تكاپوگري در طريق شدن

نيلوفر كسري

 

      استاد عبدالحسين نوايي از مورخان نامدار زمانه ما بود كه نخستين ساعات بامداد پنجشنبه 16 مهر ماه 1383ش به سراي باقي شتافت و جامعه فرهنگي به ويژه تاريخ پژوهان را به سوگ نشاند. در مقام بيان اهميت آثار ايشان همين بس كه بدون ترديد مي‌توان گفت بي تكيه بر نوشته‌هاي پر بار و متعددش نمي‌توان گوشه‌هاي پر ابهام و زواياي تاريك تاريخ چند سده اخير ايران را شناخت. وي از خبرگان نسخه‌شناس و كتابشناس، ادبيات و تاريخ معاصر بود. از جمله ويژگيهاي برجسته و سرآمد آثار او دقت نظر و نوآوريهاي تحقيقي خاصي است كه در آن به كار رفته است. اين دانش‌آموخته سوربن با تكيه بر منابع و مآخذ و اسناد و مدارك دست اول و بكر، با وسواس و احتياط و نكته‌سنجي‌هايي كه از مشخصه‌هاي بارز او و ساير مورخان سرشناس به شمار مي‌آيد، بر نكات مغفول تارخ معاصر ايران پرتو افكند.

      باري، سابقه آشنايي من و دكتر عبدالحسين نوايي به يك عصر پاييزي سال 1370 بازمي‌گردد. در آن هنگام من در مقطع كارشناسي ارشد تاريخ دانشگاه آزاد اسلامي مشغول به تحصيل بودم. خوب به ياد دارم نام دكتر عبدالحسين نوايي با آن اقتدار و اتوريته‌اي كه از آن بهره‌مند بود اندك هراسي در دل دانشجويان مي‌افكند. چرا كه استاد در امر آموزش و تدريس سخت‌گيري بسياري داشت. زبانش گزنده و گاه بي پروا بود. وي حافظ، راوي و قصه گوي تاريخ نبود. بلكه به ضرس قاطع مي‌توان گفت صاحب سبك تاريخي بود.

      استاد اعتقادي به حضور و غياب نداشت چرا كه معتقد بود اين عشق است كه مي‌بايد دانشجو را به كلاس بكشاند.

          عجب علمي است علم هيأت عشق        كه چرخ هشتمش، هفتم زمين است

       اما ورود كسي پس از خود را خوش نمي‌داشت و آن را توهين به استاد تلقي مي‌كرد. عنوان درس « تطور نظام حكومتهاي ايران بعد از اسلام» بود. استاد در ابتدا با نگاه نافذ خود به تك تك دانشجويان خيره شد و به توضيح مطالبي درباره تاريخ ايران قبل از اسلام پرداخت. او در انتهاي هر قسمت پرسشهايي مطرح مي‌كرد. اگر اين سؤالات پاسخ گويي در كلاس داشت فبها. در غير اين صورت پاسخ آن سؤال به جلسه بعد موكول مي‌شد. همين امر يك شوك تئوريك به ذهن دانشجويان متبادر مي‌ساخت. كار تفسيري را مي‌پسنديد و از تأويل و توجيه گريزان بود. به قرائت روايتهاي تاريخي نيز اعتنايي نداشت و خواهان نقد و مورد ترديد قرار دادن وقايع حتي مسلم تاريخي بود. كاوش را به جاي به به گويي و مجيز شخصيت‌ها و رجال تاريخي برتري مي‌داد. از اين رو پس از خاتمه كلاس دانشجويان به تكاپو مي‌افتادند تا جواب سؤالات استاد را بيابند. هفته به سرعت گذشت و جلسه دوم كلاس آغاز شد. استاد اين بار پس از حضور در كلاس سؤالات خود را مطرح ساخت. عده‌اي از دانشجويان كه جوابهايي يافته بودند پس از بلند كردن دست رخصت سخن گفتن خواستند. پس از اتمام صحبتها، دكتر اسم هر يك از دانشجويان را پرسيد. هنگامي كه نوبت به من رسيد پاسخ سؤال را گفتم و در انتها نظر خود را در آن باب اضافه نمودم. دكتر كه گويا از پاسخ من راضي به نظر مي‌رسيد به من گفت: آفرين دخترم! درست گفتي! نامت چيست، من نامم را با صدايي پايين تر گفتم. او گفت : چرا خجالت مي‌كشي دخترم. هيچ مي‌داني من هم دختري به سن و سال تو دارم.

      بعدها متوجه شدم كه مرحوم دكتر عبدالحسين نوايي علاقه بسياري داشت تا دخترش در رشته تاريخ تحصيل كند و ياري رسان او در امور تحقيقي باشد. از آن به بعد اشتياق من براي درس خواندن و مطالعه كتاب افزايش يافت. ساعتها در كتابخانه مي‌نشستم و به جست وجوي پاسخ صحيح سؤالات مطرح شده بودم. خوشبختانه تحقيق آخر ترم نيز مورد قبول استاد واقع شد. ايشان به منظور تشويق من اجازه دادند هفته‌اي دو روز صبح هنگامي كه دخترش در منزل است به آنجا رفته و از كتابخانه نفيس ايشان بهره ببرم، چرا كه مرحوم استاد دكتر عبدالحسين نوايي نيمي از خانه خودش را كه به سمت در غربي متصل بود به اين كار اختصاص داده بودند و روزها دانشجويان دختر و عصرها دانشجويان پسر، همچنين محققان مشتاق ديگر اجازه داشتند تا به آنجا رفته و از آن مجموعه كم نظير و غني استفاده كنند. استاد با گشاده‌رويي و فراخ دستي و سعه صدري ستودني پذيراي مشتاقان علم بودند و هفته‌اي يك بار جلسه پرسش و پاسخ براي هر دسته‌اي از دانشجويان ترتيب مي‌دادند. اين سيستم آموزش چنان شيفتگي در دانشجويان مي‌آفريد كه بسياري از آنها پس از اتمام دوران تحصيل باز به آنجا رفت و آمد كرده و در جلسات پرسش و پاسخ حضور به هم مي‌رساندند. من هم پس از اتمام دوره كارشناسي ارشد به آنجا آمد و رفت داشتم. مرحوم استاد نوايي كه پي به اشتياق من برده بود از من خواست به اتفاق چند نفر از دانشجويان در استنساخ و بازخواني اسناد تاريخي و فراهم آوردن تعليقات به او كمك كنيم. كار ما بدون وقفه ادامه داشت. او مانند معلمي دلسوز بدون هيچ چشم‌داشت مادي تك تك اسناد را مطالعه مي‌كرد و اشكالات ما را برطرف مي‌نمود. خوشبختانه اين روال با اشتغال من در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران كامل شد و همكاري رسمي‌ام با ايشان آغاز گشت. به طوري كه ظرف مدت پنج سال حدود سه هزار صفحه اسناد عبدالوهاب خان شيرازي، پانصد صفحه اسناد مهدعليا (مادر ناصرالدين شاه قاجار)، سه هزار صفحه اسناد نايب حسين كاشي، 1000 صفحه اسناد خاندان بدر را مطالعه، استنساخ، مقابله و تنظيم كرديم و پس از تنظيم و شماره‌گذاري، فهرست و تعليقات آن را آماده ساختيم. از اين اسناد سه جلد كتاب اسناد عبدالوهاب خان آصف‌الدوله توسط مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر و اسناد مهدعليا توسط انتشارات اساطير به چاپ رسيد.

       باري آنچه در خلال اين فعاليت و همكاري دهساله اينجانب با مرحوم دكتر عبدالحسين نوايي در ذهنم بر جاي مانده صبوري و بردباري بسيار او در امر تحقيق بود. وي بسيار سخت‌كوش و فعال بود و از هرگونه سستي و كوتاهي در كار آزرده و عصباني مي‌شد. با پيچ و تاب دادن تحليل‌هاي تاريخي و پيوند دادن شالوده داوري با احساسات شخصي و مصالح غيرعلمي مخالف بود. اظهارنظرهاي گسترده را تاب نمي‌آورد و با اطناب كلام مخالف بود. همچنين لافزني و قرائت صرف مسائل تاريخي را نيز يك بيماري مزمن مي‌پنداشت. به گمان استاد انديشه‌اي كه رشد و شكوفايي و طراوت و برجستگي ندارد رو به فرود و احتضار است از اين رو به گفته وي بر چنين انديشه‌اي زار زار بايد گريست. با اين وجود رمز موفقيت او نظم و پشتكار بود. گاه تا پاسي از شب به مطالعه مي‌پرداخت حوصله‌اي فوق‌العاده داشت. كاوش در كُنه حقايق تاريخي به خرج مي‌داد. با بضاعت علمي افزونش افق فكري وسيعي داشت.

      استاد مدتها در امور تأمل مي‌كرد و خود را ساعتها در غالب شخصيت‌هاي تاريخي و حوادث و شرايط تاريخي قرار مي‌داد. حافظه‌اي فوق‌العاده داشت و تنها با يك بار مطالعه علاوه بر ضبط مطالب، نام كتاب، صفحه و حتي پارگراف را نيز به خاطر مي‌سپرد. وي از ساعتي كه به محل كار مي‌رسيد بدون توقف كار مي‌كرد به طوري كه بعدها برايم تعريف كرد همين سخت‌كوشي و عشق به كار در دوره حاكميت پيشين، مشكلاتي برايش فراهم كرده بود و او را كه از همكاري مستقيم و چاپلوسي آنها خودداري ورزيده بود، از تدريش در دانشگاه محروم كرده، و ناگزير به خدمت آموزش و پرورش و تدريس تاريخ در دبيرستان‌ها مشغول نموده بود.

      همين علو طبع و بي اعتنايي به امور دنيوي جسارت فوق‌العاده‌اي بدو بخشيده بود به طوري كه بسيار بي پروا سخن مي‌گفت و آراء خود را بيان مي‌كرد. از نظر استاد « ايران» خانه همه ما ايرانيان است پس نگاه درست به گذشته و واقعيت‌هاي تاريخي موجب حفظ و بقاي اين خانه و راهنمايي ما مي‌شود.

     دكتر عبدالحسين نوايي علاقه‌اي به اشتهار نداشت. بسيار مايل بود در سايه بماند و نم نمك، بي ادعا و بدون جار و جنجال و هياهو به تعقلات تاريخي سرگرم باشد از كسي تقليد نمي‌كرد اما شيوه كار عباس اقبال آشتياني براي او يك الگو به شمار مي‌آمد. مناعت طبع خاصي داشت كه به او رخصت نمي‌داد پذيراي هر سخن پرت و اظهارنظر شلخته‌اي باشد. از ركود و سكون بيزار بود و همواره در حال دگرزيستي و شدن بود. دوست داشت دائماً نو بينديشد و نو بماند و هر آينه تولد دگري بيابد. اين سبك او در مقدمه كتاب اسناد مهدعليا به خوبي نمايان است. مرحوم دكتر نوايي به ادبيات فارسي و متون كهن ادبي و تاريخي تسلطي وافر داشت و به زبانهاي فارسي و عربي و فرانسه كاملاً آشنا بود. در نگارش از نثري ساده و روان استفاده مي‌كرد و اعتقاد داشت كه خواننده مي‌بايد به راحتي منظور محقق را دريابد و از عبارات مغلق در امان باشد.

      اكنون كه اين سطور نگاشته مي‌شود از ته دل افسوس مي‌خورم كه چرا آنطور كه مي‌بايست از حضور استاد بهره نگرفتم و قدر و منزلتش را آن سان شايسته و بايسته ندانسته‌ام. و به جاي گرد و خاك خوردن در كتابخانه پاسخ سؤالاتم را نيافته‌ام. باري ياد آن بزرگمرد را كه امروز ستاره جانش خاموش گشته و روي در نقاب خاك كشيده گرامي مي دارم. باشد كه در بهشت برين با پاكان محشور باشد.

آبان 1383

 

 دكتر عبدالحسين نوايي

 

 









 












 
www.iichs.org