ارتش در شهريور 1320
سيدمصطفي
تقوي
در طول تاريخ، و به ويژه پس از
تأسيس سلسله صفويه، با توجه به تهديد استقلال و تماميت
ارضي كشور از سوي دولتهاي همسايه، تقويت بنيه دفاعي كشور
مهمترين ركن تصميمگيريها و سياستگزاريهاي دولتهاي ايران
بوده است. پس از شكست ايران از روسيه در عهد فتحعلي شاه
قاجار، نياز به بازسازي قواي دفاعي هم از نظر سازماندهي و
ساختار و هم از نظر تأمين تجهيزات و تسليحات جديد و
پيشرفته، بيش از پيش احساس گرديد.
چون برآورده شدن اين نياز و
تشكيل ارتشي نيرومند با اهداف استعماري قدرتهاي همسايه
ايران تضادي بنيادين داشت، بنابر اين، هيچ كدام از سلاطين
قاجار و دولتهاي آنها در برآورده ساختن اين هدف توفيقي
نيافتند. به همين علت، حتي در نهضت مشروطه هم به رغم تأكيد
علماي نجف بر تشكيل يك ارتش نيرومند كه قادر به دفاع از
كيان كشور باشد، باز هم اين هدف درگيرو دار كارشكنيهاي
قدرتهاي همسايه برآورده نشد.
پس از آنكه در روسيه انقلاب
بلشويكي رخ داد و بريتانيا هم به دليل مشكلات گوناگون
داخلي و خارجي ناشي از جنگ جهاني اول، ناگزير گرديد
نيروهاي نظامي خود را از ايران فرا بخواند، تشكيل نيرويي
نظامي براي پر كردن اين خلاء و حمايت از حكومت كودتا و
تأمين امنيت موردنظر بريتانيا در دستور كار قرار گرفت.
بدينگونه است كه رضاشاه اجازه، و به بيان ديگر، مأموريت
يافت كه اين نيروي نظامي را تشكيل و سازماندهي نمايد و خود
را به عنوان مبتكر بزرگ و اصلي تأسيس ارتش نوين ايران
وانمود سازد. اين ارتش در سركوبي ملت ايران و تحكيم حكومت
كودتا و تعميق اختناق و ديكتاتوري موفقيت بسياري داشت و
رضاشاه در مرداد 1320، يعني چند صباحي پيش از متلاشي شدن
ارتش و خروج خود از كشور ميگفت: « قشون من عاليترين
قشوني است كه امروز در دنيا ميتوان نشان داد.» اما اين
پرسش مطرح ميشود كه چرا همين ارتش در شهريور 1320 قادر به
كمترين مقاومت در برابر هجوم بيگانه و دفاع از كشور نبود؟
نگاهي به پارهاي از خاطرات
سپهبد اميراحمدي، براي پاسخ به اين پرسش و روشن شدن ماهيت
آن ارتش مفيد به نظر ميرسد. ايشان در خاطرات خود مينويسد
كه در ماجراي شهريور 20 به رضاشاه گفته بود كه « اعليحضرت
بايد يكي از دو راه را انتخاب فرمائيد: يكي آنكه اگر تصميم
به جنگ گرفتهاند و ميخواهند در تاريخ زندگي سياسي
اعليحضرت اين نقطه ضعف نباشد كه در برابر ديگران سر تسليم
فرود آوردهاند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشكرهاي
كرمانشاه و كردستان و لرستان و خوزستان در برابر نيروي
انگليس بجنگند و مرا هم به آذربايجان بفرستند كه با قواي
موجود تا آخرين نفر در برابر قواي روس بجنگم. با اطمينان
به اينكه غلبه با آنهاست و ما كشته ميشويم.... در آينده
وقتي كتاب خدمات درخشان بيست ساله اعليحضرت را ورق بزنند،
در ورق آخر اين است كه سر تسليم در برابر بزرگترين نيروي
نظامي جهان فرود نياورد و ايستادگي كرد و مردانه جان داد و
نامي بزرگ در تاريخ به يادگار خواهيد گذاشت... اگر مصلحت
نميدانيد كه به چنين كاري دست بزنيد، شق دوم اين است كه
راه به آنها بدهيد و...».
ايشان در بخش ديگري از
خاطراتش با اشاره به وضع نابسامان ارتش در روزهاي شهريور
20 مينويسد به رضاشاه گفتم: « با ترتيبي كه من ديدهام،
اين پادگانها متفرق خواهد شد و همين پنجاه هزار نفر نظامي
اگر اداره نشوند، ممكن است خودشان شهر را غارت كنند و
اسباب هرج و مرج شوند.» همو در جاي ديگري عملكرد ارتش پس
از آغاز حمله متفقين را اينگونه توضيح ميدهد: « در همه جا
ارتش ايران، بدون استثناء، اين عمل را كرد كه فرماندهان
قشون تا آنجا كه توانستند نقدينه و اشياء سبك وزن قشون را
با خود برداشته و فرار كردند و ساير افسران و درجهداران و
افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به اين
و آن فروختند. و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل
بحث و نقل نيست.» ايشان همچنين مينويسد كه در آن روزهاي
سرنوشتساز، فرماندهان عالي ارتش صورتجلسهاي تنظيم كردند
« مبني بر اينكه با قشوني كه از افراد نظام وظيفه تشكيل
شده نميتوان در برابر قشون منظم روس و انگليس مقاومت كرد
و ممكن است خود افراد برخلاف اينكه با دشمن بجنگند، با
دشمن همكاري كنند.» سرانجام در جاي ديگري روحيه رضاشاه و
ارتش را اينگونه به تصوير ميكشد: «.... متوجه شدم كه
سربازخانه متلاشي شده و فرماندهان نالايق و ناصالح سربازها
را لخت كرده و از سربازخانهها بيرون كردهاند.... .
رضاشاه درنظر گرفته بود كه شبانه به جانب اصفهان حركت كند،
ولي افسران ارشد و امراء ارتش همينكه بوي جنگ شنيدند، هر
يك از گوشهاي فرار كردند. و رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد
حركت به اصفهان بود كه افسران با عجله تمام به فرار
ميپرداختند. وقتي من اول شب به باشگاه افسران رفتم،
عدهاي از افسران عالي رتبه را ديدم كه آخرين چاره را فرار
ميدانستند. من گفتم اين مردم سالها از ما نگهداري كردند و
به ما احترام گذاشتند براي چنين روزي. و اكنون اگر شما هم
فرار كنيد، لكه ننگي بر دامان تاريخ اين مملكت خواهيد
گذاشت .... ساعت 12 شب كه به باشگاه افسران آمدم،
متأسفانه، آن عده افسري هم كه در باشگاه بودند خارج شده
بودند و بجز اميرموثق نخجوان كه با رنگ پريده در راهروهاي
باشگاه افسران قدم ميزد، و معلوم شد وسيله نقليهاش را
ديگران بردهاند و پاي فرار نداشته، افسرهاي ارشد و امراي
ارتش همه فرار كرده و از تهران خارج شده بودند.»
گفتههاي سپهبد اميراحمدي به
عنوان يكي از فرماندهان عالي ارتش آن روز و يك شاهد عيني
وضع شاه و ارتش در واقعه شهريور 1320، بيانگر واقعيت و
حقيقت تلخي است كه ماهيت نظام سياسي حكومت پهلوي و قواي
نظامي آن را به چالش ميكشاند. البته چون اميراحمدي خود
بخشي از سيستم نظامي ـ سياسي ناسالم و ناكارآمد رضاشاه
بود، قادر به درك ماهيت آن نبود. اگرچه او خود در جاي
ديگري از همين خاطرات از قول سرهنگ شهاب مينويسد: « مملكت
چه و قشون چه؟ سرتاسر ايران يعني املاك اختصاصي شاه و قشون
نيز به منزله اسكورت شاه ميباشد.» اما گويا نميتواند علل
واقعي درماندگي شاه و ارتش در آن ايام را دريابد.
پر واضح است، از كسي كه با
طرح و دستور بريتانيا به سلطنت ميرسد نميتوان انتظار
داشت كه همچون نادرشاه و شاه اسماعيل و ديگر سلاطين پيشين
ايران، در هنگامه خطر براي كشور تن به جانبازي و فداكاري
دهد و با استقبال از شهادت در راه وطن نامي بزرگ در تاريخ
از خود برجاي بگذارد. همچنين ارتشي كه براي تحكيم چنين
شخصي و چنين حكومتي سازماندهي شده باشد، نقشي بيش از
سركوبي ملت و اسكورت كردن آن شاه نداشته و در ايام بحران
جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامي چيزي نصيب خود
نخواهد كرد.
در طول تاريخ، همواره كساني
ميتوانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار
سربازي و شرف جانبازي نائل آيند و نامي بزرگ در تاريخ از
خود برجاي بگذارند كه از ملت برخاسته و با آن پيوندي
ناگسستني داشته و بدان ايمان داشتهاند. و اين همان چيزي
بود كه متأسفانه نظام سياسي و ارتش رضاشاه از آن بي بهره
بود. راز واماندگي و زبوني و تلاشي رژيم رضاشاه و ارتش آن
در شهريور 1320 نيز در همين نهفته است.
|
|
347 – 8
سران
متفقين در كنفرانس تهران |
1861- 124ط
سر ريدر
بولارد سفير انگلستان به
هنگام
تماشاي رژه متفقين در خلال
جنگ
جهاني دوم در ميدان جلاليه |