ايران و جنگ
جهاني اول
قسمت دوم :
مانيفست ديپلماسي
در بخش يكم اين نوشتار درباره آغاز جنگ جهاني اول و به
دنبال آن نقض بيطرفي و اشغال ايران نكاتي يادآوري شد، اين
امر حقايق چندي را روشن كرد و ضرورت اتخاذ خط مشي روشن و
ديپلماسي فعال را موجب آمد. ازجمله اموري كه دراين دوره
ميتوان به آن اشاره كرد عبارت است از :
توان ملي پايين
با توجه به
توان سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي كشور بايد توجه داشت
كه امكان رويارويي قهرآميز در آوردگاه نظامي با قدرتهاي
بزرگ آن دوره ــ انگلستان و روسيه ــ و رقابت رو به
اوجگيري آنان در كشور ممكن نبود. بي ترديد عامل حضور
قدرتهاي خارجي در ايران آن هم به دليل اهميت سوقالجيشي
ميهنمان در منطقه نبايد به عنوان عامل عمده در راه اتخاذ
چنين خط مشياي ناديده گرفته شود. همين موضوع هزينه مقاومت
و رقابت را افزايش داد.
فقدان
امنيت اجتماعي
بدون شك امنيت
اجتماعي شرط عمده، لازم و حتمي براي بقاي دولت به شمار
ميآيد. اشغال كشور باعث قدرت گرفتن نيروهاي گريز از مركز
شد. اين دستجات جان تازهاي گرفتند و با بهره برداري از
اوضاع متشنج و پرالتهاب آن زمانه حياتي دوباره يافتند : در
آذربايجان شرقي : شيخ محمد خياباني، در آذربايجان غربي :
اسماعيل آقا سميتقو، در مازندران: اميرمؤيد سوادكوهي،
ساعدالدوله، احسانالله خان، در گيلان: ميرزاكوچك خان
جنگلي، در بلوچستان : محمدخان بلوچ، در خوزستان: شيخ
خزعل، در كردستان: سيدطه سردار سپه، در كاشان: نايب حسين
خان كاشي، در گرگان و تركمن صحرا : بعضي ايلات يموت و
كوكلان، در خراسان، برخي ايلات هزاره، زعفرانلو و تركمنها،
در فارس: عدهاي طوايف عرب خمسه، باصري و شيباني، در
كرمانشاه : شماري ايلات باباجاني و سنجابي، كاكاوند،
چواري، در لرستان، طوايف حسنوند، يران وند و سگوند و....
ناپايداري
هژموني سياسي
در اين دوره
شاهد بي ثباتي حاكميت سياسي كه نماد آن كابينهها به شمار
ميآيند، بوديم. از 14 مرداد 1285ش كه فرمان مشروطيت را
مظفرالدين شاه توشيح كرد تا كودتاي 3 اسفند 1299، يعني در
مقطع زماني كمتر از پانزده سال، قوه مجريه نظام سياسي
پنجاه و يك مرتبه به نوعي دچار بحران شد. جالب است بدانيم
در 33 مورد عمر كابينهها كمتر از 100 روز بود. حتي به وقت
خاتمه جنگ جهاني اول تا كابينه كودتا (كابينه سياه
سيدضياءالدين طباطبايي) يعني در خلال بيست و هشت ماه،
كابينه وثوقالدوله دو مرتبه ترميم شد. پس از آن
مشيرالدوله به روي كار آمد و به دنبال آن سپهدار اعظم عهده
دار تشكيل دولت شد كه پس از سه ماه كنارهگيري كرد و
مجدداَ به اصرار احمدشاه، دولت ثانوي خود را تشكيل داد.
(1)
پر واضح است
كه با اين همه نوسان و لرزش، حاكميت از تعادل سياسي
برخوردار نبود. تغيير پي در پي و متوالي نخستوزيران و
سقوط زودهنگام و يا ترميم كابينههاي آنان اوضاعي را
پديدار ساخت كه در آن حداكثر انتظار حفظ و صيانت « وضع
موجود» بود و نه توقعي بيش از آن؛ هر چند خواستها و
مطالبات ديگر هرگز مجال تحقق نيافت.
ناتواني
دولت مركزي
ضعف و سستي
دولت مركزي در اين دوره در اشكال مختلف نمايان بود. در
رخداد نقض بيطرفي و اشغال آشكار ايران از سوي روس و
انگليس، دولت زمينگير شد و تقريباَ از عهده هيچ كاري
برنميآمد. اينكه امكان بالقوه و توان ابراز واكنش وجود
داشت يا خير، مبحث مجزايي است كه نيازمند تأمل و بررسي
است، هرچند به گمان برخي از پژوهشگران و « به روايت بسياري
از اسناد، حكومت مركزي (در اين دوره 14 ساله از مشروطه تا
كودتا) دستنشانده و دستاموز قدرتهاي خارجي بوده است.»
(2)
مانيفست
ديپلماسي
به باور
عدهاي، مانيفست ديپلماسي ايران در نيمه دوم قرن نوزدهم
ترسيم شد. بناي بازي سياسي جديدي كه از اين پس به مثابه خط
مشي دولتمردان در پيش گرفته شد با تحليل شرايط آن دوره و
متكي به عدم رويارويي نظامي بود. اصولي كه به عنوان خط مشي
سياست خارجي ايران مورد توجه قرار گرفت عبارت است از :
1.
ايران در حالت ضعف بايد
تعادل را ميان قدرتهاي درگير در امورش حفظ كند و يكي را بر
عليه ديگري به بازي بگيرد. به منظور ايجاد تعادل در رقابت
بين بريتانيا و روسيه، ايران هرگز نبايد به يك جناح تكيه
بيشتر كند.
2.
در هر فرصت ايران بايد
درگيري يك قدرت سوم را در موقعي كه حضور آن قدرت موجب كاهش
فشارهاي انگليس و روسيه شود، جست وجو كند.
3.
ايران در روابط خود با
قدرتهاي غربي هرگاه ممكن است بايد براي كنترل آمورش از
طريق ديپلماسي مثبت ـ منفي، كه ميتواند تا حد زيادي
ضعفهاي نظامي و اقتصاديش را جبران كند، مستقيماَ عمل
نمايد. (3)
در همين رابطه
سر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، بهره وري كارگزاران
سياست خارجي ايران از رقابت انگليس و روسيه را فرصتي مغتنم
براي تنفس در عرصه ديپلماسي ميداند، هر چند به نظر ميرسد
از اين فرصت طلايي براي پيشبرد امور كشور استفاده مطلوب
صورت نگرفت.
« ايران خوش
نداشت تفاهمي بين بريتانيا و روسيه برقرار باشد. در گذشته،
وجود خصومت ميان دو دولت قدرتمند را كليد رمز مصون ماندن
خويش يافته بود و عادت كرده بود كه يكي را به جان ديگري
بيندازد و از اين راه براي خود فرصت تنفس دست و پا كند.»
(4)
بحران
اقتصادي
به هر روي
حكومت مركزي صرفنظر از معضلات سياسي، با بحرانهاي چندي در
ابعاد اقتصادي نبز مواجه بود و متأسفانه به دلايل گوناگون
ازجمله : دخالت بيگانگان، درگيريهاي سياسي جناحهاي هيئت
حاكمه، بي لياقتي و فساد جمعي از دولتمردان، فقر و محروميت
تودههاي مردم و ... به طرز اعجابانگيري رو به گسترش بود
و اوضاع نابسامان موجود را پيچيده تر كرده بود.
از سوي ديگر،
قحطي بيداد ميكرد، به ويژه در اواخر جنگ جهاني اول كه همه
روزه باعث مرگ كودكان، زنان و سالمندان ميشد، نقل بخشي از
خاطرات ميرزا خليل خان ثقفي (اعلمالدوله)، طبيب دربار، از
شرايط حاكم در تهران ــ آري، مركز حكومت و نه روستاهاي
دوردست ــ عمق و شدت فاجعه را بيشتر نمايان ميسازد.
از يكي از
گذرگاههاي تهران عبور ميكردم. به بازارچه خرابهاي رسيدم
كه در آنجا دكان دمپخت پزي بود. رو به روي آن دكان دو نفر
زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود
صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش
باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريهكنان گفت : اي
آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد؛ يك چارك از اين
دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است كه هيچ كدام غذا
نخوردهايم و نزديك است از گرسنگي هلاك شويم. گفتم : قيمت
يك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان
بخريد. گفتند: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد چون ما زن
هستيم، فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشيده و مغبونمان
كند. يك چارك دمپخت خريده و در كاسه آنها ريختم. همان جا
مشغول خوردن شدند و به طوري سريع اين كار را انجام دادند
كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم،
ديدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم : اگر سير نشدهايد يك
چارك ديگر برايتان بخرم، گفتند : آري بخريد و مرحمت كنيد،
خداوند به شما اجر خير بدهد و سايهتان را از سر اهل و
عيالتان كم نكند. از آنجا گذشتم و رسيدم به گذر تقي خان.
در گذر تقي خان يك دكان شيربرنج فروشي بود كه شايد حالا هم
باشد. در روي بساط يك مجموعه بزرگ شيربرنج بود كه تقريباَ
ثلثي از آن فروخته شد و يك كاسه شيره با بشقابهاي خالي و
چند عدد قاشق نيز در روي بساط گذاشته بودند. من از وسط
كوچه رو به بالا حركت ميكردم و نزديك بود به محاذات دكان
برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختري افتاد كه در
كنار ديواري ايستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتاَ نگاهش
از سوي من برگشت و به بساط شيربرنج فروشي افتاد. آن دختر،
شش، هفت سال بيشتر نداشت. لباسها و چادر نمازش پاره پاره
بود و چشمان و ابروانش سياه و با وصف آن اندام لاغر و چهره
زرد كه تقريباَ به رنگ كاه درآمده بود بسيار خوشگل و زيبا
بود. همين كه نگاهش به شيربرنج افتاد لرزشي بسيار شديد در
تمام اندامش پديدار گشت و دستهاي خود را به حال التماس به
جانب من و دكان شيربرنج فروشي كه هر دو در يك امتداد قرار
گرفته بوديم دراز كرد و خواست اشارهكنان چيزي بگويد اما
قوت و طاقتش تمام شد و در حالي كه صداي نامفهومي شبيه به
ناله از سينهاش بيرون آمده، به روي زمين افتاد و ضعف كرد.
من فوراَ به صاحب دكان دستور دادم كه يك بشقاب شيربرنج كه
رويش شيره هم ريخته بود آورده و چند قاشقي به آن دختر
خورانديم. پس از اينكه اندكي حالش به جا آمد و توانست حرف
بزند. گفت : ديگر نميخورم، باقي اين شيربرنج را بدهيد
ببرم براي مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگي
نميرد... (5)
آلرژي
شاهانه
آنچه بيش از
اوضاع فلاكت بار مردم دل هر ايراني را ميخراشد و به درد
ميآورد مشاركت شاه و جمعي از حواريون او در احتكار
مايحتاج عمومي است كه نشان از بي مايگي و بي اعتنايي به
تنگدستي مردم به روزگار اشغال كشور از سوي اجانب دارد. در
اين برهه ميرزا حسن خان مستوفيالممالك با جديت و تلاش
فراوان، به رغم درگير شدن با عوامل آشكار و نهان انگليس و
روس، با وضع برنامهاي درصدد نجات هموطنان خود از اين وضع
آشفته، مقابله با محتكران و اتخاذ تدابيري براي خريد
عادلانه ارزاق عمومي به ويژه گندم، برنج، جو و توزيع آن
ميان هموطنان بود. يكي از محتكران عمده غلات، احمدشاه ِ
جوان بود كه تن به پيشنهاد خريد منصفانه رئيسالوزراي خود
نيز نميداد و مقادير معتنابهي گندم و جو در انبارها ذخيره
كرده بود. شاه قاجار در برابر پيشنهادهاي خريد صدراعظم خود
اظهار ميداشت « جز به قيمت روز به صورت ديگر حاضر براي
فروش نيستم» عاقبت مستوفيالممالك، مرحوم ارباب كيخسرو را
مأمور كرد شاه را ملاقات و اجناس مذكور را از او خريداري
نمايد. ارباب هم پس از چند جلسه مذاكره به ناچار به طوري
كه احمدشاه مايل بود گندم و جو را خريداري كرد و پول آن را
پرداخت. فردا صبح عدهاي را براي تحويل گرفتن اجناس مذكور
فرستاد ولي احمدشاه جواب داد كه « چون دولت بيش از اين
مقدار عليق و جيره به من بدهكار است، من جو و گندم فروخته
شده را از بابت عليق و جيره خودم محسوب داشتم!» (6) روزگار
غريبي است، شاه به دولت و ملت خود نيرنگ ميزند و سر آنها
كلاه ميگذارد. از اوضاع بد مردم به خوبي آگاه است با اين
حال به احتكار ارزاق جامعه كمر همت ميبندد. با دولت منتخب
خود « معامله» ميكند، حتي وجهي را پيش از تحويل جنس
دريافت ميكند اما فرداي آن روز، معامله را يك طرفه نقض
ميكند، به لطايفالحيلي از تحويل جنس فروخته شده خودداري
ميكند. به راستي با چنين « شاه»ي چه بايد كرد. آدمي متحير
ميماند كه قوام چنين مملكتي چگونه پا برجاست. شگفت آنكه
شيرازه امور ملك بيش و بدتر از اين گسسته نشد. اما به واقع
چرا اين شاه جوان تا به اين حد خود را جداي از دولت، ملت و
سرزمين كهنسال خود ميداند. اگر لختي تأمل كنيم درمييابيم
كه شخص شاه به اين پرسش و دغدغه ما پاسخ ميدهد. در گذرگاه
تاريخ، صفحات كتاب خاطرات يحيي دولتآبادي را مرور ميكنيم
كه چگونه « پادشاه جوان ما سلطان احمدشاه قاجار بي علاقه
به مملكت است. شاه ميگويد، چندان كه نگارنده از زبان
برادرش (محمدحسين ميرزا) كه او خود نيز از وي شنيده بود
ميشنويم، ديديم مردم با پدر ما چه معامله كردند، پس بايد
تحصيل مال كرد و تا ممكن شد اينجا ماند و هر وقت ممكن نشد
به يك مملكت آزاد رفت، آنجا زندگاني نمود.» (7)
آرزويي كه چندي بعد
محقق شد.
پي
نوشتها
1.
به منظور آگاهي بيشتر بنگريد به : جمشيد ضرغام بروجني.
دولتهاي عصر مشروطيت. چاپخانه مجلس شوراي ملي، تهران،
1350.
2. نك :
تاريخ معاصر ايران (كتاب نهم)، تهران، مؤسسه پژوهش و
مطالعات فرهنگي، 1374، مقاله ” مشروطهخواهي و بحرانهاي
همه گير 1299-1285“، نوشته فرهنگ رجايي.
3. حافظ
فرمانفرمائيان. تحليل تاريخي سياست خارجي ايران از آغاز
تا امروز. ترجمه اسماعيل شاكري، تهران، مركز مطالعات
عالي بينالمللي دانشگاه تهران، 1355، ص 35، به نقل از :
اسنادي درباره هجوم انگليس و روس به ايران، به كوشش محمد
تركمان، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1370، صص
26-25.
4. علي
وثوق. چهار فصل در تفنن تاريخ. تهران، بي نا، 1361،
ص 70.
5. ”
يادداشتهاي گوناگون دكتر خليل خان ثقفي“
(اعلمالدوله)، صص 112-111، به نقل از جواد شيخالاسلامي،
سيماي حقيقي احمدشاه قاجار بعد از گذشت نيم قرن، يغما
(مجله)، س 28، ش 1.
جعفر
شهري در ميان قحطيهاي تاريخ تهران، قحطي سالهاي 36-1335ق
را يك قحطي هولناك ميداند. وي كه در آن روزها كودكي پنج
ساله و شاهد بعضي از وقايع آن بوده و مطالبي دربارهاش
استماع كرده، چنين نقل ميكند : « در اين قحطي كار مردم به
خوردن مردار و خون و مانند آن رسيده، گوشت خر و اسب و قاطر
و سگ و گربه از بهترين مأكول به شمار آمده، پوست خيك و
كوبيده استخوان و خيسانده برگ خشك در زمره مائدهها به
حساب ميآمد تا آنجا كه گوشت بدن اموات و اجساد مردگان و
بدن اطفال خود ميخوردند. در همين قحطي نيز بود كه نيمي از
جمعيت پايتخت از گرسنگي تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و
كنار كوچه و بازار هيزموار بر روي هم انباشته شده، كفن و
دفن آنها ميسر نميگرديد و قيمت گندم از خرواري 4 تومان به
400 تومان و جو از صد من 2 تومان به 200 تومان رسيده، هنوز
دارندگان و محتكران آنها حاضر به فروش نميشدند.» طهران
قديم، چ 2، انتشارات معين، تهران، 1370، ج 1، ص 148.
6. مهدي
ملكزاده. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران. چ 2،
انتشارات علمي، تهران، 1363، ج 7، صص 23-1622.
7. يحيي
دولتآبادي. حيات يحيي. چ 4، فردوسي، تهران، 1362،
ج 4، ص 177. برخي مورخان در پژوهشهاي تاريخي خود در تبيين
عملكردهاي احمدشاه به نقش مخرب اطرافيان وي اشارتي دارند و
اينكه چگونه اين متعلقان به دربار راه يافتند و شيوههاي
گوناگون دخالت نابجا، بهره برداريهاي نامشروع، زراندوزي
و... را به او نشان دادند، در نتيجه احمدشاه بناي رشوه
خواري را گذارد و كار را به جايي رساند كه فرماني را بدون
رشوه امضا نميكرد و گاهي نيز شخصاَ حكومت يا استانداري
ولايات را با گرفتن مبلغ هنگفتي به اشخاص واگذار ميكرد و
دولت وقت را ناگزير به منصوب كردن شخص موردنظر به پست و
مقام مينمود. جدش كامران ميرزا، نايبالسلطنه والي خراسان
بود و به او حق و حسابي نميداد، شاه براي وي پيغام داد كه
اگر 100 هزار تومان ندهي، نيرالدوله را كه با پيشكش كردن
150 هزار تومان حاضر است والي خراسان شود به جاي تو منصوب
خواهم كرد. مستشارالدوله كه در چند كابينه وزير كشور بود،
از رشوه گيريهاي احمدشاه از حكام و استاندارها، داستانها
ميگفت كه انسان را دچار حيرت ميكرد. نك : مهدي ملكزاده.
منبع پيشين، ج 7، ص 1622.
|