. وقتي به ميدان رسيديم
تقريبا تمام ميدان و خيابانهاي اطراف مملو از جمعيت بود.
در مدخل ميدان، سرهنگ غفاري كه رئيس شهرباني رشت بود مقابل
صف دانش آموزان ايستاد و توصيه كرد متفرق شويم اما دانش
آموزان كه من هم جزو آنان بودم بدون توجه به هشدارهاي او
به سوي بازار حركت كردند و در مسجد كاسه فروشان (مسجد جامع
رشت) اجتماع كردند. در اين جريان هيچ يك از دانش آموزان
توده اي شركت نداشت. در مسجد كاسه فروشان يكي از معلمان
فاضل كه عربي درس مي داد به نام آقاي تائب سخنراني كرد.
بعد از او از من خواستند تا روي پله دوم يا سوم منبر
بايستم و شعر خود را بخوانم چون از همان زمان گاهي شعر مي
گفتم. ضمنا مرا به عنوان عضو حزب ايران معرفي كردند. وقتي
چند بيت از سروده خود را خواندم ناگهان چشمم به پدربزرگم
افتاد. او هرچند آدم روشني بود ولي نمي دانست كه من عضو
حزب هستم بنابراين وقتي او را ديدم نطقم كور شد اما به هر
ترتيبي بود شعر را خواندم. همان طور كه قبلا عرض كردم در
رشت با پدربزرگ و مادربزرگم زندگي مي كردم. به هرحال با
ترس و لرز پا به خانه گذاشتم. مادربزرگم همين كه مرا ديد
گفت علي مگر چه كرده اي كه حاج آقا سفارش كرده چند تا تخم
مرغ آب پز كنيد كه پسرم آمد آنرا بخورد چون موقع صحبت
صدايش گرفته بود.
1. ميرصالح مظفرزاده نماينده رشت در دوره 14 مجلس شورا
همان كسي است كه پس از بروز پاره اي اختلافات بين ميرزا
كوچك خان و كمونيستها، از سوي ميرزا به همراه گيوك آلماني
(ايرانيها او را هوشنگ مي ناميدند) مأمور شد تا با وزير
امور خارجه وقت شوروي ديدار و مذاكره كند. |