نگاهي بر وحدت آلمان و تحولات اروپا در آستانه جنگ جهاني
اول
معصومه
ارباب
وحدت آلمان در فاصله سالهاي
1848 تا 1871 صورت گرفت و نتيجه جنگهايي بود كه ويلهلم اول
پادشاه پروس به تحريك بيسمارك با اتريش و فرانسه به راه
انداخت. ويلهلم اول، پس از رسيدن به پادشاهي، بيسمارك را
به نخستوزيري برگزيد. اولين جنگ بين پروس و دانمارك بود
كه علت آن اختلاف بر سر دوكنشينهاي شلسويگ، هلشتاين،
لونبورگ بين پادشاه دانمارك و اتحاديه ايالتهاي آلماني
بود. بيسمارك از دولت اتريش دعوت نمود تا با پروس در حل
اختلاف بين اتحاديه ايالتهاي آلماني و دانمارك همراهي كند
و از آنجا كه هر دو كشور از كريستيان پادشاه دانمارك
خواستند از انضمام شلسويگ به خاك خود چشم بپوشد، و پادشاه
دانمارك به اين امر راضي نشد آن دو كشور با 90 هزار سپاه
به دانمارك حمله نمودند. سپاهيان كريستيان به علت كمي
نيروها شكست خوردند و او درخواست صلح نمود و سرانجام به
موجب عهدنامهاي كه در وين منعقد شد دانمارك رسماً از
دوكنشينهاي سه گانه چشم پوشيد. پروس دوكنشين لونبورگ را
تصرف كرد و اتريش 15 ميليون مارك غرامت از آن دوكنشين
گرفت و حكومت دو دوكنشين ديگر نيز بين دو دولت تقسيم شد.
(1)
بيسمارك پس از جنگ دانمارك
درصدد بود بين پروس و اتريش نيز جنگي ايجاد كند، ولي براي
احتياط ابتدا با ناپلئون سوم امپراطور فرانسه دوست شد و او
را راضي نمود تا در جنگ بين پروس و اتريش بيطرف بماند و
سپس با ويكتور امانوئل دوم پادشاه ايتاليا بر ضد اتريش
معاهدهاي منعقد ساخت. پس از آن، اتريش را متهم ساخت كه در
حكومت هلشتاين از رعايت منافع مشترك دو دولت خودداري نموده
است. همچنين موضوع تغيير وضع اتحاديه دولتهاي آلماني را
پيش كشيد و مجلس اتحاديه ايالتهاي آلماني به اتريش اعلان
جنگ داد. (2) جنگ سادو كه آلمانيها آن را كونيگراتس
ميگويند نتيجه درگيري بين پروس و اتريش را مشخص نمود. بعد
از آن ديگر اتريشيها مقاومت جدي نكردند و در فرداي جنگ
سادو، فرانسو ژوزف درصدد برآمد با ناپلئون سوم صلح نمايد.
به موجب معاهده پراگ، ايالات شلسويك هولشتاين، هانور
الكنرال، هس و فرانكفورت ضميمه پروس گرديد و پروس، كه تا
اين زمان دو قطعه جداگانه بود، به يك مملكت تبديل شد. بعد
از اين، بيسمارك با ممالك واقع در شمال رودماين در مورد
تشكيل يك اتحاديه جديد به مذاكره پرداخت و اين هيئت به اسم
ممالك مجتمعه آلمان شمالي در ماه آوريل 1867 تشكيل گرديد
كه شامل 22 مملكت يعني تمام ممالك آلمان به جز آلمان جنوبي
(ممالك باوير و ورتامبرگ و گراندوشه باد) ميشد. (3)
جنگ فرانسه با آلمان : بيسمارك
پس از غلبه بر اتريش درصدد به راه انداختن جنگ پروس با
فرانسه بود. اين جنگ دو علت داشت : اولاً اراده بيسمارك در
تكميل وحدت آلمان به وسيله منضم كردن ممالك جنوي به ممالك
مجتمعه شمالي كه براي موفقيت در اين امر لازم بود احساسات
ضد پروسي را در ممالك جنوبي به وسيله احساسي قويتر كه
كينه نسبت به فرانسه (دشمن ارثي) باشد از بين ببرد؛ ثانياً
دولت فرانسه نتوانست در موقع مساعد اقدامات لازم را
انجام دهد و تظاهراتي جنگجويانه داشت. دولت فرانسه از
بيسمارك قسمتي از اراضي باوير در ساحل رود رن و همچنين شهر
مايانس را تقاضا نمود (پنجم اوت 1866) و چون بيسمارك جواب
داد كه اين تقاضا در حكم جنگ است اين تقاضا پس گرفته شد؛
ولي طولي نكشيد كه فرانسه در 20 اوت الحاق فوري لوكزامبورگ
و اجازه الحاق بلژيك را در موقع مساعد درخواست نمود و در
مقابل : اولاً پروس را آزادي ميداد كه در آلمان جنوبي مثل
آلمان شمالي آزادانه عمل كند، ثانياً حاضر شد با پروس
قرارداد تعرضي و تدافعي منعقد نمايد. بيسمارك هم
پيشنهادهاي ناپلئون را فوراً با شاهان باوير و ورتمبرگ
اطلاع داد و آنها خشمگين شده و قراردادهاي نظامي با ويلهلم
اول منعقد ساختند. بدين ترتيب، اهالي ايالتهاي جنوبي آلمان
هم نسبت به فرانسه بدبين شدند. (4) لوكزامبورگ ملك شخصي
پادشاه هلند بود و او راضي شد به 90 ميليون فرانك آن را به
فرانسه بفروشد؛ اما اين خبر هيجاني در آلمان برانگيخت و
بيسمارك پادشاه هلند را مجبور ساخت از فروش لوكزامبورگ
خودداري نمايد و سرانجام اين موضوع در كنفرانس لندن مورد
بررسي قرار گرفت. اختلاف ديگر بر سر سلطنت اسپانيا بود كه
در 1868 نام پرنس لئوپلد پسر عم پادشاه پروس به ميان آمد و
اين امر هم موجب نگراني فرانسه گرديد. سرانجام درروز
سهشنبه 19 ژوئيه 1870 ناپلئون رسماً به دولت پروس اعلان
جنگ داد و در دوم اوت جنگ آغاز شد و تا شش ماه ادامه يافت.
در پايان كار فرانسويان شكست خوردند. (5) به موجب عهدنامه
فرانكفورت فرانسه مجبور شد آلزاس و لورن را به آلمان
واگذار كند، يك ميليارد دلار غرامت بدهد و اجازه دهد آلمان
استحكامات مهم فرانسه را تا زمان پرداخت غرامت در تصرف
داشته باشد. (6) شكست فرانسه در 1871 موجب تشكيل امپراتوري
آلمان گرديد، باوير، ورتمبرگ و باد به اتحاديه آلمان شمالي
پيوستند و پادشاه پروس ويلهلم اول به مقام امپراتوري رسيد.
امپراتوري 25 دولت نامتساوي و همچنين سرزمين آلزاس و لورن
را كه از فرانسه جدا شده بود شامل ميشد. مجلس امپراتوري
(رايشتاگ) با آراء عمومي انتخاب ميشد و احزاب برجسته آن
عبارت بودند از محافظهكاران، كاتوليكها، آزاديخواهان و
سوسياليستها. بيسمارك سياست جهاد براي تمدن را در پيش گرفت
و اصلاحاتي انجام داد. (7)
اتفاق امپراتوران سه گانه :
دولت آلمان پس از آنكه بر امپراطوريهاي اتريش و فرانسه
پيروز شد قدرتمندترين دولت اروپا گرديد و قواي نظامي آن بر
ساير كشورها برتري يافت ولي از انتقام فرانسه بيم داشت و
ميترسيد دول بزرگ اروپا برضد او متحد شوند. به همين علت
پس از مصالحه فرانكفورت، با اتريش طرح دوستي ريخت. در سال
1871 در طي ملاقات ويلهلم اول و فرانسوا ژوزف اين پيمان
محكم شد. سال بعد الكساندر دوم تزار روسيه، كه شخصاً به
امپراتور آلمان علاقهمند بود، با آن دو دولت همراه شد و
اين پيمان به اتفاق امپراتوران سهگانه معروف شد. (8)
(اكتبر 1873)
جنگ بين روسيه و عثماني كه در
1877 آغاز شده بود به پايان رسيد و روسها در سوم مارس 1878
معاهده سن استفانو را به تركها تحميل نمودند. براي رفع
اختلاف در اين مورد كنگره برلين در ژوئيه 1878 بين كشورهاي
اروپايي تشكيل شد. تزار نسبت به بيسمارك و روشي كه در
كنگره اعمال كرده بود خشمگين بود و الكساندر دوم رهبر
آلمان را به مانند، يك خائن نگاه ميكرد و در نتيجه، اتفاق
سه امپراتور از بين رفت. (9) همچنين در سال بعد رقابت
روسيه و اتريش در بالكان موجب مداخله آلمان شد و چون اتريش
از نژاد ژرمن بود آلمان از اتريش طرفداري كرد. از اين رو
اتحاد سهگانه به اتحاد دوگانه تبديل شد. به موجب اين
معاهده آلمان و اتريش قبول نمودند كه در هنگام لزوم به هم
ياري برسانند و هيچگاه جداگانه با دشمن صلح نكنند. (10)
شكلگيري اتحاد مثلث : سه سال
بعد در سال 1882 پيمان دوجانبه به پيمان سهجانبه تبديل
گرديد و ايتاليا به آن ملحق شد. براساس مواد محرمانه اين
پيمان، اگر ايتاليا يا آلمان مورد حمله فرانسه واقع ميشد
هر سه كشور با مهاجم وارد جنگ ميشدند. ايتالياييها، كه از
قدرت دريايي ترس داشتند، اعلام كردند اگر بريتانيا در اين
حملات شركت داشته باشد، اين پيمان اجرا نشود. چون ايتاليا
از تصرف تونس توسط فرانسه در 1881 ناراضي بود و از طرف
ديگر آلمان به آن كشور پيشنهاد كرده بود كه براي حفظ ليبي
كمكش كند در نتيجه، ايتاليا نيز مايل بود كه وارد اتحاد با
آلمان شود (اكتبر 1881). (11) اين اتحاد در ابتدا پنج ساله
بود ولي بعداً در سالهاي 1887 و 1891 و 1902 و 1912 تجديد
شد. در اين اتحاد مثلث، آلمان بر دو دولت ديگر مسلط بود و
آنها غالباً تابع دستورهاي آلمان بودند و در اختلافات بين
اتريش و ايتاليا، آلمان هميشه واسطه بود ولي بيشتر از
اتريش حمايت مينمود. همچنين قراردادهاي مخصوصي در مورد
طرابلس، آلباني و مقدونيه و ممالك بالكان بين دولتهاي
سهگانه امضا شد كه موجب تحكيم اتحاد مثلث ميگرديد. در
بين اين سه دولت اختلافاتي هم وجود داشت؛ ايتاليا و اتريش
در شبه جزيره بالكان و قسمت شرقي مديترانه با هم اختلاف
داشتند و ايتاليا از اتحاد با اتريش ناراضي بود، ولي چون
اتحاد با آلمان را براي جلوگيري از تجاوزات اتريش ضروري
ميدانست مجبور به تحمل بود. در سال 1911، كه ايتاليا با
عثماني بر سر طرابلس در حال جنگ بود، اين خطر وجود داشت كه
اتحاد ايتاليا و آلمان از بين برود؛ زيرا آلمان از دربار
قسطنطنيه امتيازات خوبي گرفته بود و براي عثماني اسلحه و
مهمات ميفرستاد. بنابر اين در اتحاد مثلث وحدت واقعي بين
كشورهاي ژرمني نژاد آلمان و اتريش بود و ايتاليا چندان به
حساب نميآمد. ايتاليا هم ظاهراً در اتحاد مثلث بود و از
سال 1901در واقع با متحدين نبود و روش خاصي را در پيش
گرفت. (12)
مقدمات شكلگيري اتفاق مثلث :
بعد از كنگره برلين، كه روسها از آلمانيها رنجيدند، دولت
فرانسه، كه منتظر فرصت بود و مايل بود روسيه را به سوي خود
جلب كند، از فرصت استفاده نمود؛ ولي تا زماني كه بيسمارك،
بر سر كار بود اين امر ممكن نشد. در سال 1890، بعد از
بركناري بيسمارك سياست غيرعاقلانه ويلهلم دوم موجب نزديكي
فرانسه و روسيه گرديد. (13)
دولت فرانسه به تزار روس وعده
كمك مالي داد و تزار هم كه براي پيشبرد مقاصد سياسي خود به
سرمايه خارجي نياز داشت با اين امر موافقت نمود و سرانجام
در اوت 1891 اتحاد بين دو كشور برقرار گرديد. البته بعد از
شكست روسيه از ژاپن در 1905 اساس اتحاد فرانسه و روسيه
متزلزل شد؛ ولي به هر حال، فرانسه در مقابل اتحاد مثلث به
دوستي احتياج داشت؛ همچنين، علاوه بر نياز سياسي، ارتباطات
مالي نيز بين دو كشور برقرار شده بود و فرانسه 13 ميليارد
فرانك به روسيه وام داده بود. (14)
در مه 1903 ادوارد هفتم از
پاريس ديدن كرد و در اين ديدار از نظر تحسينبرانگيز مردم
انگليس نسبت به فرانسه و از افتخارات فرانسه در طول ساليان
و از دوستي مردم انگليس و فرانسه سخن گفت. در ماه اوت همان
سال رئيسجمهوري فرانسه به اتفاق وزير امور خارجه آن كشور
از لندن ديدار كرد و در هفتم آوريل 1904 عهدنامه معروف بين
فرانسه و انگليس به امضا رسيد. موارد مورد اختلاف شامل
امور مربوط به ماهيگيري در پهنه درياي ارض جديد، مسئله
سيام، ماداگاسكار و مهمترين مسئله آزادي عمل فرانسه در
مراكش و آزادي فعاليت انگليس در مصر بود. (15)
فرانسه پس از اتحاد با انگليس
به فعاليت در مراكش پرداخت و واكنش آلمان چنين بود كه در
مارس 1905م ويلهلم دوم در طنجه حضور يافت و نطق مفصلي را
در مورد استقلال مراكش بيان نمود، هدف آلمان از اين اقدام
برهم زدن اتحاد جديد فرانسه و انگليس بود. براي حل اين
موضوع در 1906 يك كنفرانس بينالمللي در الجزيره برگزار شد
كه در آن انگليسيها از فرانسويها حمايت كردند و كوشش آلمان
براي برهم زدن اتحاد بين انگليس و فرانسه به نتيجهاي
نرسيد. در 1911 بحران ديگري بر سر مراكش به وجود آمد. يك
فروند ناو جنگي آلماني به نام يوزپلنگ براي حفظ منافع
آلمان وارد اغادير شد و آلمانيها پيشنهاد كردند كه اگر
كنگوي فرانسه به آنها داده شود آنها ديگر مزاحمتي ايجاد
نخواهند كرد و سرانجام آلمانيها توانستند به اراضي كوچكي
در آفريقا دست يابند. (16)
نزديكي روس و انگيس : دولت
فرانسه با روسيه دوست بود، انگليس هم متحد ژاپن به شمار
ميآمد و روس و ژاپن دشمن خطرناك يكديگر بودند؛ اما منافع
روس و انگليس چنين اقتضا مينمود كه روس و ژاپن به اتحاد
فرانسه و انگليس وارد شوند؛ ولي بلندپروازي روسها در اين
تاريخ و قدرت نظامي آن و همچنين نزديكي امپراتور روس و
آلمان كه روابط آنها دوستانه بود مانع اين كار ميشد. مشكل
اول با شكست روسيه از ژاپن حل شد. اختلافات ديگر روس و
انگليس بر دو مسئله ديگر متمركز بود: يكي بالكان براي تصرف
بغازها و ديگري در ايران كه انگليس دوست داشت اين مناطق
كاملاً در اختيار خودش باشد. مسئله ديگر كه باعث سردي
روابط انگليس و آلمان شده بود برخورد قيصر آلمان در موضوع
ترانسوال بود؛ زيرا هنگامي كه پل كروگر حاكم ترانسوال
ميخواست به ترانسوال استقلال بدهد و در پي متحدي در برابر
سيسيل رودز و انگليس بود تنها قدرتي را انتخاب نمود كه
سرزمينهايي در آفريقاي جنوبي داشت و آن كشور آلمان بود پس
از پيروزي بوئرها تلگرافي از سوي قيصر آلمان براي او
فرستاده شد با اين مضمون : « من دوستانه به شما تبريك
ميگويم كه شما بدون دريافت كمك خارجي گروههاي مسلح را
سركوب نموديد و توانستيد صلح و آرامش را برقرار نمائيد» و
اين برخورد قيصر براي روابط انگليس و آلمان عواقب جدي
داشت؛ زيرا قيصر از كروگر كه دشمن انگليس بود حمايت كرده
بود. مسئله ديگر صادرات روزافزون آلمانيها بود زيرا در سال
1895 در انگليس رسالهاي تحت عنوان ساخت آلمان
منتشر شد كه خطر صادرات روزافزون آلمان را براي انگليس
تشريح ميكرد.
مسئله ديگر كه ايجاد خطر براي
انگليس مينمود پيشرفت نيروي دريايي آلمان بود. ويلهلم دوم
از سال 1900 به تقويت نيروي دريايي آلمان پرداخت و علناً
اظهار نمود كه آلمان نميتواند به نيروي زميني قناعت كند و
بايد در نيروي دريايي بر همه كشورها برتري داشته باشد.
انجمني به نام اتحاد دريايي آلمان تشكيل داد و به كمك آن
هزينه لازم را براي ساختن كشتيهاي جنگي تأمين نمود. همچنين
پيشرفتهاي تجاري و صنعتي آلمان نيز باعث شكست بازار تجارت
و صنعت شده بود. (17) به هر حال، اين سوال مطرح است كه چرا
انگليس در بين روسيه و آلمان، اولي را انتخاب نمود : چون
منافع انگليس هم از طرف روس و هم از طرف آلمان تهديد
ميشد؛ از يك طرف خطر توسعه نفوذ روس، و از سوي ديگر خطر
نفوذ آلمان در آسياي صغير و خليج فارس و اتصال راهآهن
بغداد به داخل ايران و نزديك شدن اين دو خطر به مرزهاي هند
به مشكلات دفاع از هند ميافزود و سياست انگليس اين بود كه
اين دو دولت را با هم درگير سازد و قواي آنها را تحليل
ببرد؛ اما تأمل انگليس در اين بود كه خود به كدام طرف ملحق
شود. منافع بريتانيا حكم ميكرد كه به روسها نزديك شود
زيرا عقل و درايت روسها اندك و زورشان بيشتر بود؛ ولي
مسئله اين بود كه انگليس با تقاضاهاي روسيه چگونه برخورد
نمايد؛ تقاضاهاي روس در بالكان، داردانل، ايران و
افغانستان. مسئله ايران و افغانستان يك امر حياتي بود و
صلاح در اين بود كه هيچ امتيازي در اين منطقه ندهد؛ پس
بهتر بود كه انگليس، روسها را به سوي بالكان و داردانل سوق
دهد و آنها را اميدوار سازد. (18) سرانجام، در قراردادي كه
در 31 اوت 1907 در شهر سن پترزبورگ بسته شد روس و انگليس
اختلافات خود درباره ايران و افغانستان را حل كردند و چون
اختلافات سياسي انگليس و فرانسه و روسيه حل شد سه دولت
تشكيل اتفاق مثلث را دادند كه هدفشان جلوگيري از پيشرفتهاي
سياسي، اقتصادي و نظامي آلمان بود. (19)
بحرانهاي بالكان قبل از جنگ :
از 1911 تا 1913 جنگهايي درگرفت كه زمينه جنگ جهاني اول را
آماده ساخت. در سپتامبر 1911 ايتاليا به عثماني اعلان جنگ
داد و طرابلس را اشغال نمود و در نيمه اكتبر 1912 جنگ به
پايان رسيد. در اكتبر 1912 تقريباً همزمان با ايتاليا،
بلغارستان، صربستان، يونان و مونته نگرو به تركيه حمله
نمودند و در اوائل دسامبر 1912 تركيه تقاضاي صلح نمود. در
تابستان 1913 جنگ ديگري بر سر غنائم به دست آمده از عثماني
درگرفت. كنفرانس سفيران در دسامبر 1912 توسط گري در لندن
تشكيل شد و در 30 مه 1913 در لندن قراردادي امضا شد كه
تركها را مجبور ميساخت مستملكات خود را از ميديا در ساحل
درياي سياه تا آلتوس در ساحل اژه را به اروپاييان واگذار
كنند. (20)
اوضاع داخلي و تحولات آلمان پس
از وحدت : آلمان متحد از نظر قواي مادي و معنوي بي نظير؛
مجدانه به تعليم و تربيت فرزندان خود پرداخت، در توسعه
فرهنگ و ترويج علوم بر همه كشورها پيشي گرفت و سعي داشت در
صنعت و تجارت و بهداشت از علوم و اكتشافات جديد بهره
بگيرد. از اين رو، در مدت كوتاهي بزرگترين دولت صنعتي و
تجاري اروپا گرديد، مخترعان را تشويق نمود، صنايع شيميايي
را رونق داد، در وضع قوانين اجتماعي هم از بقيه دولتها
پيشي گرفت و براي طبقه كارگر اهميت قائل شد. در حالي كه در
بقيه كشورها حقي براي كارگران قائل نبودند. واقعيت ديگر
اينكه حكومت خاندان هوهنتسولرن در اين كار مؤثر بود. ملت
آلمان پس از غلبه بر اتريش و فرانسه دچار غرور ملي شد و
سياستمداران آلماني از روشهاي مختلف اين غرور ملي را تقويت
نمودند. حتي هر معلمي ناگزير بود كه در سر كلاس درس برتري
نژادي ملت آلمان بر ساير ملل عالم را بيان كند و در
شاگردان خود روح جنگجوئي بدمد. گذشته از مجالس درس، در
معابر، روزنامهها و كتب و نمايشگاهها اين برتري نژادي به
نوعي القا ميشد؛ حتي نيچه يكي از معروفترين فيلسوفان
آلمان هم چنين عقيدهاي داشت و در يكي از آثار خود چنين
گفته است كه : « اگر آدمي جنگ را فراموش كند از او اميد
ميبايد بريد» و به همين دليل كم كم طرز فكر مردم آلمان
يكسره تغيير يافت و بر آنها مسلم شد كه نژاد آلماني ممتاز
است و بايد به سراسر زمين مسلط باشد و اين تسلط هم جز از
راه جنگ امكانپذير نيست. ترويج اين افكار در آلمان ساير
دولتهاي اروپايي را نگران ساخت و باعث شد تا بر ضد نژاد
ژرمني با هم متحد شوند. (21)
دولت آلمان تا اواخر قرن 19 در
آفريقا مستعمرهاي نداشت ولي پس از وحدت چون جمعيت آن
افزايش يافت و صنعت و تجارت رونق گرفت به دنبال تحصيل
مستعمرات برآمد تا هم قسمتي از مردم آلمان را به آنجا كوچ
دهد و هم مواد خامي كه براي كارخانههاي داخلي لازم داشت
فراهم كند و همچنين بازاري براي فروش كالاهاي خود بيابد.
سرانجام بيسمارك قسمت بزرگي از اراضي آفريقا را به دست
آورد كه شامل توگو و كامرون در ساحل غربي آفريقا و يك
ناحيه در جنوب غربي و ناحيه ديگر در مشرق بود. (22) آلمان
پس از پيروزي بر فرانسه از نظر نيروهاي نظامي بر ساير
كشورهاي اروپا برتري يافته بود؛ ولي باز هم به اين كار
ادامه داد و تا سال 1914 روز به روز بر قواي جنگي خود
افزود. از سال 1911 آلمان در افزايش نيروهاي جنگي كوشيد و
ميزان گسترش قواي مزبور در سالهاي 1911 و 1912 و 1913 با
پيشرفت چهل ساله آن از 1871 تا 1911 برابر بود. (23) در طي
اين مدت كوتاه شبكههاي گسترده راهآهن و راههاي شوسه،
تأسيسات عظيم صنعتي، نهادهاي قدرتمند اقتصادي و به خصوص
تشكيلات گسترده نظامي آلمان موجب وحشت قدرتهاي اروپايي
گرديد. در سال 1914 آلمان از نظر صنعتي و اقتصادي به
پيشرفتهاي عظيمي دست يافت. به لحاظ نظامي نيز داراي
قدرتمندترين ارتش و نيروي دريايي شد. روحيه نظاميگري در
مزرعه، كارخانه و پادگان و همه جا حاكم بود و همه چيز در
خدمت ارتش قرار داشت. نيروهاي نظامي آلمان بيش از يك
ميليون نفر بودند و اين افزايش نيروهاي صنعتي و نظامي موجب
اشباع جامعه آلمان گرديد و آلمان مجبور بود سرمايه و
كالاهاي اضافي را به ديگر مناطق جهان بفرستد؛ بنابر اين به
دنبال مناطق نفوذ اقتصادي و منابع مواد اوليه بود و اين هم
يكي از دلايل جنگ جهاني اول بود. (24)
برقراري روابط بين آلمان و
عثماني : يكي از كشورهايي كه آلمان علاقهمند بود روابط
خود را با آن گسترش دهد امپراتوري عثماني بود كه بر منابع
نفتي تسلط داشت. از سال 1880م آلمان متوجه اهميت روابط با
امپراتوري عثماني گرديد. (25)
در سال 1882 ژنرال فن در گلتس
(Von der Goltz)
از سوي سلطان عبدالحميد مأموريت يافت ارتش عثماني را داراي
سازمان منظمي سازد و افراد آن را آموزش دهد.
افسران برجسته هيئت نظامي
آلماني كه در عثماني فعاليت داشتند شامل فيلدمارشال پروسي
فن در گلتس، دو ژنرال ديگر ليمان فن ساندرز
(Liman Von Sanders)
و فن فالكنهاين (Von Falkenhayn)
سه آدميرال به نامهاي Merten،
Uuedem،
Souchon
و چند افسر ديگر بودند. (26)
البته يكي از طراحان برنامه
گسترش فعاليت آلمان در خاورميانه مارشال فن بي براشتاين
(Von Biebrstein)
بود كه از 1897 تا 1912 سفير آلمان در باب عالي بود و
اعتقاد داشت كه اجراي اين برنامه موجب درگيري بين روسيه و
آلمان خواهد شد. در سال 1898 ويلهلم دوم و ملكه آلمان به
استانبول سفر كردند و فصل جديدي در همكاري (27) بين دو ملت
پديد آمد. امپراتور آلمان در مسافرت دوم خود به عثماني خود
را طرفدار دوستي ملت ترك و ساير ملل ملسمان معرفي نمود و
در نطق خود اظهار داشت : « اعليحضرت سلطان عبدالحميد و 300
ميليون مسلمان ميتوانند اطمينان داشته باشند كه آلمان،
دوست و هواخواه آنهاست». اين سياست به زودي به لحاظ
اقتصادي ثمرات مهمي براي آلمان به بار آورد، بانكداران و
بازرگانان آلماني در سراسر امپراتوري عثماني مستقر شدند و
امتيازات مهمي به مؤسسات اقتصادي آلمان داده شد. (28)
آلمان در جست وجوي نفت بود و علاوه بر آن براي رقابت با
انگليس به يك نيروي دريايي قوي نياز داشت. آلمانيها در
هنگام مذاكره با دولت عثماني در مورد منابع نفتي عراق سخن
نگفتند بلكه فقط تقاضاي اخذ امتياز خط راهآهن را داشتند،
به اين شرط كه امتياز استخراج معادن اطراف راهآهن تا شعاع
20 كيلومتر به آنها داده شود. در سال 1902 بانك آلمان،
امتياز ساختمان راهآهن برلين – بغداد را به دست آورد كه
باعث نفوذ هرچه بيشتر آلمان در بينالنهرين ميگرديد. يكي
ديگر از امتيازات آلمان از عثماني ادامه راهآهن از بغداد
به خانقين بود كه آلمان تصميم داشت پس از اتمام خط آهن
بغداد، همين راه را از خانقين به تهران و ولايات مركزي
ادامه دهد و ايران را به اروپا مربوط سازد. در سال 1910
مدت تعهد ايران در مقابل روسيه كه 20 سال حق ساختن راهآهن
را از ايران سلب نموده بود تمام ميشد؛ به همين علت از طرف
بانك مشهور آلمان به نام دويچه بانك
(Deutsche Bank)
مأموري به نام سيدروت (Seyed
Routh) به ايران آمد كه امتياز
خط آهن خانقين ـ تهران را به دست آورد. اين امر موجب
نگراني مقامات روسي و انگليسي شد و باعث مبادله يادداشت
هفتم آوريل 1910 بين ايران و آن دو دولت گرديد، و ايران به
ناچار تعهد نمود كه بعد از اين امتيازي كه مخالف منافع آن
دو دولت باشد به هيچ تبعه دولت خارجي واگذار نكند؛ بنابر
اين، تلاش آلمان به نتيجه نرسيد. (29)
اما نفوذ نظامي آلمان در
عثماني افزايش يافت و در 1914 آموزش ارتش عثماني به يك
گروه چهل و دو نفره از افسران آلماني به رياست ژنرال ليمان
فن ساندرز واگذار شد. (30)
سپس آلمان تصميم گرفت در مورد
ادامه راهآهن برلين ـ بغداد با روسيه مذاكراتي انجام دهد.
در 1910 تزار نيكلاي دوم و ويلهلم امپراتور آلمان در
پوتسدام ملاقات نمودند و در مورد منافع روس و آلمان در
ايران مذاكراتي صورت گرفت. سرانجام، در 19 اوت 1911
قراردادي بين روسيه و آلمان در سن پترزبورگ منعقد شد كه به
موجب آن دولت آلمان منطقه نفوذ روسيه را به رسميت شناخت.
(31) و در عوض روسيه هم اجازه داد كه اگر تا چهار سال ديگر
راهآهنهاي روس به خانقين متصل نشود دولت آلمان حق داشته
باشد خط آهن اسلامبول ـ بغداد و خانقين ـ تهران را بسازد.
(32)
به طور كلي اين مسائل بود كه
زمينههاي جنگ جهاني اول را فراهم ساخت. علل جنگ جهاني اول
عبارت بود از : رقابت اتريش و روسيه در بالكان، اختلاف بين
فرانسه و آلمان از سال 1870 درباره آلزاس ولرن و رقابت
اقتصادي و دريايي بين آلمان و انگليس؛ اما بهانه شروع جنگ
اين بود كه آرشيدوك فرانسوا فردينالد وليعهد اتريش و هنگري
به دست پرنزيب تبعه اتريش و متكلم به زبان صربستاني در 28
ژوئيه 1914 در سارايوو به قتل رسيد و اتريش ادعا كرد
صربستان در اين كار دخالت داشته و تقاضا نمود تحقيقاتي با
شركت نمايندگان اتريش صورت پذيرد كه دولت صربستان تحقيقات
را قبول نمود ولي با حضور نمايندگان خارجي مخالفت كرد.
دولت اتريش به صربستان اعلان جنگ داد و روسيه بسيج عمومي
اعلام كرد و آلمان هم به حمايت از اتريش به روسيه و فرانسه
اعلان جنگ داد. قواي آلمان به بلژيك حمله كرد و اين اقدام
يعني حمله به يك كشور بيطرف موجب دخالت انگليس در جنگ شد.
(33)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.
نصرالله فلسفي. تاريخ قرن نوزدهم و معاصر. [تهران]،
كتابفروشي ابن سينا، بي نا، صص 125-130.
2. نصرالله فلسفي. همان كتاب، ص
130.
3. آلبر ماله. تاريخ قرن نوزدهم.
ترجمه ميرزاحسين خان فرهودي. 1313. مطبعه مجلس، صص 332 و
336 و 337.
4. همان. صص 338 و 340.
5. نصرالله فلسفي. صص 135-139.
6. ريچارد گاف و نويسندگان ديگر.
تاريخ مختصر قرن بيستم. ترجمه خسرو قديري. [تهران]،
انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1372. ج 1، ص 59.
7. ش. دولاندن. تاريخ جهان (از
قرن شانزدهم تا عصر حاضر). ترجمه احمد بهمنش. ج 1،
[تهران]، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1370.
8. نصرالله فلسفي. همان كتاب، صص
336 و 337.
9. كارل گريمبرگ. تاريخ بزرگ
جهاد. ج 11، صص 148 و 149.
10. نصرالله فلسفي. همان كتاب. ص
337.
11. ريجارد گاف و نويسندگان ديگر.
تاريخ مختصر قرن بيستم. ص 60.
12. نصرالله فلسفي. همان كتاب، ص
337 تا 339.
13. محمود محمود. تاريخ روابط
سياسي ايران و انگليس در قرن 19. چ 3. تهران، انتشارات
شركت اقبال، بي تا، ج 8، ص 107.
14. نصرالله فلسفي. همان كتاب، صص
339 و 340.
15. كارل گريمبرگ. همان كتاب، صص
244 و 245.
16. رابرت روزول پالمر. تاريخ
جهان نو. ترجمه ابوالقاسم طاهري، [تهران]، انتشارات
اميركبير، 1357. صص 331 و 332.
17. نصرالله فلسفي. همان كتاب، ص
341.
18. محمود محمود. همان كتاب، ص 110.
19. نصرالله فلسفي. همان كتاب، ص
342.
20. كارل گريمبرگ. همان كتاب، صص
299-300.
21. نصرالله فلسفي. همان كتاب، صص
344 تا 347.
22. نصرالله فلسفي. همان كتاب، ص
294.
23. نصرالله فلسفي. همان كتاب، ص
190.
24. علي بيگدلي. « رقابتهاي آلمان و
انگليس در ايران طي جنگ جهاني اول». پژوهشنامه دانشكده
ادبيات و علوم انساني، دانشگاه شهيد بهشتي، شماره 3 و
4، بهار 1370، صص 59-58.
25. ژرژ لنچافسكي. تاريخ
خاورميانه. ترجمه دكتر هادي جزائري. تهران، شركت
اقبال، 1337، ص31.
26. Vahaken N.
Dadrian. German Responsibility in the Armenian
Genocide. Blue Grane Books, 1996, Cambridge, pp.
109-110.
27. مارتين جي. برادفورد. تاريخ
روابط ايران و آلمان. ترجمه پيمان آزاد و علي اميد.
مؤسسه پيك ترجمه و نشر، 1368، ص 10.
28. ژرژ لنچافسكي. همان كتاب، صص
31-32.
29. علي بيگدلي. همان مقاله، صص 59
و 60.
30. ژرژ لنچافسكي. همان كتاب، ص 46.
31. ژرژ لنچافسكي. همان كتاب، ص 35.
32. علي بيگدلي. همان مقاله، ص 60.
33. ش. دولاندن. تاريخ جهاني.
ترجمه احمد بهمنش. ج 2، ص 391.