نحوه تأسيس حزب پيكار و ميهن*

 

 جهانگير تفضلي، فرزند ميرزا غلامرضا خان مصدق السلطان در سال 1293 هجري شمسي در مشهد متولد شد وتا 22 سالگي (1314) در اين شهر به تحصيل و كار و خدمت نظام وظيفه مشغول بود. از سال 1314 تا 1321 در دانشسراي عالي به ادامه تحصيل پرداخت و همزمان به تدريس زبان فرانسه، در دبيرستان ايرانشهر مشغول شد.

 

 در سال 1321 به اتفاق خسرو اقبال و چند نفر ديگر حزب پيكار را تأسيس كرد و در روزنامة ((بهار)) كه موقتاً ارگان ((حزب پيكار) بود، به نوشتن مقاله پرداخت. سپس روزنامة ((نبرد)) كه صاحب امتياز آن خسرو اقبال بود، به جاي روزنامة ((بهار)) منتشر گرديد و جهانگير تفضلي سردبير آن شد.

    

در سال 1321 امتياز نشر روزنامة ((ايران ما)) را گرفت، كه تا زمان تعطيل شدن آن، در دورة وزارت خودش، به صورت روزانه و يا هفتگي منتشر مي‎شد.

    

((ايران ما)) روزنامه‎اي مشهور و پُر خواننده بود و تمايل شديدي به پيشرفت دسته‎هاي چپ نشان مي‎داد1 ؛ علاوه بر اين شديداً  عليه روحانيت و مذهب و مظاهر آن،‌ نظير حجاب بانوان به انتشار مطالبي دست مي‎زد2.

 

 ]جهانگير تفضلي در رابطه با چگونگي تأسيس حزب پيكار چنين مي‎گويد[:

سال هزار و سيصدو بيست و يك محمدعلي وفاي شريعتي كه بامن دوست بود، به من گفت: ((خسرو اقبال 3 عده‎اي از دوستان خود را جمع كرده و حزبي تشكيل داده است،‌و اين عده مثل من دانشجوي حقوق و قاضي دادگستري بوده‎اند كه خسرو با آنها هم دانشكده و همكار بوده است، و از هركدام از ما خواسته است كه دوستان و آشنايان خود را به حزب دعوت كنيم. من اول تو را در نظر گرفته‎ام،‌ و با خويشاوندي نزديكي كه تو با او داري، هم تو از همفكري با او خوشحال خواهي شد،‌ و هم او از همكاري با تو ـ گمان مي‎كنم ـ خوشوقت باشد. هنوز اسم حزب هم بطور قطع معلوم نشده است.))

    

هنگامي كه من به ديدن خسرو رفتم، محلي را در خيابان لاله زار در نظر گرفته بودند كه بعد دفتر روزنامة ((نبرد)) و ((ايران ما)) هم در آنجا بود. از كساني كه آن روز در آنجا بودند من اسم دهها  ]نفر[ ،‌ به خصوص ((جلال شادمان4)) را به خاطر دارم كه براي نخستين بار، آنها را مي‎ديدم. پس از سخناني كه به ميان آورديم، جلال شادمان كه بعد از خسرو، برجسته ترين عضو كميتة مركزي بود،‌ دربارة‌ من گفت:‌ ((من پيشنهاد مي‎كنم كه اين جوان به جاي من، عضو كميتة مركزي باشد.))

    

از آن روز ،‌ همكاري سياسي شادمان و خسرو و من، ‌شروع شد.

    

 نام حزب را پيكار5گذاشتيم. خسرو اقبال با شيخ احمد بهار6 كه روزنامه‎اش نيز به نام بهار بود، قرار گذاشته بود كه آن را در اختيار حزب بگذارند، و از اين رو نخستين ارگان حزب پيكار، روزنامة‌ بهار بود. اغلب و شايد همة‌ سرمقاله‎هاي آن نوشتة‌ خود من بود. كساني كه بخواهند دربارة آغاز حزب پيكار مطالعة بيشتري كنند، از روي همان سرمقاله‎هاي روزنامه، عقايد و افكار مرا، يا ما را در آن روزگاران خواهند دانست.

      

از سران آن حزب بعد از چندي ، فقط جلال شادمان با خسرو مانده بودند.

     

خسرو اقبال،‌حتي پرده‎هاي روزنامه را نيز خودش مي‎كوبيد، وهمة مخارج روزنامه و محل آن را او مي‎پرداخت. در آن وقت قوام السلطنه نخست وزير بود، و خسرو اقبال كه تازه به سي سالگي رسيده بود،‌ توانست امتياز ((نبرد)) را به نام خود بگيرد. همچنين امتياز ايران ما را براي مخلص، و امتياز ((داريا)) را براي ((حسن ارسنجاني7)) گرفت.چون ارسنجاني در آن وقت، هنوز سي سال نداشت، خسرو برايش كبر سن در دادگستري درست كرد.

    

روزنامة بهار توقيف شد، اما ((نبرد)) منتشر گرديد، كه من هم سردبير رسمي آن بودم، و از آن روز نام سردبير هم ـ كه من بودم‌ـ در روزنامه منتشر مي‎شد، و براي نخستين بار،‌مخلص هم سري از زير آب آسوده گر گمنامي درآوردم.

    

روزنامة نبرد در روز سيزده عيد به پيشنهاد محمود 8برادرم، شمارة مخصوصي منتشر كرد. چون روز سيزده نوروز ما،‌اغلب با اوايل آوريل مصادف است،‌ ما هم به تقليد از روزنامه‎هاي اروپا و دروغ آوريل، قرار شد دروغي بنويسيم. اما به جاي يك دروغ،‌ تمام مطالب روزنامه دروغ بود اين روزنامه پس از نيم ساعت شماره‎هاي آن تمام شد، و گمان مي‎كنم چند بار چاپ شد. در اين روزنامه، حسن ارسنجاني و اسماعيل پوروالي 9كه در بهار و نبرد،‌ و بعدها در ايران ما از عوامل بسيار مؤثربودند، مطالبي نوشته بودند. براي نمونه ارسنجاني مطالب مفصلي نوشت كه ايران چگونه تقسيم شده است، و من گذشته از مطالبي ديگر در قسمت كوچكي كه مخصوص ادبيات بود، سرود شاهنشاهي10 گذشته بودم كه : ((ازپهلوي شد نام ايران صدره ز عهد باستان)) و از آن روز به بعد دروغ سيزده را برخي روزنامه‎هاي ديگر هم تقليد كردند.

     

در بهار،‌ نبرد و ايران ما، اسماعيل پوروالي كه به نام مستعار ((بامشاد)) مطالبي به عنوان ((با من به مجلس بياييد)) مي‎نوشت كه از عوامل پيشرفت اين سه روزنامه بود. نويسندگان مؤثر نبرد و ايران ما ـ در ايران ماي روزانه، نه هفتگي ـ‌حسن ارسنجاني،‌اسماعيل پور والي و محود تفضلي  ]بودند ،‌به همراه[ ترجمه‎هاي جواد فاضل از نهج البلاغه بود.]  او [ در ايران ماي يومية‌ نوروزي،‌از نويسندگان حزب  ] و همچنين از [ هيئت نويسندگان ايران ما بود. ((فريدون توللي11)) با اينكه عضو حزب توده بود، اشعار و آثار خود را در ايران ما منتشر مي‎ساخت. هريك از ما نام مستعاري داشتيم . محمود تفضلي به نام ((گرسنه)) مقاله مي‎نوشت،‌كه انقلابي و چپي و تند و گزنده بود. و اسماعيل بود حسن ارسنجاني سلسله مقالاتي به نام ((دكتر داريا)) مي‎نوشت كه با همة‌ جواني سن، بسيار پخته و موجب پيشرفت نبرد و ايران ما بود. مخلص، اشعارش را به نام ((آسمان)) در گوشه‎اي از صفحه‎هاي وسط روزنامه چاپ مي‎كردم. سر مقاله‎ها تا وقتي كه من بودم،‌ نوشتة‌من بود،‌ و اگر علاوه بر سر مقاله چيزي مي‎نوشتم،‌((مازيار)) امضا مي‎كردم.

     

از اوايل شهريور هزارو سيصدو بيست و دو كه خسرو اقبال و من، در بند، يا اسارت ارتش ((بريتانيا12))  گرفتار آمديم، روزنامة ايران ما به وسيلة اسماعيل پوروالي، محمود تفضلي،‌جلال شادمان و ((رضا آذرخشي)) اداره مي‎شد. در آن وقت ((حسن مهري13)) و رضا آذرخشي هم جزء‌ كميتة‌ مركزي حزب شده بودند. قسمت عمدة‌ كار آن روزنامه به وسيلة‌ اسماعيل پوروالي و محمود تفضلي اداره مي‎شد، و اسماعيل پوروالي كه سردبير ايران ما بود، كار و بار روزنامة ايران ما بيشتر با او بود.

    

بايد يادآوري كنم كه در ايران ماي هفتگي ، هيچ يك از اين عزيزان دخالتي نداشتند. در آن دوران،‌ ايرا ن ما مدتي با سردبيري ((ناصر خدايار)) اداره مي‎شد. ((اميد)) اخوان ثالث، ((سايه14)) ابتهاج و ((نادر نادرپور))‌ نيز قسمتهاي ادبي آن را ياريهاي مؤثر مي‎دادند.

     

دوران كوتاهي هم، يعني از وقتي كه من مأمور سرپرستي در اروپا شدم، مديريت روزنامة هفتگي،‌ با تقي تفضلي،‌ برادرم شد، و سردبيري آن با ((شيفته))،  و در اين دوران، روزنامه به اروپا فرستاده مي‎شد،‌و بيشتر براي دانشجويان بود، و در داخل ايران و سياست ايران، دخالت چنداني نداشت.

  

در دوران رونق ايران ماي هفتگي، ((ابوالحسن ورزي))،‌((غلامعلي توسلي))،‌ ((رسول پرويزي15 )) و ((ارسلان خلعت بري ))‌نيز جزء‌ نويسندگان بي مزد و منت ايران ماي هفتگي بودند.

    

در ] طول انتشار[ ايران ماي روزانه،  دوبار من از روزنامه دور ماندم، دفعة‌ اول نه ماه بود كه من چهار ماه آن را در بازداشت يا اسارت ارتش انگليس و بقيه را در اسارت ارتش سرخ بودم. و روزنامة‌ ايران ما به وسيلة محمود تفضلي و اسماعيل پور والي اداره مي‎شد كه به نظر من بسيار خوب هم بود.  و چون خسرو  ] اقبال[ از بازداشت انگليسيها زودتر از من آزاد شد و ارتش سرخ با وي كاري نداشت،‌ امور مالي و پايه و ماية انتشار ايران ما را فراهم مي‎آورد. و با ردوم، مسافرت من با ((قوام السلطنه16)) به ((مسكو)) ] سال 1324[ و از آنجا به اروپا،‌مرا نزديك به دو سال از ايران ماي روزانه دور كرد. پست هوايي به ((پاريس))،‌ از تهران هر پانزده روز يكبار مي‎آمد، و ماهي يكي دوبار شماره‎هاي آن را براي من مي‎فرستادند. در آن مدت، سياستي را كه ايران ما تعقيب مي‎كرد، با نظر سياسي من هماهنگي نداشت؛ كه شرح آن را خواهم نوشت.

     

در مسافرت تاريخي و به نظر مخلص،‌مهم قوام السلطنه17 ـ كه دربارة آن چند نفري از همراهان به تفصيل نوشته‎اند و من ديگر نام همراهان را جز آنچه با نوشته‎ام ارتباط دارد به ميان نمي‎آورم ـ گذشته از همراهان اقصادي و سياسي، سه روزنامه نويس هم بودند. ]ابوالحسن[ عميدي نوري و  ]عباس[ مسعودي، از ايران ما قرار بود خسرو اقبال برود كه در حقيقت مدير آن،‌ به معناي كامل مديريت، در آن روزگاران مي‎بود.

    

دو سه روز پيش از حركت قوام السلطنه قرار شد من بروم. چون به معناي قانوني،‌ من مدير ايران ما بودم،‌ خسرو با اينكه خود را آمادة‌سفر كرده كرده بود و مقدار قابل ملاحظه‎اي دلار هم خريده بود،‌ نه تنها از اين تغيير متغير نشد، بلكه دلارهاي خود را به رايگان به من داد.

    

] در اين سفر[ وقتي براي اجازه خداحافظي خدمت قوام السلطنه رسيدم، مرا تنها احضار كرده بود، مطالبي در آن روز به من گفت كه به اختصار در اينجا مي‎آورم:

     

((كاغذي به خسرو اقبال و نويسندگان ايران ما بنويسيد كه در هر صورت از پيشه وري حمايت نكنند و اگر دولت هم با پيشه وري مدارا كرد، ايران ما از دولت هم در اين باره انتقاد كند؛ اما به آنها ننويسيد كه من اين مطلب را گفته‎ام)).

    

دو نامة لاك و مهر كرده براي خسرو و محمود به تفصيل نوشتم؛ كه از نظر ما در آن روزها، روزنامة روزانة ايران ما هنوز رنگ ناسيوناليستي تند داشت؛‌ اما چون در كميتة‌ مركزي حزب پيكار، حسن مهري و رضا آذرخشي تمايل زياد به چپ داشتند و محمود ]تفضلي[ كه در غياب من ، در حقيقت ودرعمل مدير روزنامه ايرا ن ما نيز مانند آنان چپ رو بود، خسرو اقبال و جلال شادمان در اقليت بودند و به نامة من،‌محمود توجهي نكرد و وقتي دكتر ((كشاورز18)) در دولت قوام السلطنه وزير فرهنگ شد،‌ محمود تفضلي و خليل ملكي19  اداره انتشارات وزارت فرهنگ را به عهده گرفتند. در آن وقت، پست هوايي براي پاريس ماهي دوبار بود، و بعد از يك ماه شماره‎هاي آن به من رسيد،‌ كه با نظر من و خواهشهايم از محمود هماهنگ نبود،‌ اما از نظر روزنامه نگاري خوب بود. تا آنجا كه وقتي قوام وزراي توده‎اي خود را كنار گذارده بود، در ائتلافي كه حزب ايران با حزب توده كرد، ايران ما در آن ائتلاف بر ضد قوام السلطنه با اهميت يك حزب،‌پاية سوم آن ائتلاف گرديد.

      

پس از برگشت من از اروپا، جزء‌ گله‎هايي كه از محمود مي‎كردم، گفتم چرا با حزب توده ائتلاف كرديد؟ گفت كه :‌((تو خودت به اسماعيل و من دستور دادي كه در غياب تو هر سياستي كه مهندس ((] غلامعلي[  فريور20 )) و  (( ]اللهيار[ صالح)) در پيش گرفتند، با آنها همفكري كنيم. ما هم با آن آقايان همكاري  كرديم))،‌ و راست مي‎گفت كه من اين مطلب را به او و اسماعيل گفته بودم.

 

] رام حزب پيكار و سياست اصلاحات ارضي شاه[:

    

روزي كه مصطفي كاشاني 21 به دفتر من در صندوق تعاون كارگران آمد و گفت :‌((من يك خواهشي از شما دارم كه اگر قبول كنيد براي شما هيچ زياني نخواهد داشت؛ اما براي من بسيار مفيد خواهد بود. كه لابد عليزاده به شما خواهد گفت و يا گفته. گفتم فقط گفته است كه: ((شما كاري با من داريد و خواهش كرد كه خواهش شما را قبول كنم. خلاصه اين همه پيچ و خم براي اين بود كه من را آقا مصطفي به حضور شاه ببرد.

    

روز بعد، در حدود ساعت هشت كه هوا تاريك شده بود، مرا با اتومبيل خودش ] برد. البته[  بعد از عبور از چند پيچ و خم و خيابان در كنار اتومبيلي نگه داشت و پياده شد و سوار آن شد، و ماشين خود را به جاي آن گذاشت و با آن ماشين وارد منزل شاه شديم كه روبروي كاخ مرمر بود، يعني همان قصر يا منزلي كه در دوران وليعهدي داشت.

    

با آقا مصطفي وارد اطاق انتظار شديم كه در كنار دفتر مخصوص بود. پس از چند دقيقه، من به دفتر شاه رفتم و آقا مصطفي در همان اطاق انتظار ماند.

    

شاه به من فرمود كه روي يكي از مبلهايي كه روبروي ميز تحرير بود بنشينم. و شاه در مبل روبروي مخلص نشست. خلاصة‌ سخنان شاه اين بود كه:‌ ((شما كه درحزب پيكار مرامتان اين بود كه كشاورزان مالك زمين شوند،‌اكنون كه من املاك خودم را بين كشاورزان تقسيم مي‎كنم،‌چرا شاه خود را تنها گذاشته‎ايد.)) با اينكه تحت تأثير اين سخنان آخر بودم و چشمانم نمناك شده بود، عرض كردم:‌ در صفي كه اين آقايان باشند،‌ طبعاً جاي من نيست.  و ]بعدهم[  نام دو روزنامه نويس و دو سه نفر از معاشران شاه را ذكر كردم. شاه فرمود: ((اگر فقط دو سه نفر از امثال شما و به خصوص خود شما پيش من بياييد، ديگر جايي براي آنها نخواهد بود)).

    

هفتة‌ ديگر در همان روز يكشنبه ،‌من به حضور شاه بار يافتم و پس از آن، هفته‎اي يك بار و گاهي دوبار به حضور شاه مي‎رفتم. اين كار سالها ادامه داشت تا هنگامي كه وزير شدم و از آن روز، هر وقت خدمت شاه مي‎رسيدم،‌ در حضورش مانند ساير وزيران و سفيران مي‎ايستادم و البته شاه هم مي‎ايستاد يا راه مي‎رفت و صحبت مي‎كرد.

 

] ائتلاف سه حزب پيكار ،‌استقلال و ميهن پرستان [:

 

همانطور كه در دفتر اول نوشته‎ام، از كساني كه در سال بيست و دو در اراك،‌ در بازداشت ارتش بريتانيا بوديم. عده‎اي از ما را از اراك به تهران آوردند و پس از چند روز توقف در تهران ، ما را در رشت تحويل ارتش سرخ دادند. سخن كوتاه ، يكي دو ماه پس از آنكه ما را به روسها تحويل دادند،‌ خسرو اقبال از اراك آزاد شد. در مدت بازداشت ما، ((ايران ما)) هر روز مرتب انتشار مي‎يافت.

      

پس از آزادي خسرو در دوراني كه من در رشت اسير ارتش سرخ مي‎بودم، سه حزب ((پيكار))،‌ ((استقلال )) و ((ميهن پرستان)) ائتلاف كردند و خسرو اقبال و من را جزء‌ كميتة مركزي گذارده بودند؛ اما نويسندگان ايران ما كه دو ستون اصلي روزنامه محمود تفضلي و اسمعيل پوروالي بودند،‌تن به اين ائتلاف ندادند.

    

 حزب استقلال را ((عبدالقدير آزاد))22 تأسيس كرده بود و از اعضاي آن حزب ، غير از عبدالقدير آزاد و آقا احمد طباطبايي و آل بويه، كسي را نمي‎شناختم.

    

در حزب ميهن پرستان، جوانان ناسيوناليست هم شركت داشتند،‌ كه از اين جهت به حزب پيكار نزديكتر بودند.

    

از سلسله جنبانهاي حزب ميهن پرستان، يكي جلالي بود كه در سالهاي بعد سردبير روزنامة اطلاعات شد،‌ و ديگري شجاع الدين شفا23 بود.

      ]

 دكتر احمد[ متين دفتري و حسينقلي كاتبي و من،‌ زودتر ازديگران از اسارت روسها آزاد شديم. دوران اسارت دوگانة من ،‌روي هم رفته نه ماه بود.

     

وقتي به تهران آمدم، نويسندگان ايران ما از من خواستند كه وارد ائتلاف نشوم و ايران ما همچنان مستقل بماند. خسرو اقبال هم به طرف ايران ما آمد؛ اما حزب پيكار كه درباره‎اش پيش از اين نوشته هم، چيزي نوشته‎ام ،‌ نيروي اصلي آن روزنامه بود كه با روزنامة‌ بهار شروع شد. روزنامة بهار كه صاحب امتياز آن شيخ احمد بهار بود، نزديك بيست سال در خراسان منتشر مي‎شد،‌و با همان امتياز در تهران هم منتشر مي‎شد و خسرو اقبال قرا رگذاشت كه آن را ارگان حزب پيكار كند و خود احمد بهار هم اگر مقاله‎اي خواست، بنويسد؛ البته نه سر مقاله. اين روزنامه از بيست و يكم ارديبهشت هزاروسيصدو بيست و يك ارگان حزب پيكار شد. بدين صورت كه صاحب امتياز احمد بهار و مدير خسرو اقبال،‌ سر مقاله‎ها را من نوشتم، بعد از دوماه و چند روز خسرو موفق شد كه امتياز نبرد را بگيرد و نبرد از اول مرداد 1321 منتشر شد كه سردبير رسمي من بودم. سرمقاله‎هاي بهار را من مي‎نوشتم با ايكه مهمترين مواد آن ((تعديل ثروت)) و ((تحديد مالكيت)) بود، ما در بهار و نبرد و ايران ما،‌ بيشتر به سخن روز مي‎پرداختيم.

 

] كسب اجازه از سفير شوروي براي وكالت شهر مشهد[:

    

در تابستان هزارو سيصدو بيست و چهار استاد ملك الشعراي بهار 24به من فرمود: ((شما كه اينقدر با  ]علي[ سهيلي دوست هستيد،‌ به او بگوييد از سفير شوروي بپرسد كه اگر من براي انتخابات شهر فعاليت كنم،‌شورويها مخالفت نخواهند كرد؟))

    

شايستة يادآوري است كه سهيلي،‌ چه در وزارت خارجه، و چه نخست وزيري چون روسي خوب مي‎دانست،‌ با سفير شوروي اگر همدل نبود به واسطة‌همزباني ،‌الفتي داشت.

     

بعد از دو سه روز، سهيلي گفت: ((سفير شوروي گفته است ما هيچ مخالفتي با وكيل شدن بهار نداريم. من دربارة‌ شما هم (يعني مخلص) پرسيدم، سفير شوروي گفت،‌با وكيل شدن بهار و تفضلي از مشهد موافقيم)).

  

] اشتياق به وكالت مشهد عليرغم مغايرت با اصول مرامنامة‌ حزب پيكار و ايران ما[:

 

من از سهيلي چيزي نخواسته بودم، زيرا مي‎دانستم كه از مشهد يا بايد به زور سر نيزه روسها وكيل شوم، يا نفوذ مالكين، كه اولي را نمي‎خواستم و دومي را هم نمي‎توانستم، زيرا يكي از مهمترين اصول مرامنامة حزب پيكار و ايران ما ، ((تحديد مالكيت)) و ((تعديل ثروت)) بود.

    

با وجود اين به اميد ياري ((محمد قريشي)) اميدوار بودم. او با نفوذترين مالك خراسان بود،‌و گذشته از روابط دوستانة‌ خانوادگي، در اسارت ارتش سرخ،‌ در رشت ،‌با يكديگر بسيار مأنوس شده بوديم، واين انس تا روزي كه وي زنده بود، باقي و روزافزون بود.

    

در مشهد، طبق معمول به خانة برادر بزرگم صادق تفضلي، ((موفق السلطان رفتم؛ اما روزها مرتب با قريشي بودم.كساني كه به ديدن قريشي مي‎آمدند، همه از ملك الشعرا،‌ به صورت وحشت زده‎اي گله مي‎كردند كه چندين سخنراني در مشهد كرده است، و در همة‌آنها به مالكين و تجار دشنام داده است.

    

ملك الشعرا در مشهد كه زادگاه وي هم بود، طبعاً مانند ساير نقاط ايران محترم و عزيز بود، و آن سخناني كه به قريشي دربارة بهار مي‎گفتند ،‌ هشداري هم به من بود.

 

] وقايع خراسان و تحريم انتخابات[:

    

در اين روزها، بعداز ظهري كه در باغسراي قريشي نشسته بوديم، سرتيپ مهيمن كه از دوستان قريشي بود و در اسارت ارتش انگليس با من هم همزندان بود، آمد و با نگراني گفت: ((سرهنگ نوايي و چند افسر، مقدار مهمي مهمات با چندين جيپ را برداشته و به طرف بجنورد و گنبد قابوس رفته‎اند، و ساير اتومبيلهاي لشكر خراسان را هم خراب كرده‎اند كه نتوانيم آنها را تعقيب كنيم.

     

من گفتم صدرالاشراف ـ كه در آن وقت نخست وزير بود و هدف انتقادهاي شديد ايران ما ـ پاي مرا به ميان خواهد كشيد.

     

من هيچ يك از افسراني را كه سرتيپ مهيمن آن روز گفت، نه ديده بودم و نه نام آنان را شنيده بودم . در اخبار اول شب آن روز، راديو تهران از روزنامة ((هور)) كه ارگان آقاي سيدضيا بود مطلبي را گفتند كه خلاصه‎اش اين بود كه: منصور الملك استاندار خراسان و  ]مهدي[ محمود فرخ معاونش و من، باعث تحريم اين افسران شده‎ايم.

    

من فرداي آن روز با هواپيما‌ـ هواپيماهاي مشهد،‌تهران و تبريز، تهران از  ]آن[ ارتش سرخ بود كه مسافران را، هركس بود، بين تهران مشهد و تهران تبريز مي‎آوردند و مي‎بردند و كرايه مي‎گرفتندـ ]به تهران رفتم.[

     

در تهران به محض اينكه از هواپيما پياده شدم، دو نفر مأمور شهرباني مرا مستقيم به زندان بردند. زنداني كه در محل خود شهرباني بود.

     

من از همان زندان، مطلبي براي ايران ما نوشتم كه خواندنيها هم آن را از ايران ما نقل كرد و اينك آن مقاله:

توضيح دربارة‌ وقايع اخير خراسان25

    

بعد از وقايع خراسان روزنامه‎هاي آقاي سيدضياالدين بارها به من حمله كردند ومرا محرك فرار افسران خراسان شمردند.

     

پس از اينكه روزنامه رعد امروز كه از روزنامه‎هاي كثيرالانتشار است از نشر افكار آقاي سيدضيا صرف نظر كردساير روزنامه‎هاي ناشر افكار آقا آنقدر بي‎اهميت و بي خواننده بودند و هستند كه دوستان من و خودم نيز از دادن جواب به آن روزنامه‎هاي بي‎خواننده اغلب صرف نظر كرده‎ايم و مي‎كنيم. ليكن چون اخيراً مجلة خواندنيها هم قسمتي از نوشته‎هاي مغرضانه روزنامه‎هاي سيد را نقل كرده است و از طرفي بعضي از آشنايان محترم و سياستمدار من خواسته‎اند كه دراين باره توضيحي داده شود به نوشتن توضيح مختصري با اينكه چندي است كسالت دارم مبادرت مي‎كنم.

    

روزنامة هور در زير عنوان ((انقلابات خراسان)) نوشته است:

((سياست مرموز و رياكارانه و مزدورانه رجبعلي منصور26  استاندار خراسان سبب پيش آمدهاي اخير گرديد.

 در نتيجه سياست خائنانه منصور در ايالت خراسان فقط حزب توده و مأمورين شوروي آزادي عمل داشتند.

كوشش منصور و معاون خائن وي فرخ و جاسوسي‎هاي تورج رئيس نظميه خيانتكار مشهد را اگر بنظر آوريم سبب آن را امروز در مي‎يابيم)).

    

نويسنده هور وزير تبليغات و زبان آقاي سيدضيا پس از اين درفشاني‎ها شرحي تهمت و افتراي مضحك نقل كرده‎اند و چنين نتيجه گرفته‎اند: ((جهانگير تفضلي هم در اين انقلابات و مرعوبيت اهالي و تحريك اشرار توده از هر فعاليت جنايت كارانه خودداري نكرده است)).

    

آقاي سيدضيا كه چنين مهملاتي كه نظاير آن را در تيمارستان فقط مي‎توان شنيد نويسانيده‎اند بدانند.

    

من با شخص آقاي منصور هيچ آشنايي نزديك ندارم و حتي ايشان را تاكنون نديده‎ام، اگر يكي از دوبار در روزنامه ما نوشته شده است كه آقاي منصور در مأموريت خود تدبير و شخصيت كافي نشان دادند،‌ براي اين بوده است كه خراسان در دوران استانداري آقاي منصور نسبتاً قرين آرامش بوده است و گمان مي‎كنم كفايت و تدبير آقاي منصور را دوستان نزديك مجلس آقاي سيدضيا نيز انكار نمي‎كنند چنانچه خود من از بعضي نمايندگان اكثريت و آشنايان نزديك آقاي سيدضيا تمجيد و تحسين از طرز كار آقاي منصور را در خراسان بارها شنيده‎ام.

    

عين اين اظهار نظرهاي خوشبيني آميز شايد صريح تر نسبت به طرز كار تيمسار فيروز در فارس نيز در روزنامه ما شده است.

    

بنابراين روشن است كه براي نويسندگان روزنامه ما جنوب و شمال يكي است و هر مأمور دولتي كه دركار خود مايه رضايت اغلب مردم محل باشد خواه در جنوب و خواه در شمال، خواه سرلشكر فيروز و خواه منصور مورد تقدير روزنامه ما واقع مي‎شود.

    

من با اينكه اعتراف مي‎كنم تاكنون به هيچ وجه نتوانسته‎ام عمق نظريات سياسي منصور را روشن بفهمم همين قدر مي‎دانم كه نسبت مزدور و خائن دادن به منصور كه بدون ترديد از رجال عاقل و مدير طبقه حاكمه كنوني ايران است همانطور كه باعث نفرت آشنايان ايشان است باعث خنده مخالفين ايشان هم مي‎شود و اين گونه نسبت‎ها نسبت به منصور تنها گواه نويسنده آنها تواند بود.

    

اما راجع به آقاي فرخ كه نسبت خائن به ايشان داده شده است،‌نيز توضيح مي‎دهم:

    

فرخ از مردان بسيار محبوب و پاك دامن و شريف خراسان است و علاوه بر اينكه مردي فعال و با بصيرت در امور خراسان مي‎باشد، از نظر روشنفكري و ادبيات از اساتيد خراسان و ماية افتخار كشور بشمار مي‎آيند.

     

فرخ در جريان فعاليتهاي سياسي خود آنقدر پاكدامن و محبوب همه بوده است كه نسبت خائن دادن به ايشان از رذالت و وقاحت بي نظير نسبت دهنده حكايت مي‎كند و عموم خراسانيان مي‎دانند كه شاعر محبوب آنان نه تنها فتنه انگيز و محرك فرار افسران نتواند بود بلكه بيش از ديگران طرفدار صلح و صفا و آرامش است.

    

راجع به جاسوسي آقاي تورج رئيس شهرباني نيز توضيح مي‎دهم:

    

آيا كشور ما چه تشكيلات سري و اختراعات جديد اسلحه سازي يا سوق الجيشي دارد و از نظر ديگران پنهان است كه آقاي تورج جاسوسي بكند؟ آيا جاسوسي آقاي تورج به نفع چه اشخاص و به زيان چه كشوري بوده است؟

    

آنچه راجع به خود من روزنامه آقاي سيدضيا نوشته است كه ((جهانگير تفضلي هم در اين انقلابات و مرعوبيت اهالي و تحريك اشرار توده از هر فعاليت جنايت كارانه خودداري نكرده است)) نيز توضيح  مي‎دهم:‌من با هيچ يك از افسراني كه از مشهد فرار كرده‎اند آشنايي نداشته‎ام و ندارم و هيچ يك از آقايان را تاكنون هيچ وقت ملاقات نكرده‎ام.

     

در صورتي كه من هيچ يك از افسران نامبرده را نديده‎ام و كوچكترين ارتباطي با آنان نداشته‎ام بعلاوه بيش از ده سال است كه از محيط خراسان دور بوده‎ام چگونه ممكن است كه در تحريك آنان دخالتي داشته باشم؟

    

من در مشهد شخص گمنام و ناشناسي نيستم كه اگر با افسران عاصي مشهد ملاقات كرده ارتباطي داشته باشم بتوانم انكار كرد.

    

من در زندگي سياسي خود هيچوقت باعث گمراهي و تحريم هموطنانم بخصوص افسران جوان و پاكدامن، كه مورد ستايش و احترام من هستند نشده‎ام و اگر روزي قرار شود من در فرستادن عده‎اي از هم ميهنانم به سوي خطر شركت كنم بي‎گمان خودم در پيشايش آنان و يا اقلاً در صف اول به استقبال خطر مي‎روم.

    

من از عصيان يك عده از افسران جوان و شريف كشور با اين وضع بسيار متأسفم و از سرنوشت آنان بخصوص رفتار زمامداران ارتش نسبت به آنان بيشتر متأسف مي‎باشم.27

 

پيشآمد فرار افسران در تهران، ماية شايعه‎هايي شد كه مثلاً ((اينها رفته‎اند به طرف گرگان كه با تركمنهاي ايراني و تركمنهاي شوروي و با حمايت ارتش سرخ، مشهد و خراسان را بگيرند و اين شايعه‎ها موجب شد كه انتخابات تا هنگامي كه سربازان متفقين در ايران باشند، تحريم شود، و كار بدي هم نبود.

 _______________________________________________________________

 * منبع: خاطرات جهانگير تفضلي تاليف يعقوب توکلي

1.آينده ـ مجله ـ شماره 4-1 سال 1370 ص 192 (عنوان جهانگير تفضلي)

2. تفضلي جهانگير ـ ايران ما ـ دوشنبه 23 مرداد 1323

3.خسرو اقبال پسر حاج مقبل السلطنه خراساني (نايب التوليه) و برادر كوچكتر دكتر منوچهر اقبال (وزير،‌نخست وزير و رئيس شركت ملي نفت) بود كه نخست قاضي دادگستري شد و بعد از كار قضاوت كناره گيري كرده به كار وكالت روي آورد. به موازات اين كار به سياست نيز روي آورد و اقدام به تأسيس حزب پيكار و انتشار روزنامة‌ نبرد كرد.

خسرو اقبال در جريان دستگيري جمعي از روزناهم نگاران، رجال سياسي و امراي ارتش توسط متفقين، مدتي بازداشت و زنداني گرديد.

بعد از كودتاي بيست و هشتم مرداد به امريكاييان نزديك شد و از رابطين پر و پا قرص سفارت امريكا و همچنين از مشتاقان جدي ادامة‌ روابط با جاسوسان امريكايي محسوب مي‎شد.مناسبات نزديك اقبال با سفارت امريكا توام با ارتباط با ساواك با خصوصيت رام و متقاعد در برابر سفارت همراه با ارائه اطلاعات مفيد براي سفارت، بسيار مورد توجه بوده است(اسناد ج 17 ص 13.) وي نماينده ودلال نفوذ شركتهاي امريكايي نظير ((سيتي سرويس)) بوده است. (همان مآخذ ص 19)

 4. جلال شادمان بعدها به سمت معاونت وزارت دارايي منصوب شد و مدتي هم سناتور مجلس سنا بود. او همچنين مدتي به سمت معاونت مالي وزارت دربار منصوب شد.حزب پيكار در سال هزارو سيصدو بيست و دو توسط خسرو اقبال و جهاگير تفضلي تشكيل شد. حزب پيكار ملي‎گرا و تشكيلات آن عبارت بود از كنگره بزرگ،‌ كميتة‌ مركزي،‌كميسيون تجديد نظر و كميتة‌ استانها و شهرستانها.

5.حزب پيكار در سال بيست و چهار،  همراه با چند حزب ديگر به ائتلاف رسيد و حزب ((ميهن)) را به وجود آورد.

6. برادر محمدتقي (ملك الشعرا)بهار.

7. حسن ارسنجاني در دانشگاه تهران حقوق خوانده بود. او مدير روزنامة چپگراي ((داريا))بود. ارسنجاني در عين حالي كه تظاهر به چپگرايي مي‎نمود، نه تنها از نزديكان قوام السلطنه بود، بلكه عملاً در عرصة سياست راستگرا و متمايل به انگليس و امريكا عمل مي‎كرد. از جمله مي‎توان به عضويت وي در كابينة‌ قوام السلطنه در تيرماه سي و يك، و همچنين مقام او به عنوان وزير كشاورزي در كابينه‎هاي علي اميني و اسدا علم در سالهاي چهل و چهل و يك اشاره كرد. طرح امريكايي((اصلاحات ارضي)) با هياهوي فراوان او در مقام وزير كشاورزي اجرا شد و هنگامي كه محبوبيت قابل توجهي پيدا كرد به اشاره شاه، توسط علم كنار گذاشته شد و به سفير كبيري ايران در ايتاليا منصوب شد. وي در سال چهل و هشت درگذشت.

8. محمود تفضلي برادر كوچكتر جهانگير تفضلي‌بود. وي ليسانس باستان شناسي خود را از دانشسراي عالي اخذ كرد و در دهة هزارو سيصدو سي، 5 سال وابستة فرهنگي ايران در هندوستان، پنج سال وابسته فرهنگي ايران در تركيه، يونان و يوگلسلاوي (سابق) بود. محمود تفضلي متجاوز از بيست جلد از تاليفات ((جواهر لعل نهرو)) و دخترش ((اينديراگاندي)) را به فارسي ترجمه كرد كه از معروفترين آنها مي‎توان به ((نگاهي به تاريخ جهان)) اشاره كرد وي در سال شصت و نه در حادثه تصادف اتومبيل درگذشت(مجله آينده شماره 11-10 ص 759)

9. اسماعيل پوروالي متولد هزارو سيصدو يك شمسي و ليسانس تاريخ و جغرافيا بوده است. او نويسنده‎اي چپگرا و از اعضاي حزب توده بوده كه در سال هزارو سيصدو

 بيست و شش از حزب توده جدا شد و به خدمت رژيم پهلوي درآمد. در سال هزاروسيصدوچهل و پنج مجلة ((بامشاد)) را كه مدتها به صورت روزنامه منتشر مي‎شد،‌انتشار داد.

10.جالب اين كه اين يك بيت شعر هم دروغ بود.

11. فريدون توللي متولد هزارو دويست و نود و هشت،‌ شاعر و عضو حزب توده در شيراز بود. پس از چندي از حزب منشعب شد و به خليل ملكي در ((نيروي سوم)) پيوست. او مسئول تشكيلات نيروي سوم در استان فارس شد. (ملكي ص 457)‌در دورة علي اميني به همراه نورالدين الموتي و اسدا مبشري به دولت نزديك شد. (اسناد لانة‌ جاسوسي، ج 17، ص 143)‌بعدها كه علم آنها را در دورة‌ خود به خدمت گرفت، به توده‎ايهاي انگليسي معروف شدند. از اين عده مي‎توان از رسول پرويزي و محمد باهري، وزراي كابينة علم نيز نام برد. (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، ص 186)

توللي از طايفه‎هاي قشقايي بود و با سرودن نخستين سروده‎اش ،‌ تحت عنوان ((مريم)) در سال بيست و پنج معروفيت يافت.

12. متفقين بعد از اشغال ايران در شهريور بيست و تبعيد رضاخان، اقدام به دستگيري جمعي از رجال سياسي،‌روزنامه نگاران و افسران ارتش كردند. البته در ميان دستگير شدگان پاره‎اي از عناصر مظنون به همكاري با آلمانها وجود داشتند. عده‎اي نيز داراي روحية  ملي گرايي و يا ضد انگليسي بودند. از جملة اين افراد مي‎توان به ((آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني)) ((حبيب الله نوبخت)) رهبر حزب ((كبود)) و ((سرلشكر فضل الله زاهدي))،‌ فرماندة‌ لشكر اصفهان،‌اشاره كرد. البته اكثريت قريب به اتفاق همين دستگيرشدگان ،‌ بعدها به مقامهاي عالي كشوري و لشكري رسيده و عهده‎دار مصادر مهم دولتي شدند. از اين دسته مي‎توان ((جعفر شريف امامي)) را نام برد. نكته مهم اينجاست كه هركدام از دستگير شدگان حسب تمايلات سياسي آنان،‌ بعدها به خدمت سياستهاي دولتهاي بيگانه درآمدند.

جهانگير تفضلي نيز از همين دستگير شدگان بود و بعد از بازداشت به زندان شورويها در رشت فرستاده شد. در آنجا افكار و عقايد ((تفضلي)) دستخوش تحول گرديد،‌و پس از آنكه از اسارت آزاد شده مجدداً به چاپ روزنامه‎اش ((ايران ما)) پرداخت، و تدريجاً‌ آن را به صورت روزنامه هواخواه شورويها در آورد.

13. حسن مهري يكي از شخصيتهاي مورد احترام نهضت جنگل و ميرزا كوچك خان بود و سوابق آزاديخواهي داشت.

14. همان مهدي اخوان ثالث و هوشنگ ابتهاج كه به تخلصهاي فوق مشهور هستند.

15. رسول پرويزي از آن دسته روشنفكران درباري دورة‌ پهلوي بود كه داراي سابقة‌ عضويت در حزب توده شيراز نيز مي‎باشد. او توسط اسدالله علم به خدمت گرفته شد ] ظهور و سقوط جلد 2 ص 486[ پرويزي از كساني است كه به ((توده‎اي انگليسي)) مشهور هستند (فردوست جلد 1ـ ص 378) و از طريق اسدا علم به اينتليجنت سرويس انگليس مربوط بوده‎اند. وي با درخدمت گذاشتن قلم در اختيار رژيم و عضويت در شبكة‌ بدامن شاپورجي به دربار راه يافت(همان ماخذ ص 186) وي در سال چهل و يك در كابينة اسدالله علم معاون نخست وزير و منشي جلسات هيأت دولت شد. پرويزي با جهانگير تفضلي همكار بوده است. اسناد منتشر شده در خصوص صورتجلسه هيأت دولت علم در پانزده خرداد چهل و دو و تصميم گيري درخصوص اعلام حكومت نظامي كه پاره‎اي اظهارات تند جهانگير تفضلي عليه مردم را در بر دارد،‌ به دستخط رسول پرويزي مي‎باشد. (اسناد منتشر شده نخست وزيري تحت عنوان مذاكرات هيات دولت طاغوت) وي مقالاتي پر سرو صدا و هيجاني در مدح شاه و فرح منتشر نموده است كه از جملة‌ عناوين آنها مي‎توان از ((انديشه جهاني شاهنشاه)) و ((جلال و شكوه شهباني ايران))نام برد. وي همچنين نمايندة‌ بوشهر و دشتستان در مجلس سنا نيز بوده است كه در سال پنجاه و پنج بر اثر بيماري درگذشت.

16. احمد ((قوام السلطنه ))، نوة‌ ميرزا محمد ((قوام الدوله)) موسسه فراماسونري در خراسان، (جامي ص 376) و برادر ((وثوق الدوله ))،‌ عاقد قرارداد ننگين 1919 و دبير حضور دربار ناصرالدين شاه بود. او بعداً‌سمت دبير حضوري ((عين الدوله)) ،‌دشمن مشروطيت را داشت ،‌ (همان مأخذ)‌بعد از انقلاب مشروطيت چهره عوض كرد و بارها به مقام وزارت و يا نخست وزيري رسيد. وي يكي از وابستگان معروف سياست انگلستان و امريكا در ايران بود. هرچند در دوره رضاخان از صحنه سياست به دور بود؛ اما بعد از شهريور بيست، اين دومين باري بود كه به نخست وزيري رسيد. پس از احراز مقام نخست وزيري ،‌ حكومت نظامي را لغو كرد و اساس سياست خود را به موازنة‌ مودت و اقدام متقابل معرفي كرد. (مدني جلد 1 ص 156)

17. سفر قوام السلطنه و هيأت همراه، به منظور مذاكره پيرامون سه موضوع اساسي بود. اول؛ نفت شمال كه شورويها خواستار امتياز آن بودند و آن را شرط ابراز دوستي ايران وشوروي مي‎دانستند. دوم؛ آذربايجان و اعلام استقلال فرقة‌ دموكرات پيشه وري كه مولوتف وزير خارجه شوروي اعلام كرد امري داخلي است. (هرچند در عمل از فرقة دموكرات حمايت مي‎نموده‎اند) سوم؛ تخليه ارتش سرخ از ايران كه شوروي قبول مي‎كند در تاريخ تعيين شده قسمتهائي از خاك ايران را تخليه نمايد؛ اما در عمل از تخلية ايران استنكاف مي‎ورزند. (جامي ص 381)

18. دكتر فريدون كشاورز عضو هيأت اجرايي حزب توده بود. او ظاهراً روابط صميمانه‎اي با محمدرضا پهلوي داشت، ولي بعد كه در كابينة ائتلافي قوام السلطنه وزير فرهنگ مي‎شود اين روابط خاتمه مي‎يابد. بعد از سوء قصد نافرجام به جان شاه در سال هزاروسيصدو بيست و هفت كه انحلال حزب توده و مظنون ودستگير شدن جمعي از رهبران حزب را در پي داشت، غياباً محاكمه و به اعدام محكوم مي‎شود؛ اما به همراه احسان طبري و دكتر رضا رادمنش به شوروي مي‎گريزد.(ر. ك خاطرات كيانوري)

19. خليل ملكي عضو برجستة حزب توده و از اعضاي گروه پنجاه و سه نفر بود كه به همراه گروه دستگير و به پنج سال حبس مجرد محكوم شده بود. وي مدتي به عنوان دبير اول حزب توده، از منتقدين جدي وابستگي حزب توده به شوروي ،‌ائتلاف با قوام بود. بعد از اخراج تحقير آميز وزراي توده‎اي از كابينة‌ قوام و بعد از يك مرحله كشمكش درون حزبي، در زمستان هزارو سيصدو بيست وشش از حزب توده منشعب شد و جبهه ((نيروي سوم)) را تشكيل داد. بعد از سفر خليل ملكي به اسرائيل ،‌وي مقالاتي در دفاع از اسرائيل ،‌در بهار 1332 در ماهنامة‌ علم و زندگي منتشر نمود و پيروان خليل ملكي از مروجين اصلي ((سوسياليسم كيبوتصي)) بوده‎اند (كيانوري ص 181)

20. مهندس غلامعلي فريور عضو برجسته حزب توده و از اعضاي گروه پنجاه و سه نفر بود كه در سال هزار و سيصدو شانزده دستگير و به پنج سال حبس مجرد محكوم شد. در مجلس چهاردهم نماينده مجلس شوراي ملي بود. فريور بعدها از حزب توده جدا شد. ابتدا به جبهة‌ ملي و سپس به دكتر علي اميني و جناح امريكاييها پيوست، در كابينة‌ اميني وزير صنايع و معادن شد.

21. وي پسر بزرگ آيت الله كاشاني و معروف به آقا مصطفي بود كه جزو فعالين نهضت ملي شدن صنعت نفت هم بوده است در سيزده آبان بيست و هشت ،‌بعد از ترور عبدالحسين هژير توسط سيدحسين امامي (فدائيان اسلام)، به همراه مظفر بقايي و سيدابوالحسن حائري زاده و خليل طهماسبي بازداشت و زنداني شد. وي در انتخابات مجلس هيجدهم به نمايندگي مجلس انتخاب شد،‌اما پس از كودتا و در راستاي تسويه حساب با آيت الله كاشاني و رهبران نهضت،‌در بيست و سوم آبان سي و چهار به طرز مشكوك و ناگهاني درگذشت. مراسم تشييع با شكوهي براي وي برگزار شد و در مجلس ختم وي بود كه علاء نخست وزير نيز ترور شد.

22. عبدالقدير آزاد از نمايندگان حزب دموكرات در مجلس پانزدهم بود كه سپس از آن حزب جدا شده و به دكتر مصدق در جبهه ملي مي‎پيوندد. در مجلس شانزدهم او يكي از امضا كنندگان طرح ملي كردن صنعت نفت بود. بعد از نخست وزيري دكترمصدق در سال سي او خواهان تشكيل كابينة جبهة‌ ملي بود؛ اما دكتر مصدق با اين كار مخالفت كرد. به همين جهت جبهه ملي را ترك مي‎كند و به صف مخالفان دولت مصدق مي‏پيوندد.

23. شجاع الدين شفا فراماسونر و عضو لژ ((جميعت برادري جهاني)) و از مشهورترين مترجمان و مؤلفان معاصر است. او در تهران و پاريس به تحصيل پرداخت و آثار بسياري مانند كمدي الهي را ترجمه كرد. او بعد به رژيم شاه وابسته شد و در جشنهاي دو هزار و پانصد ساله،‌ تاريخ شاهنشاهي را چنان نوشت كه كوروش به آريامهر متصل شود. گفته مي‎شود كه شاه كتاب ((ماموريت براي وطنم)) را به كمك شفا نوشته است.

24. محمدتقي بهار،‌معروف به ملك الشعرا، سياستمدار،‌ روزنامه نگار،‌ استاد دانشگاه و شاعر بزرگ معاصر بود. او كار روزنامه نگاري را با انتشار روزنامه‎اي به نام ((نوبهار)) در مشهد آغاز كرد. بعد از كودتاي هزارودويست و نودو نه ،‌مدتي مديريت روزنامة‌ نيمه دولتي  ايران را بر عهده داشت. او پنج دوره نمايندة مجلس بود. در مجلس پنجم از طرفداران مدرس بود و از رضاخان انتقاد مي‎كرد. بعد از اينكه از توطئه سوء قصد جان به در برد،‌ طرفدار رضا شاه شد. در سال هزار وسيصدو بيست و چهار در كابينة قوام وزير فرهنگ شد و در انتخابات دورة‌ پانزدهم به عنوان رياست حزب دموكرات وارد مجلس شد. در سال هزاروسيصدو بيست و نه جمعيت ايراني هواداران صلح را در تهران تشكيل داد و در سال بعد درگذشت.

25. در بيست و چهارم مرداد سال بيست و چهار عده زيادي از افسران، درجه داران و سربازان لشكر خراسان، بنا به تصميم قبلي از پادگان مشهد فراري شدند و با مقدار زيادي اسلحه و مهمات از راه بجنورد به سوي دشت گرگان عزيمت نمودند. اين عده در مسير خود پادگان مراوه تپه،‌ را خلع سلاح كرده و عده‎اي از افراد پادگان را همراه خود كردند. اين عده از افسران داراي تمايلات چپ بوده‎اند و تعدادي از آنها به حزب توده و سازمان نظامي آن مربوط مي‎شدند كه در رأس آنها سرهنگ عبدالرضا آذر و سرگرد اسكنداني بوده‎اند. اين گروه بعد از رسيدن به گنبد مورد هجوم ژاندارمها قرار گرفته و هفت نفر از افسران آنها كشته شدند. بقيه فراري و بعدها دستگير، زنداني و اعدام شدند ( ر. ك قيام افسران خراسان . ابوالحسن تفرشيان)

26. رجبعلي منصور از سال هزارو سيصدو شش تا هزارو سيصدو چهارده در كابينه‎هاي مخبرالسلطنه، فروغي و جم، وزير طرق و شوراع (راه)‌بود. او همچنين در كابينه احمد متين دفتري وزير پيشه و هنر بود. در هنگام وزارت طرق و شوارع در كابينة محمود جم به اتهام سوء‌ استفاده و اخذ رشوه از يك شركت خارجي بركنار و محاكمه شد. در سال هزاروسيصدو نوزده در اواخر سلطنت رضاشاه ،‌ به نخست وزيري انتخاب شد. در اوايل سلطنت محمدرضا استاندار خراسان و نايب التوليه آستان قدس شد. او يك بار ديگر در سال هزاروسيصدو بيست و نه نخست وزير شد كه سه ماه بيشتر طول نكشيد. بعد از آن سفير ايران در ايتاليا،‌ تركيه و واتيكان شد. وي از متفكران و برجستگان فراماسونري ايران بود. (ظهور و سقوط ج 2 ص 40)‌و به عنوان مهره سرشناس انگليسها شهرت داشته است.(همان مأخذ ص 369).

 27. جزئيات ماجراي افسران عاصي خراسان در كتابي، با عنوان ((قيام افسران خراسان)) به وسيلة  احمد شفائي كه خود اهل

سبزوار است و جزو افسران قيام كننده بوده، به تفصيل نوشته شده و در سال هزاروسيصدو شصت و پنج از طرف شركت ((كتاب سرا)) انتشار يافته است.

 

 

 









 












 
www.iichs.org